الف ) “جامعه ای که سکولار نمیشود” در درون خود شیوه و ایده ای از زندگی فردی و جمعی دارد که در تحلیل نهایی با معنای دقیق و عمیقِ اصول و مبانی سکولاریسم همراه و همگام نمیشود و و شاید درزبان و ظاهر شیفته سکولاریسم باشد اما به دلایل و عللی که درشیوه و ایده زندگی خود دارد نه تنها در نهایت به سکولاریسم نمیرسد بلکه در دل خود توان و پتانسیل ایستادن در برابر آن را نیز داشته و میتواند آن را طرد؛ دفع و یا در بهترین حالت لباس سکولار به تن کرده اما کماکان در معرض اسیب های جامعه غیرسکولار باشد. جامعه ی ایران چنین جامعه ای میتواند باشد! ایرانیان و جامعه ایرانی عمدا و آگاهانه از سکولار شدن سرباز نمیزنند. بلکه در خوداگاه و ناخواگاه جمعی آنان درطول تاریخ شیوه هایی از زندگی ،اندیشه و عمل همراه با ارزش ها و معیارهایی شکل گرفته است که مجموع آنها را میتوان صفات و ویژگی های آن جامعه دانست و همان ویژگی ها اجازه و فرصت سکولار شدن را از جامعه می گیرد.
ب) چنین جامعه ای شاید عطش سکولار شدن نیز داشته باشد اما به اندازه ی خواستن و عطش داشتن ، ” دانستن” و “آگاهی” را به آن ضمیمه نمیکند و حتی در جایی که اگاهی و ضرورت های سکولاریسم به میان می آید و در تقابل با شیوه و ایده ی جامعه قرار میگیرد، جامعه بدون تردید آگاهی مدرن را طرد و به شیوه و ایده ی خود بهای بیشتری می دهد و ابدا درصدد تغییر شیوه و ایده ی فرد و جامعه به نفع “آگاهی مدرن ” پیش نمیرود. سنگینی تاریخی ایده و شیوه ی زندگی جمعی _فردی ایرانیان چنان بر ابعاد مختلف زندگی همه ی ما چیره و حاکم است که در پروژه ی معاصر شدن کمترین انعطاف را داریم و اگر هم داشته باشیم در سطوح ظاهری ست اما در باطن رو به گذشته ی خود داریم و اعتنایی به نوع و جنس و چگونگی “آگاهی مدرن” نداریم. یعنی نه علاقه داریم بدانیم ایا اگاهی فارغ از انچه ما آن را اگاهی می نامیم وجود دارد یا نه و اگر وجود دارد مشخص نیست که ما به چه میزان مشتاق شناخت و استفاده از آن هستیم. ما ایرانیان نسبت به نشانه ها ی دنیای مدرن و معانی و مفاهیم ازجمله سکولاریسم همواره به سطحی ترین و ابتدایی ترین لایه اکتفا کرده و از همان نیز خشنودیم. اشتیاق ایرانیان در همه سطوح در صد سال اخیر نشان از گرفتن ظواهر و متجدد شدن دارد اما اراده ای برای عمیق شدن و وارد شدن به حوزه تمدن معاصر و رعایت ضروریات و اصول آن دیده نمیشود و درباب سکولاریسم به عنوان یکی از مبانی مهم و اصولی تمدن جدید نیز اوضاع به همین منوال است.
پ ) جامعه ایران فارغ از ساخت های سیاسی که در طول صد سال گذشته برخود دیده و یا در آینده خواهد دید مصداق ” جامعه ایست که سکولار نمیشود ” و یا با خوشبینی میتوان گفت که در سطحی ترین ؛ابتدایی ترین و متعارف ترین تعریف و تصویر از سکولاریسم (جدایی دین از سیاست) نه تنها باقی مانده و می ماند وبلکه در دل سپهر فرهنگی_اجتماعی خود همواره علل و دلایل تنش و ستیز با ساخت سیاسی سکولار را نیز حمل کرده و به وقت مقتضی آن را نشان داده و ساخت سیاسی را به واکنش وادر میکند. این کنش و واکنش میان “جامعه ای که سکولار نمیشود” و ساختار سیاسی سکولار اجتناب ناپذیر بوده و گاه به نزاع و درگیری و حتی انقلاب منجر شده و میشود و انقلاب سال 57 را میتوان نزاع “جامعه ای که سکولار نمیشود” با ساخت سیاسی شبه سکولار دانست. جامعه و مردمی که در باطن خود شیوه و ایده ی کهن دارند و در برابر ساخت سیاسی که تلاش میکند سکولار باشد مقاومت کرده و مقاومت را به مخالفت و مخالفت را به انقلاب می رساند و مجددا چهار دهه طول میکشد تا به اندیشه سکولاریسم بازگردد اما کماکان بی اعتنایی به اصول سکولاریسم درآن دیده میشود. یعنی جامعه نمیخواهد به عمق برود و تنها لباسی از سکولاریسم برایش کافی ست.
د) حاکمیتِ “فهم متعارف” از مبانی جهان معاصر و به تبع اصول و مبانی سکولاریسم و عمیق نشدن در لایه های پنهان آن و غفلت از آنچه در لایه های عمیق تر سکولاریسم وجود دارد ریشه و دلیل همه ی تناقض ها و تضادهای درونی جامعه ی ایرانی با جهان معاصراست. فهم متعارف از امور و مفاهیمی مانند حقوق انسان، دموکراسی ، سکولاریسم و… که تولد و نشو و نمای انها در جان و جهانی دیگر صورت گرفته است اگر خطرناک نباشد اما بی فایده و بی ثمر است و ” جامعه ای که سکولار نمیشود” با تکیه بر همین فهم متعارف و رسیدن به سطحی ترین لایه ی آن مفاهیم عمیق و تودرتو و چند لایه، اول خودش را فریب میدهد بعد برتکیه برآن فریب سامانه ای درست میکند بدون باور عملی و ذهنی به ملزومات آن و چند صباحی به همان سامانه معیوب سر میکند تا انجا که مجددا با نظاره کردن پیشرفت حوزه تمدنی معاصر به ایستایی ضمنی خود واقف میشود و درصدد تغییرات بنیادین برمی آید. البته باز هم در سطح و سیاست. چنین جامعه ای هرگونه تغییر را در بیرون از خود میخواهد و دم دست ترین شیوه تغییر که دیده میشود و به چشم می آید حوزه ی سیاست است. افراد این جامعه نمیخواهند بدانند که مفاهیمی همانند حقوق بشر، دموکراسی، سکولاریسم و….نیاز به یک باور عملی و ایمان قلبی داشته و قبل از هرچیز یک شیوه ی زیستن است.
ج) در صد سالی که برجامعه ما گذشته است همه ی توش و توان جامعه ی ایرانی بر تغییر مستمر حوزه سیاست گذشته است و به عبارت دیگر چگونگی سیاست بالاتر از چگونگی جامعه و فرهنگ و فلسفه نشسته است. هر لفاظی سیاسی جامه ی دروغین آگاهی برتن کرده و هر تحلیل جامعه شناختی _فرهنگی_فلسفی با صفت انتزاعی! طرد شده است. در طول این صد سال، سخنوران و عملگران سیاسی در سطح خرد و کلان خودشان را مهم دانسته و البته ” جامعه ای که سکولار نمیشود” نیز آنان را بااهمیت قلمداد کرده برای اینکه حرف از تغییر بیرونی زده و میزنند و چنین تغییری هزینه ی زیاد فردی و ضروری درحوزه شخصی ندارد اما تحلیل های فلسفی_فرهنگی_جامعه شناختی به دلیل اینکه بخشی از نوک پیکان تحلیل خود را به سمت فرد و ارزش ها و ایده و شیوه ی زندگی او میگیرد همواره طرد شده است و شنیده نمیشود. چنین رویکردی ، یعنی تقدم سیاست بر فرهنگ و جامعه، اولین و مهم ترین دلیل برای سکولار نشدن جامعه است و “جامعه ای که سکولار نمیشود” اگر حقیقتا دغدغه سکولار شدن دارد باید گوش به روشنگران حوزه ی فلسفه و فرهنگ و جامعه بدهد. راه دوم و سومی وجود ندارد. راه ساده ای وجود ندارد. راه کوتاهی وجود ندارد. ما همه ی راهها را رفته ایم و به بن بست رسیده ایم. تنها راه ساده و کوتاه دیگری که وجود دارد فریب مجدد خودمان است!!
______________________________________________________________________
پی نوشت: در بخش های بعدی تلاش میکنم تا ارام ارام آنچه را مطرح کرده ام شفاف تر نشان بدهم و دلایل و علل فرهنگی_جامعه شناختی که بر این مساله در ذهن دارم را بنویسم. حوزه فلسفه با اینکه بسیار پر اهمیت است اما از دسترس من خارج است و من تخصصی درآن ندارم اما بی اندازه اهمیت دارد. من فقط در حد توش و توان خودم به مساله شخصی_ذهنی خود پاسخ خواهم داد. دریافت من از “سکولاریسم” ، ” فهم متعارف” و “اگاهی مدرن” را هم ارام ارام خواهم نوشت. امیدوارم دوستان نخوانده لایک نکنند برای اینکه اینها برای لایک و تایید صوری و ظاهری نیست. انچه برای من در این سلسه یادداشت ها اهمیت دارد اول روایت ذهن خودم است و دوم امید به پیدا کردن همراهانی خردمند و خردورز که من را تصحیح کنند