قصهها و نامهها
انگشتان من زخم پستان های تو را خواب دیده اند
ساعت های زیادی است که نشسته ایم میان این کافه. یعنی اینطور فکر میکنیم. مطمئن نیستیم. چون اینجا نه از ساعت خبری ست و نه از پنجره ای که …
Read Moreسجلد…شناخت
روبه روی هم نشستن کارمزخرفی ست. یعنی من اینطور فکر میکردم. این پز بیشتر برای نوجوان ها و جوانک های دراماتیک است نه آنهایی که درمیانه اند و کمرکش …
Read Moreهمه چیز فرهنگ می خواهد حتی فرهنگ!…پاسخ به یک نامه
از نامه پر نکته شما متشکرم،حقیقتا ادمیزاد گاهی باید دانسته هایش را از زبان دیگری بشنود وعیب که ندارد هیچ، بلکه سراپا حسن است و جنابعالی چنین کرده اید. …
Read Moreرسم بد شگونِ این خاک مصیبت بار.
یک دانه مسیج بیشتر نیست و من هم بازش نمیکنم. دینگ دینگ. آنقدر صدا بزن تا بمیری! از طرف ابراهیم است. باز نمیکنم. چهل و هشت ساعت است که …
Read Moreهذیان احساس
میروم کنار پنجره/ یک سیگار و بعد هم نگاهی که شاید من را برساند به یک جای دیگر/همه صبح را با خودم بودم/ تنها/شاید هم با خاطره هایم/ البته …
Read Moreبه تو فکر میکنم عزیزم، تو به حرف های من فکر نکن
ميداني عزيزم گاهي همين كه افتاب طلوع ميكند بايد لباس رزم بپوشي! يعني روز گند و كثافتي آغاز ميشود. بايد خيره خيره به دنيا نگاه كني كه فك نكند …
Read Moreگوشواره های گیلاس ،یادگار جنونِ مسلم
نیمی سپید و نیمی سرخ/ میگفتند گیلاس شربتی/ باغ حسن آقا سرشار بود/ از روی دیوارهای کاهگلی که قدشان را از قد بچه های روستا بلند تر نمی گرفتند/شاخه …
Read Moreتو هم باید میرفتی
یک دانه مسیج بیشتر نیست و من هم بازش نمیکنم. دینگ دینگ. آنقدر صدا بزن تا جانت بالا بیاید! از طرف ابراهیم است. باز نمیکنم. چهل و هشت ساعت …
Read Moreمادر غلام کوتول
این روزها از خواندن خسته ام اما کتاب ها را فقط برای این میخرم که کتابخانه ام را صفا بدهم تا وقتی میهمانی میرسد به آدم، باد کنم و …
Read More