به تو فکر میکنم عزیزم، تو به حرف های من فکر نکن

 

ميداني عزيزم
گاهي همين كه افتاب طلوع ميكند بايد لباس رزم بپوشي! يعني روز گند و كثافتي آغاز ميشود. بايد خيره خيره به دنيا نگاه كني كه فك نكند هر غلطي ميتواند بكند و تو هم مثل يتيم ها سرت را مي اندازي پايين و هربلا و مصيبتي را امتحان الهي فرض ميكني! اين را گفته باشم عزيزم همين كه تمام قضا بلاها که سرت می آورند را امتحان فرض كني انوقت تقدیرگرایی درجا خفه ات میکند/خفه ات هم نکند چنان نشئه ات میکند که ندانی ازکجا و چقدر رفته میان پاچه ات.تقدیرگرا که شدی میشوی هندوستان نیم میلیادری که با صدهزار انگلیسی اداره میشد انهم بالای صدسال. من متاسفم ولی خود من گاهی اینطوری میشوم. مدا م می گویم لابد قسمت بوده!/
تقدیرگرا که شدی انوقت همينطور پشت سرهم ميخواهند درازت کنند و امتحانت كنند و به هيچ جايشان هم حسابت نميكنند كه بابا تو هم بالاخره ادمي و نيامده اي به اين دنيا كه خشتكت را بكشند سرت و دهنت را سرويس كنندو خب اگر اينجور بود چرا يك دفعه نفرستادند ما را به همان جهنم كذايي كه ادم بشويم؟ ما كه عصيان و گناه كرده بوديم. ما كه فاتحه خوانده بوديم به هرچه فرمان و دستور و توصیه./ماا كه همچي دو لپي سيب و گندم ممنوعه را ته داده بوديم.با شيطان هم كه همدستي كرده بوديم پس چرا نفرستادند ما را جهنم.اخر اين چه وضعي است كه مثلا سقوطمان داده اند ميان اين طويله كه بعد مثلا ادم شويم اما هرروز يك مصيبت و بدبختي سرمان در مي اورند. خب حالا ما ترسيديم. اصلا ما گه خورديم.غلط كرديم.تا كي بايد اين بازي مسخره را تحمل كنيم؟ والله ادم خسته ميشود و دلش ميخواهد بزند زير بازي. تعارف كه نداريم. مسخره بازي هم حدي دارد. عاشق يك خري ميشوي هزار جور مصيبت دارد.ولش ميكني به امان خدا هزار مصيبت ديگر/ يك بچه پس مي اندازي 40سال دهنت سرويس ميشود. بچه پس نمي اندازي يك بدبختي ديگر دارد./ از هر جايي نگاه كني ميبني كه به حقارت و فلاكت گرفتاريم /البته ما هم الاغيم كه براي خودمان چارچوب هاي اخلاقي ساختيم و بعد درش را بستيم و کلید را هم به آب دادیم و حالا هم مدام زر زر ميكنيم! اين ادعاي اخلاقي بودن هم رفته به انجاي ما و ما دردش را محترمانه تحمل ميكنيم. اخلاقی بودنی که سیستم شده باشد پوست ادم را می کند.آنهم سیستم هایی که ميخواهند از انسان فرشته بسازند براي همين هر روز زندگيمان نكبت تر ميشود! تا وقتي نميگذارد آدم شلنگ تخته بيندازد همين اش است و همين كاسه. بگير و ببند زياد دارد براي همين ميگويم كه گاهي همين كه افتاب طلوع ميكند بايد لباس رزم بپوشي! يعني روز گند و كثافتي آغاز ميشود. تنها دلخوشی من هم فکر کردن به توست اما تو به حرف های من فکر نکن.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *