دو ایده در ظرف “گذشته”
چندین دهه است که ایرانیان دو ایده را در ظرف گذشته پی گرفته اند. یکی ” بازگشت به گذشته” و دیگری ” نقد گذشته” و در این فرایند، خویشتن خود و اینکِ خود را در آن جستجو میکنند. یکی “بازگشت به خویشتنِ” آرمانی خود را اراده میکند و یکی با نگاه “انتقادی به گذشته ی خود”، موانع ظهور و بروز همان خودِ آرمانی را در زمان حال وارسی میکند. صرف نظر از اینکه “خویشتنی ” که ایرانیان در ذهن دارند “کدام خویشتن” است که ارتباط وثیق با بنیادهای هویتی ما دارد و البته موضوع این نوشته نیست، “گذشته” اما باید روشن باشد. ما چه بدنبال خویشتن باشیم و چه قصد نگاه انتقادی به خود را داشته باشیم باید مختصات”گذشته” را روشن کنیم. ما در هرساحت معرفتی و ساخت اجتماعی،فرهنگی یا سیاسی که بخواهیم بنیادها و ریشه های موضوعی را وارسی کنیم نیاز داریم که به “گذشته” بپردازیم. به ویژه در “نقد گذشته و نگاه انتقادی به خود” که نیم نگاهی نیز به علل و دلایل پانگرفتن عقلانیت و خردورزی در میان ایرانیان دارد، گذشته را میتوان یک واژه کلیدی محسوب کرد. دهه های متوالی ست که متفکران ایرانی در همه سطوح و در همه حوزه ها بر این مساله تاکید دارند که گذشته را باید وارسی عمیق و دقیق کرد تا راه ازچاه تمایز داده شود که مبادا در دام های کهنه بمانیم و قدرت تمییز و تشخیص آنها را درحال و آینده نداشته باشیم. عبارت “گذشته چراغ راه آینده” بر همین ایده و شیوه استوار است. اما مراد و منظور از “گذشته” چیست؟
“گذشته” ما یا تاریخ ما؟
گذشته ی ما کجاست؟ گذشته ی ما در کجا بیشتر پدیدار میشود و بیشتر متاثر از کدام مولفه و عوامل است؟ آیا تاریخ، آیینه ی گذشته ی ماست؟ آیا گذشته فقط در تاریخ پدیدار میشود؟ گذشته اصولا در کجا قابل حصول است؟ ایا انچه به نام تاریخ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی تولید میشود بیانگر گذشته ی ماست؟ کدام اهمیت دارد؟ اولویت با تاریخ است یا گذشته؟ آیا ما برای نقد خود باید به تاریخ برگردیم یا به گذشته؟ گذشته ی بدون تاریخ چگونه موجودیت پیدا میکند؟ و تاریخ کدام گذشته را روایت میکند؟ کیت جنکینز نظریه پرداز پست مدرن تاریخ،معتقد است که تاریخ، گذشته نیست.از نظر او تاریخ همواره برای کسی نوشته میشود!قصد و هدف دارد. تاریخ فراورده ای فرهنگی میداند و معتقد است این تولید فرهنگی توان بازنمایی همه ی گذشته را ندارد ولی اگر انسان هنوز به تاریخ نیازمند است،باید جدا ازتفکر تاریخی متعارف، تصویر تازه ای از گذشته ارائه بدهد. کیت جنکینز اما پاسخی برای چیستی گذشته ندارد.و البته این پرسش ساده ای نیست. زمانی که دیگر نیست را چگونه میتوان صید کرد؟ ما نیز قصد ورود به این موضوعات را نداریم اما اینها را بدین دلیل طرح کردیم که بین تاریخ و گذشته تفاوت قائل باشیم و بدانیم که تاریخ بازنمای تمامی گذشته نیست ولی گذشته ی بی تاریخ نیز صید ساده و سهلی نخواهد بود و اینکه شاید بتوان تصویری دیگر از گذشته ارائه کرد که در راهی که پیش رو داریم.
غرب و “گذشته”
غربیان در مواجهه با گذشته هم در جستجوی خویشتن بودند و هم نگاه انتقادی به خود داشتند. خویشتنی که گویا در یونان باستان مانده بود و عقلانیتی که باید دگرگون میشد. آنها گذشته ی خود را در یونان و در صحنه ی عقل جستجو کردند. هدف و غایت آنها به صحنه آوردن مولفه چیره و مسلطی بود در یونان، که از یادرفته بود. عقل و خردی که ارتباط تام و تمام با فلسفه و اندیشیدن داشت. اما نه آنچنان که بود! اینکه غربیان در نقد خود و دستیابی به خویشتن خود، به سراغ عقل رفته اند به این معنا نیست که گذشته ی انها از مولفه های دیگر همانند مذهب و شعر و قدرت و جنگ و نزاع خالی بود یا سیاست نداشتند. جامعه نداشتند. شعر نداشتند و یا مذهب. اما عقلانیت و اندیشه ورزی مساله اساسی و محوری آنها بوده است. عقل و اندیشیدنی که حتی در قرون وسطی غرب نیز محل نزاع بوده و آبای کلیسا تلاش میکردند تا آموزه های مسیحیت را جامه ای عقلانی به تن کنند وبدیت دلیل نیز ارسطو را به اسارت گرفته بودند و سراسر قرون وسطی قرونی ست که اموزه های مسیحیت را در ویترین فلسفه مشائی و ارسطویی قرار داده اند. به همین دلیل در طلوع رنسانس فرانسیس بیکن ارغنون نو را تالیف میکند تا خبر عبور از ارغنونِ ارسطو را اظهار و پایان یک دوره را اعلام کند. غربیان در برابر غول های فلسفی خود که دنیا را تکان دادند ایستادند و حتی از آنها عبور کردند ولی ما در برابر غول های خودساخته ی جهان شعرزده ی خود که هیچ سودی برای ما و دیگران نداشتند گردن کج کردیم و زبون و خوار زانو زدیم و هنوز نیز توان و شهامت برخاستن نداریم. به عبارتی غربیان گذشته خود را در ساحت مولفه ممتازآن یعنی عقل یافتند و بر همان نیز تاختند و از دل همان نیز به تولدی دیگر رسیدند اما ایا نسخه ی ما نیز چنین است؟
کدام گذشته؟
ما گذشته ی خود را در کدام ساحت باید جستجو کنیم؟ آیا ما میتوانیم از گذشته ی عقلانی خود صحبت کنیم؟! ایا عقلانیت و اندیشه ورزی و صدر نشینی دلیل و علت بر تارک حوزه های زندگی فردی و اجتماعی ما چیره بوده است؟ آیا ما تاریخ تفکر و اندیشه ورزی داشته ایم؟ کدام عامل و مولفه بیشتر از شعر و زیست شاعرانه میتواند ما را به خودمان نشان دهد؟ ایرانیان در کدام ساحت میتوانند گذشته ی خودشان را یافته و در آن خود را پیدا کنند؟ قطعا این عامل و حوزه عقلانیت و اندیشه ورزی نیست که ما یا نداشته ایم و یا آنقدر اندک و پنهان و در کناره بوده که هیچگاه دال مرکزی کنش ها ی فردی و جمعی ما نبوده است. اصولا در سرزمین و کشوری که در طول هزار سال بیش از چندین هزار شاعر زن و مرد ، (بنا به قولی هشت هزار شاعر مرد و چهارصد شاعر زن) ومیلیون ها بیت شعر، در آن تولید و توزیع و تکثیر(تزریق) شده است ودر میان ملتی که هزاران تفسیر بی فایده ازشعر منتشر و خواننده میشود، اما آثار تنها فیلسوف اندیشه ورز خود یعنی بوعلی سینا را هنوز به فارسی ندارد سخن گفتن از تاریخ اندیشه و خود عقلانی اگر حرف مهملی نباشد حرف قابل اعتنایی نیست! درمیان ملتی که از پزشک و مهندس و راننده ی تاکسی و کشاورز و روحانی و روشنفکرسکولار و استاد دانشگاه و بقال و بنا و شبان و زنان خانه دارو فرنگ رفته و روستا مانده و ….همه و همه شعر میگویند و شعر میخوانند و به آنچه میکنند مفتخر و مبتهج هستند و مدام خطاب به یکدیگر احسنت حواله میدهند اما سرسوزن به اندک انسان های اندیشه ورز خودشان اعتنا نمی کنند، سخن از هرگونه تاریخ یا گذشته ای که حاوی یا حامل ذره ای عقلانیت باشد تمسخرآمیز است. شاید سوال دقیق تر و درست تر این باشد که چه کسی در این سرزمین شعر نمیگوید و شاعرانه رفتار نمیکند؟ اما از طرف دیگر همین مساله باید برانگیزاننده باشد که وقتی به تاریخ و گذشته ایران باز میگردیم دقیقا باید چه چیزی را جستجو و نقد کنیم؟ سلطه شعر و شاعران بر اذهان و زبان و کردار مردم و زیست شاعرانه ای که همه ابعاد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در بر گرفته است به ما دقیقا نشان میدهد که در مواجه با گذشته باید به سراغ کدام مولفه برویم و اصولا گذشته ی ما در کجا شکل گرفته است.
نقد گذشته
در چنین سرزمینی و در میان چنین مردمانی هرگونه نقد و انتقادی از گذشته بدون نقد شاعران و شعر وبدون در نظرگرفتن نفوذ آنها در همه سطوح اجتماع بی پایه و بی مایه و بی بنیاد است و ما را به جایی نمیرساند. ما اول باید تکلیف خودمان را با گذشته ای روشن کنیم که شاعریت بر آن تسلط داشته و راه را برهرگونه عقلانیتی بسته است. اصولا گذشته ی ایرانی در شعر خانه دارد ونگاه انتقادی به خود در جهان ایرانی دقیقا مشخص کردن ونشان دادن زیست شاعرانه و نقد عریان و صریح و برنده ی شعر و شاعران به عنوان عاملان این زیست مصیبت بار است. هرنقدی رو به تاریخ و گذشته اگر قبل از هرچیز به نقد شاعریت و زیست شاعرانه نپردازد نه تنها هیچ گره ای از ما باز نمی کند ،بلکه ما را فریب داده و زمان را از دست ما ربوده و ما را در بیهوده گی و برزخی تاریخی قرار میدهد انچنانکه تا کنون بوده است. واینها نشانه ی یک سرطان بدخیم و عمیق و گسترده است که اگر درمانی برای آن مهیا نشود اول ما را از درون ویران میکند و آنگه به تلنگری از بیرون مضمحل و منحل میشویم! وارسی قرون اخیر خبر از همین فرایند میدهد!