سلام به مردم خوب سرزمینم
ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظهاند. و گمان دارم خوشحالاند. نه فقط به خاطر یک جایزهى مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آنها خوشحالاند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچهى باشکوه فرهنگ به زبان مىآید. فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مىکنم. مردمى که به همهى فرهنگها و تمدنها احترام مىگذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزارند.(اصغر فرهادی در مراسم اسکار)
نزدیک سحر صدایم میزنند . بیدارم اما غلت میزنم و تکان نمیخورم. همه تلویزیون های جهان که “آدمند” زوم کرده اند روی سالن کوداک تیا تر در شهر فرشته ها (los Angeles) .صدای تلویزیون بلند است ،هم اضطراب دارم، هم هیجان و هم اطمینان! و این آخری بیشتر از همه نارحتم میکند،یعنی اطمینان! آخر چرا باید مطمئن باشم که اصغر فرهادی (کارگردان مودب و تا کنون متواضع ایران!) با ” جداییش ” ما را به اسکار میرساند؟ این چه اطمینان تلخی است؟ این چه قوت قلب ناچسبی است!؟ چرا باید اطمینانم حتی بر مدار قطعیت بچرخد و هیچ دل نگران نباشم که شاید هم نشود! چرا هیچ دست و دلم نمیلرزد ؟ شما هم همینطور بودید! به خودتان راست بگویید! همه امان مطمئن بودیم! هیچ کس مشکوک نبود به اینکه آقای فرهادی اسکار را میگیرد میان دستانش! حتی دل دو نیم هم نبودیم! انگار به همه ما وحی شده بود در این سحرگاه روز دوشنبه! همه اطمینان داشتیم! و همین اطمینان حداقل من را دلواپس میکند! دلواپس اینکه اگر رقابت است پس چرا هیچکدام ما ذره ای نگرانی نداریم؟اگر رقابت است چرا همه ما منتظریم اسم اصغر فرهادی را بشنویم آنم بدون هیچ تردیدی؟! عقل سلیم حکم نمیکند که یک درصد هم برای “برنده نشدن” جا بگذاریم؟ پس چرا نمیگذاریم؟! و همین من را به طور مضاعفی دلواپس میکند.دلواپس اینکه نکند سیاست در یک سطح بالاتری چربیده باشد به فرهنگ و هنر! از این بابت کمی خودخوری میکنم اما پیش خودم فکر میکنم که این چه رویه غم انگیز ذهنی ست که من دارم. چرا بلد نیستم از وقایع همانطور که نشانمان میدهند لذت ببرم؟ چرا یادنگرفته ام که به چشمانم اطمینان کنم؟ اصغر فرهادی چند دقیقه دیگر میرود آن بالا و جهان به واسطه او ما را می بیند، ایران را می بیند و فرهنگ و هنر سایه میاندازد روی سیاست و سینما سیمرغ میشود برای برای این روزگار خسته ی ما. سایه میشود بر عرق ریزی های ما در جوار بی هنری ها و بی اخلاقی هایی که دوره امان کرده اند! چرا یاد نگرفته ام ! دوباره صدایم میزنند، باز هم غلت میزنم و چون با چشمان باز نیاموخته ام لذت بردن را ،چشمانم را میبندم و خودم را میسپارم به هجوم کلماتی که تصویرگر میشوند میان ذهنم، دلم!
· کوداک تیاتر مثل همیشه رویایی است، مثل خود سینما خیال پرور است، و ما چقدر این خیال ها را عشق میکنیم.صندلی اصغر فرهادی درست در کنار راهرویی قرار گرفته که او را میرساند به روی سن! نفس کشیدن باید کمی سخت باشد.یعنی ما اگر باشیم شاید نفس تنگی بگیریم، مگر میشود جایی که فرانسیس فورد کاپولا کارگردان “پدرخوانده“نشسته است به ساده گی نفس کشید؟ مگر میشود دلهره نداشت در جایی که کلینت ایست وود “به خاطر چند دلار بیشتر” به سرعت برق اسلحه را میکشد ؟ شما بودید چه میکردید اگر با مارتین اسکورسیزی کارگردان راننده تاکسی،گاو خشمگین، دارو دسته نیویورکی ها، و این آخر ی یعنی “هوگو “، زیر یک سقف بودید؟ آل پاچینو کمی آنطرف تر، جرج کلونی با گرل فرند جدیدش کمی پایین تر، رابرت دنیرو در ردیف های جلوتر، انجلینا جولی در کنار براد پیت، اسپیلبرگ در کنار همسرش، مریل استریپ در همان میانه ها، تام کروز چشم دوخته به سن و باز هم در میانه یکی نشسته است که حالا هم آشناتر میشود برای ما و هم جهان را آشناتر میکند با ما، اصغر فرهادی ! چند ماهی است که جایزه های کوچک و بزرگ را در هر سوی دنیا گرفته و هر بار “ایران” اول و آخر حرف هایش شده است! چه کرده است این سرزمین با ما جماعت که نازش در وانفسا ترین روزگار هم خریدار دارد. هر بار از ایران گفته است و از تفوق فرهنگ بر سیاست، و هنرمندی دیالوگ بر مونولوگ ! هر بار از مردم گفته است و تو گویی قند مکرر است برای فرهادی ازمردمانی حرف زدن که سیاست مثل پوست چسبیده به تنشان! تو گویی میخواهد غبار روبی کند اذهان جهان را که غریبه اند با نازک کاری ها و هنرورزی های مردمان این سرزمین آریایی! نفس میکشم! نفس میکشید و گمان میکنم زمان و لحظات چه دشوار و سنگین میگذرد برای اصغر فرهادی که حالا دیگر خود هم میداند بعد از این نماد میشود! نشانه میشود و انگشت نشانش میکنند و از همه مهم تر ، مردمانی که از انها سخن گفته بود بنا به عادتی دیرینه توقعاتی پیچیده خواهند داشت!
* هنوز ساعتی نگذشته است، ساندرا بولاک با بالاپوشی سفید و دامنی بلند و سیاه قدمهایش را در روی سن به سمت میکروفن هدایت میکند و این یعنی مشخص کردن برنده ی اسکار در بخش فیلم های خارجی! هنوز چشمانم بسته است! میدانم که نام اصغر فرهادی شنیده میشود و وقتی نام فرهادی شنیده شود ،حتما آوانس اوگانیانس کارگردان “حاجی آقا آکتور سینما” (1310) هم لبخند میزند، “دختر لر” (1313) گله از طهران حتما نمیکند، مهرجویی در “گاو” انتظامی را از “خود” بی ” خود” نمیکند! امیرو حتما برای “سازدهنی” (امیر نادری 1352)سواری نمیدهد به کسی! “قیصر” شاید پاشنه ها را دیگر به انتقام ور نکشد! و سید در “گوزن ها” لابد غیرت میکند و “مرد” میشود برای فاطی!
** ساندرا بولاک هم انگلیسی حرف میزند و هم جرمانی! و نامزد ها را معرفی میکند، دل میان دل کسی نیست! همه امان اضطرابی خوشایند داریم!چه من که چشم بسته ام و روبه دیوار و چه آنهایی که دیشب چشم روی چشم نگذاشتند و سحرگاه اشک میهمان چشمانشان شد. لحظاتی بیشتر نمانده است که نام فرهادی شنیده شود در تمامی تلویزیون های جهان، و “ایران” بلند آوازه شود به هنرش! هنوز نفس میکشم و فکر میکنم چه میشد اگر پرویز فنی زاده ،روشنفکر فیلم “خشت و آینه” زنده بود، همان آقای حکمتی در “رگبار” و اسماییل در “تنگسیر” و مش قاسم در “دایی جان ناپلئون” و ملیجک در “سلطان صاحبقران”، چه میشد اگر سینما خانه داشت و حالا نسل در نسل این شیرین کامی فرهادی را به جشن می نشستند، فکر میکنم که همین حالا بهروز وثوقی چه حالی دارد، قیصر کجاست حالا؟ “رضا موتوری ” شبهای تهران را چقدر دلتنگ شده است ،”داش آکل” دلداده ی کیست اینک، “ممل آمریکایی “ چقدر دلزده شده است از همان آمریکا، زائر ممد در “تنگسیر” رگ گردن برای چه کسی کلفت میکند، ابی نسیه در “کندو” چقدر زهرماری میریزد میان حلقش اینبار از خوشحالی . راستی بعد از این اسکار حال آق مجید ظروفچی خوب میشود و این جایزه مرهمی میشود بر ” سوته دلان” این سرزمین؟
*** ساندرا بولاک فیلم ها را معرفی میکند، «کلهشق» به کارگردانی مایکل ر. روسکام از بلژیک، «پانوشت» به کارگردانی جوزف سدار از اسرائیل، «در تاریکی» به کارگردانی آنیسکا هلند از لهستان و «آقای لازار» به کارگردانی فیلیپ فالاردو از کانادا، اما آخرینش که ما را به آسمان میبرد “جدایی” ست! و اصغر فرهادی است! و سینمای ایران است! و قصه ای ست معاصر ! و روایتی است واقعی، و واقعیتی است تلخ! اما روزگار بازی های غریب کم ندارد و یکی اینکه ، روایت تلخ، به یمن هنر، شیرین میشود به کام مردمان این سرزمین آریایی! ..حالا دیگر ثانیه ها نیز سنگین میشود. ساندرا بولاک سرپایین میاندازد و انگشتانش میرود میان پاکتی که بی هیچ تردیدی نام فرهادی از آن بیرون خواهد آمد. سنگینم، اما نفس میکشم با چشمان بسته وفکر میکنم “حمید هامون” با آن لحن خواستنی و دیالوگ های بی بدیلش کجاست همین حالا، فردین کجاست که بزند زیر “گنج قارون” و “جوانمرد” را زنده کند ! “آقای بازیگر” (عزت الله انتظامی ) لابد حالا دلگیر نیست از بسته شدن خانه سینما در هنگامه ای که جهان خانه و میزبان سینمای ایران میشود، جمشید مشایخی حتما حالا راحت تر نفس میکشد و “شعبون بی مخ ” در بستر بیماری لابد بی دل هم میشود در این شادکامی.
**** ساندرا بولاک سر بلند میکند، چشمان همه دوخته شده است به لب های ساندرا! لب که باز میکند ما چیزی نمیشنوم! حرف که میزند ما مبهوت میمانیم! اصلا کر شده ایم! شاید هم میشنویم اما باورمان نمیشود! سالن کوداک تیاتر !مراسم اسکار! ایران! اصغر فرهادی!2012 ، ساندرا بولاک حرف هایش تمام میشود! دوربین حرکت میکند بر فراز سالن و فرود می آید برهمانجایی که فرهادی نشسته است! یک ناغافل فرهادی بلند میشود! پیمان معادی نیز! اغوشهایشان باز میشود به سوی یکدیگر! سارینا رسما و بی خجالت گریه میکند و لیلی حاتمی چشمانش نم دار میشود .همه ردیف های پشت سر به احترام ایران و فرهادی بلند میشوند! ، خانه هایی که این سحرگاه چراغشان روشن بود کم نبوده است! ایرانیان چشم بیدار کم نبوده اند! هر کس بیدار است از جای خود میپرد و فریادی از شادی میکشد،تو گویی غزال تیز پای ما دوباره به ظرافت گلی روانه دروازه ی استرالیا کرده است! باورمان نمیشود هنوز! دوربین حرکت میکند میان راهرویی که فرهادی را به سن میرساند! آن بالا ساندرا بولاک با احترام ، و البته بدون مصافحه ! تندیس طلای اسکار را به دستان فرهادی میسپارد.و او از ایران میگوید، از هنر و فرهنگ، از چهره ی کریه جنگ و صلح طلبی مردمان این سرزمین. دوربین به ناگاه میرود روی صورت اسپلیبرگ که تلاش میکند کلمات فرهادی را فهم کند! کارگردان تلویزیونی مراسم اسکار لابد بی دلیل این لحظه را برای زوم کردن بر صورت کارگردان “فهرست شیندلر” را انتخاب نکرده است! حالا دیگر باورمان شده است.بغض ها یله شده اند در حنجره! عنقریب که رها شوند به صورتهای تب دار در سحرگاهی خجسته! و من هنور با چشمان بسته، مبهوت بازی های استادانه ی روزگارم و اینکه چگونه سرانجام ” جدایی” ما را به اسکار ” رساند” !
بسیار عالی بود. ساده، روان، زیبا، پراحساس و بسیار خواندنی. بهترین روایت از این رخداد بیاد ماندنی.
من خوشحالم…..تو خوشحالی……….همه خوشحالند. ممنون که این تریبون و باز گذاشتی تا خوشحالیمون و جار بزنیم.
ازمتن زیبا و دلنشینت هم ممنون.
با سلام و تشکر از متن زیبا و تاثیر گذارتان. امروز بعضی از مردم اشک شوق در دیده داشتند و به هم پیام تبریک میفرستادند. این جایزه افتخاری بس بزرگ برای مردم سرزمینم است. امید است که قدردان زحمات آقای فرهادی و فرهادی ها باشیم.
با احترام
چه زیبا و شنیدنی گفته است اصغر فرهادی: «فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده. » باید دست مریزاد گفت به آقای فرهادی که تلاش می کند این گردو غبار را بزداید. و بسیار زیبا و تأثیر گذار بود این نوشته ی آقای حیدری نژاد. ممنون از اینکه ما را در لذت چشیدن افتخاری ایرانی سهیم کردید.
با سلام و احترام
همانطوري كه از ديدن مراسم اسكار لذت برديم از متن شما هم لذت زيادي برديم
متن شيرين زيبا و دلنشيني بود حكايت اين روزهاي روزگار ما
درود بر جلال حیدرینژاد که در هنگامهی جوشش احساسات همگانی، دید منطقی و عقلانیاش را حفظ کرده است…
شكوه بيبديل دريافت بزرگترين جايزهي سينمايي دنبا از دريچهي ذهن خلاق و هنرآفرين اصغر فرهادي عزيز، با قلم شيواي جلال حيدرينژاد عزيز حلاوتي صدچندان يافت
در اعجاز انديشهي فرهادي همين بس كه تلخي “جدايي” را به شيريني “اسكار” بدل ساخت
شادباش به همهي ايرانيان
آقا جلال
می دانی چه چیز نسل خودمان را بیشتر از نسل های قبلی مان می پسندم؟
اینکه داریم یاد می گیریم ” یکی باید در خدمت همه باشد، نه همه در خدمت یکی”
فقط خواستم بگویم نگران دل نلرزیدنت نباش، قدرت هنر و اصالت فرهنگ را ببین که اگر سیاستی هم در آن رخنه کرده باشد، چه ظرفیانه و انسانی است و یکی مثل اصغر آقا را بالا می برد تا بگوید مردمش، همه جهانیان را دوستدارند و با هیچ کس سر عناد ندارند.
زيبا بود. ممنون كه با توصيف زيباتون شيريني اين جدايي رو برامون دوچندان كردين و باعث شدين تا مدت طولاني تري طعم شيرينش رو همچنان احساس كنيم..
ممنون. بسیار زیبا بود، هم رویدادی که رخ داد و هم متن زیبای شما!
به نام سينماي کهن و پرفراز و نشيب ايران:
و قاف حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من آغاز مي شود.
تصورم اين بود که اسکار امسال نيز همان حکايت هميشگي هرساله است، اماامسال حکايت ديگري نيز، چه زيبا خوانده شد، حکايت به يادماندني اصغر فرهادي از جدايي سيمين از نادر.
نوشته شما حس بسيار خوبي به همراه دارد. از خواندنش لذت بردم چون از اهالي سينمايم.
نمی دونم من یه جور دیگه این متن رو معنی می کنم و یا کسانی که اینجا کامنت گذاشتند درست تراز من برداشت کردند؟!
به هر حال سعی می کنم که این ذوق و شوقی را که به هر دلیل برایمان آورده شد رو کم رنگش نکنم و به امید دیدن آثار تاثیر گذارتر این هنرمند در آینده لحظه شماری می کنم.
لحظه انتظار بسيار زيبا توصيف كرديد.اين مطلب شما به قول آقاي دكتر منصوريان”ساده، روان، زیبا، پراحساس و بسیار خواندنی” بود و به نظرمن كارهايي امثال فيلم آقاي اصغرفرهادي و همچنين نوشته هاي شما چون از دل برخواسته است بر دل نيز مي نشيند.
به قول ….. اين تازه اصغرموووون بود!
اصغر فرهادي را با فيلم شهر زيبا شناختم. در همان سنيني كه انسان خيلي انساني فكر ميكند. هنوز هم براي من بهترين فيلم اصغر فرهادي همان شهر زيباست. سريال آپارتمان فرج و فرخ را يادتان ميآيد. خيلي برايم جالب بود وقتي فهميدم كارگردان آن اثر هم اصغر فرهادي بوده است. به فرهادي تبريك مي گويم كه ميتواند تمامي صفات عرضي را كنار بزند و با ذات انسان ارتباط برقرار كند.
یزدان، روز بعد از این واقعه که داشتیم از جدایی می گفتیم که همه را به هم وصل کرده، گفت نظرش این است که این انگار این نوشته به جلال الهام شده است. و من بی صبرانه دست و پا می زدم که برسم و بخوانمش. راست می گفت.
سلام استاد
واقعا آقای فرهادی دل همه را شاد کردند و باید قدر ایشان را دانست اما نوشته شما هم بدجور به دل ما نشست.ما را بردید به کداک تیاتر.در این دو روز خیلی مجلات و سایت ها را خواندم اما هیچکدام به زیبایی نوشته شما نبود.شما ما را بردید وسط صحنه.همش فکر میکنم اگر قرار بود یک برنامه رادیوی ساخته میشد و شما سردبیرش بودید چه میکردید با اینهمه جمله و عبارت های شنیدنی. خوشحالم که یک روز در کلاس شما بودم.موفق باشید
سلام. توصیف شما از این مراسم، شیرینی این پیروزی رو چند برابرتر کرد… واقعا که شما گزارشگر بسیار خوبی هستید مخصوصا اگه بخواهید توصیفی گزارش کنید! سپاس از این همه احساس … سپاس از این همه واژه…
بسیار زیبا بود این توصیفِ شما .
این فیلم فضای خاص و حال و هوای غم انگیزِ ما و بحرانِ بزرگِ فرهنگی این ملتِ باستانی را به زیبایی تصویر میکند . جدایی نادر از سیمین بعد از این که بارها در کشاکشِ خود اشک را به چشمِ بیننده میآورد سر انجام با کسب جوایز بزرگ و کوچک و افتخار جایزه اسکار قندی در دل ما آب کرد که اثر آن از هزار مورفین برای زخمهای سر باز کرده ما بیشتر بود .
این شادی و افتخارِ بزرگ را به آقای فرهادی و ایرانِ عزیزم تبریک میگم و خوشحالم که امانت داری کردید و در متنِ سخنانِ آقای فرهادی سخنی از اتم به میان نیاوردید .
سپاس
بر خلاف همه دوستان
من حرفی ندارم
نه اینکه نداشته باشم اصلا حرفی برای گفتن نمی مونه
نه اینکه نمونه بلکه حرف زیاده،می شه دربارش حسابی گپ زد
سپاس از شما و درود بر فرهادی
سلام و درود فراوان. سپاسگزارم که مرا به سفر اسکار 2012 بردید. متاسفانه بنا به مشکلاتی موفق نشده بودم که مراسم اسکار 2012 را از رسانه ها مشاهده کنم و شدیدا افسوس می خوردم که آن لحظه های به یاد ماندنی را از دست داده ام . اما امروز که متن دلنشین شما را خواندم لذت بردم و گویی لحظه لحظه ی این مراسم به یاد ماندنی را حس کرده ام. باز هم سپاس بیکران از توصیف زیبا و دلنشین شما و آرزوی موفقیت روزافزون برای فرهادی عزیز.
دقیقا توصیفتون جوری بود که با تمام وجود میشد احساس اون لحظهها رو داشت. خییییلی عالی بود خیلی!