از میان کاغذهای برباد رفته، یادهای فراموش شده (12)

حسن گه زده بود به زندگی خودش و سودابه به خاطرات من! ولی چه اهمیت دارد ؟ هیچ! به اسفل السافلین! ….از پشت پنجره به خیابان نگاه میکنم و به …

از میان کاغذهای برباد رفته، یادهای فراموش شده (12) Read More

از میان کاغذهای بر باد رفته/ یادهای فراموش شده (9)

دم غروب، یک روز بعد از آنکه رفتی///  دیروز رفتی. بی حرف. بی خداحافظی!خودت میدانی که من از آن  “نر” هایی نیستم که صرفا  به ” ماده گی” امتیاز بدهم .مگر …

از میان کاغذهای بر باد رفته/ یادهای فراموش شده (9) Read More

از میان کاغذها بر باد رفته/یادهای فراموش شده 8

دوشنبه/پاییز چند وقت پیش/ صبح ،همین که بیدار میشوم اول به تو فکر میکنم و بعد هم میروم کنار پنجره ای که رو به دیوارهای زشت و سیمانی باز میشود.بیست …

از میان کاغذها بر باد رفته/یادهای فراموش شده 8 Read More

از میان کاغذها بر باد رفته/یادهای فراموش شده 5

خندیدید؟ خودتان برایم نوشته بودید، نامه را که باز کردم اولین عبارتش همین بود،  فرشته دختر صاحبخانه نامه شما را گذاشته بود پشت در  و رفته بود.  برای باز کردن نامه شما عجله نمیکنم …

از میان کاغذها بر باد رفته/یادهای فراموش شده 5 Read More