اوه عشق…ساده بگویم هم کلمه اش تعفن دارد و هم مفهومش..یعنی شده است وگرنه وقتی از شکم مادر زاییده شد پاک بوده اما ما دو دستی و حسابی ان را به کثافت کشاندیم… حالا دیگر اوضاغ فرق دارد تفاوتی هم ندارد که چه کسی پشتش عشق ایستاده….دختر پادشاه یا پسر چوپان..الاغ های تازه به دوران رسیده یا مفسدین فی الارض، یک کارگر ساده ی کم شعور یا یک استاد با سواد و خود فروش، یک زن خانه دار و مثلا سر به زندگی یا یک خانم پیچ وتاب دار بالای ونک، یک مرد مثلا با تقوی و خویشتن دار یا یک مرد ریا کار و حریص….هر کس پشت عشق باشد این روزها خودش را خراب کرده است برای اینکه خیلی راحت میشود حساب و کتاب کرد که شما چه داده اید و چه گرفته اید…معامله را میشود هویدا کرد..زدوبند را میشود دید…ما مردم باید یک روز باور کنیم که کسی برای رضای خدا گربه صید نمیکند! ما باید ایمان بیاوریم که مغز ادمی حساب و کتاب میکند …حواستان باشد .این روزها همه چیز را میخرند…از توجهات عالیه تا عملیات حالیه!!!!
همه چیز شکر خدا تولید و به فروش میرسد و خوب که نگاه کنی عشق هم درگیر عرضه و تقاضاست….عرضه زیاد باشد هم قیمتش پایین می اید و هم خیلی چیزهای دیگر! عرضه کم باشد هم قیمتش میرود بالا و باز هم چیزهای دیگر!… عشق !!!! همه امان شده ایم کبک . و سرمان میان برف حمافت منجمد شده است….از اینجا که من نگاه میکنم حکایت این روزهای ما دست کمی از مصیبت ندارد …عشق؟..روزی باورش داشتم حالا نه..یعنی در مختصات تاریخی و جغرافیایی که نفس میکشم…همه چیز واژگون است این از همه واژگون تر…سرپایین و ماتحت مبارک بالا… دست ها بسته و لنگ ها باز، مغزها تعطیل و زبان ها پرکار،حالا حرص نخورید،با خودتان صادق باشید،پای همه امان لب گور است، حالا رگ گردنتان نزند بیرون که چرا ابدی ترین و بی جانشین ترین مفهوم انگیزاننده هستی! اینطور هم به گه کشیده میشود، خب کشیده میشود دیگر،اصولا ما ادمها استعداد زیادی در به گه کشیدن همه چیز داریم،خاصه ما ایرانیان باهوش و فراست و مدیر و مدبر و زیرک و دانا و زرنگ و مشتی ولوطی و …..!!!ما البته استاد به گند کشیدنیم!..گفتم که حالا حرص نخورید ، و اگر به خودتان رجوع بفرمایید و صادقانه درد های خودتان را مرور کنید،متوجه میشوید که در یک جاهایی درد داریم که از عنوانش شرمنده ایم. انهم از دست عشاق سینه چاکی که میخواستند مرهم دردهایمان باشند، از عاشقان سینه چاکی که میخواستند زندگیمان را منور کنند،…..برای همین امروز میگویم که شما عشق را رسما به … رفته فرض کنید..سالهاست که رفته است و ما مردم هنوز این کلمه را بلغور میکنیم… نگاه نکنید که یک در هزار یک شیرین عفلی پیدا میشود و بی معامله هر چه دارد و ندارد را پیشکش میکند..یک در هزار یعنی استثنا ء در حالی که جامعه برای سرپا ماندن قائده میخواهد انهم حجیم و عریض وگرنه چپه میشود….فراموش نکنید که پای همه امان لب گور است ، فکر نکنید این عبارت اختصاصا برای بالای 70 سال تولید و توزیع شده است…خودتان را فریب ندهید..با این اوضاع هر لحظه و همیشه پایمان لب گور است…پس با خودتان صادق باشید..حساب و کتاب خود را برسید..به کسی هم نگویید ولی به خودتان بگویید که در پشت مفهوم عشقی که از نگاه من متعفن است چفدر معامله کرده اید…چقدر حساب و کتاب کردید…نمیتوانید از نقش عقل غافل شوید…عقل هم نمیتواند حساب و کتاب نکند…پس صادق باشید ….و فکر کنید که اگر حضرت مجنون در یک روز 9 بار با آن سیاه سوخته ی بدترکیب و لاغر مردنی که استخواهایش زده بود بیرون (خانم لیلی) میخوابید اصلا چیزی از عشق کذایی و پر سوز و گداز میماند؟….البته شما میتوانیدهیچ وقت فکر نکنید!!!
پ.ن: نظرتان را هم نگفتید مانعی ندارد،رای موافق و مخالف هم صادر نکردید باز هم محل اشکال نیست، فقط با خودتان که خلوت کردید،عریان با خودتان حرف بزنید!
و این بار چقدر عصبی نوشته اید !
انتظار زیبایی را از این نوشته نداشتم اما نوشته بیش از آنکه بیانگر مفهومی باشد حال خراب نویسنده را به رخ می کشد !
نمی دانم چرا این “حال خراب” شما اینقدر به دل ما نشست!
همینه! بشریم، نیازهایی داریم، خودخواهیم، خودشیفته ام، هر “حس” گذرایی که میاد یه بادی به دلمون میزنه و میره رو کلکسیون میکنیم یه برچسب “عشق” هم میزنیم روش که حال خودمون رو خوب کنیم و خاص بشیم! حداقل تو دل خودمون پز بدیم!
همینه که هست!
ولی تو حرص نخور!
دوره، دوره ي آدمهائي است كه با هم ميخوابند و هرگز خواب هم را نمي بينند.
و ايضا كامنت آقا بابك را هم مي پسندم!
????????????????
اشتباه نکنید ,توصیفِ عشق آنی نیست که شما با چنین خشمی بیان کردید. صرفِ نظر از این که اجتماع و روابطِ کنونی چه مفهومی را از عشق به شما تلقین میکنند باید بدانید که،
عشق دلپذیر ترین جهان بینی آدمی است آن جهان بینی نجیب و جلیل که از آغاز تاریخ انسان تا کنون جانهای شیفته بسیاری برای بر پاداشتن جهانی شایسته و بایسته ی آن کوشیدند و جان باختند برای :
روزی که کمترین سرود بوسه است .
عشق فروتن است عشق فروتنی است .
عشق نیکی است عشق همه ی نیکی های جهان را در خود جمع دارد و به همین سبب نیرومند است به سبب همین نیرومندی است که مهربان و ایثارگر است و به عکس دمی به این سنگین دلان و ستمکارگان افسار گسیخته ی سرتا سر جهان بنگرید که سنگین دلی و ستمکارگی آنان به رغم نیرومندی ظاهریشان حاصل ضعف و پلشتی آنهاست.
روایت چسبناکی است از عشق به انسانیت که در هر میم مکان و هر آنِ زمان را که بنگری به گند کشیده اندش. یکی زیر پرچم تئولوژی و دیگری زیر یوغ ماتریالیسم. یکی مبتنی بر شهوگرایی عارفانه و دیگری بر اساس عینیت گرایی سرمایه دارانه. یکی نیست به عشاق سینه چاک این روایت بگوید مرحمت نموده انسان را به حال خود واگذارید. آزادی اش کلید خوشبختی است. این قدر نسخه نپیچید و این همه به زور برایش دل نسوزانید و کانالیزه اش نکنید. به گندش کشیدید این عشق بی نوای بی زبان را. رهایش کنید تو را به همان عشق به انسانیتی که ازش دم می زنید.
حالا یا نویسنده عصبانی بود یا نبود .حال نویسنده خراب بود یا نبود.دوستان اعتفقاد دارند که حرف آقای حیدری اشتباه بوده بهتر است که چند تا دلیل هم بیاورند.راستش من هم با همین حال خراب ایشان بیشتر ارتباط برقرار میکنم تا حال خوش!! دیگران.این حال خراب ایشان فعلا در جامعه ما به حقیقت نزدیک تر است.اگر میگویید نه سری به آمار طلاق در سه سال اول اردواج بندازین تا ببینین که به چه دلایل واهی دختراوپسرا از هم جدا میشن در حالیکه مقلا قبلش برا همدیگه میمیردند.
من هم همین حال خراب شما رو میپسندم آقای حیدری. همیشه خراب باشید و صریح بنویسید بهتره که خوش باشید و مبهم بنویسید
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی (حافظ)
I did not have Farsi font & I hate to write in English sooooo,,,,
You ruined any meaning of LOVE but, do not play with the meaning of LIKE Please because somebody one day said to me:
LOVE is drowning in the water but, LIKE is struggling with the water
ooppss!!! I meant FEnglish
واي كه چه آشوبي ميكند اين عشق هر جا كه پا ميگذارد. اين جنب و جوش و بيقراري عشق است كه ذيل اين نوشته را هم به صفحه ي متفاوتي بدل كرده است !! ي
یک نکته بیش نیست غم عشق، وین عجب
کز هر زبان که می شنوم نامکرر است
اینهمه اظهار نظر ولی دریغ از چهار تا دلیل.من نمیدونم چرا دوستان از حرفی که واقعیت داره فرار میکنند.عشق شاید مفهوم عمیقی داشته باشه ولی در جامعه ما و بین ما ایرانی ها خراب شده است.برای من هم این برداشت تلخ است.ولی این تلخی حقیقی را به شیرینی که سرمان کلاه میگذاریم ترجیح میدهم.آقای حیدری هم که فکر کنم گفتند در بین ما ایرانیان.من هم با اجازه دوستان این سوال را اضافه میکنم که ما چه چیز را به لجن نکشیده ایم؟
من یک سوال دارم . آیا قرار بر این بوده که افکار و نظراتِ آدمها یکجور و در یک راستا باشد؟ مسلما اینطور نیست . هر کسی دارای افکار ، احساسات و تجربیاتِ منحصر به فردِ خود هست و بر این اساس نظرش هم کاملا با دیگری یکی نخواهد بود.
من عشق را به راستی یک اتفاق میدونم . اتفاقی که میتواند به هیچ وجه حادث نشود ولی مسلما حادث شدنِ آن هیچ ارتباطی به منطق و حساب و کتابهای عقلی ندارد.
ما ایرانیها در شرایطِ فعلی از فقر و محرومیتهای جنسی و عاطفی رنج میبریم . برای ما قدم زدن در یک فضای آزاد ، دست در دستِ یک دوست به حدی ممنوع هست که حتی در شرایط امن هم احساسِ جرم میکنیم .
به هزار و یک دلیل مذهبی و فرهنگی به جای اعتماد نا امنی را به ما هدیه کرده اند . و به جای دوستی و حمایت . نفرت و خط و نشان کشیدن برای همدیگه رو به ما آموخته اند.
نسبت به هم بی اعتماد و از هم وحشت داریم در حالی که قلبهای همهٔ ما بیش از همیشه تشنه یک جرعه گوارای عشق هست .
ما هیچ چیزی را به گند نکشیدیم فقط زمانی که از بدیهیترین حقوقمان که داشتنِ یک ارتباطِ آزاد و طبیعی هست محروم شدیم به جای دلیل ،ملول را دیدیم و محاکمه کردیم.
شاید اگر فقط لحظهای به گیجی و بلاتکلیفی که میان دنیای علم و تکنولوژی . و دنیای متروک و تارِ عنکبوت بستهای که ما را به زور با آن سمت سوق میدهند بیاندیشیم خواهیم فهمید که اگر تا به حال سر از دار المجانین به در نیاورده ایم باید شکر گذر باشیم.
در انتها یک توصیه کاملا دوستانه به خودم و بقیه دوستان ،، به درون خود نظری بیندازیم ، آیا تا کنون عشقی ورزیده ایم یا این که همیشه طلبکارانه حقِ خود را از عاشقمان طلب کرده ایم.
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را ، دریابیم
زنده یاد سهراب سپهری
“گشنگی نکشیدی که عاشقی از یادت بره” و مردان و زنان ما گرسنه اند. گرسنه فرهنگ,آزادی,هویت,احترام به عقاید,انسانیت و …
روزگار خوبی نیست , شاید به نان شب محتاج نباشیم اما نداشته هایی هست که از نان شب واجب تر است, و دراین میان خیلی از مفاهیم غنی پایمال میشه و اگه به قول شما به گه هم کشیده نشه, دیگه مثل سابق نیست. بالاخره”همه چی مون باید به همه چی مون بیاد”! اما از این حال و احوال تحمیلی که بگذریم خدا وکیلی نمیشه بعد ازهزار بار هم آغوشی باز هم عاشق بود?! نمیشه از اونی که دوستش داریم طلبکار نباشیم?! نمیشه خوبی و صداقت و یکرنگی را به پای شیرین عقلی نگذاشت?!
نه دوست عزیز این عشق نیست که متعفنه, نگاههای ما , قضاوتهای ما! و برداشتهای ماست که متعفنه!
سلام نویسنده ی دوست داشتنی، یه چیزی عجیب تو این نوشته به وضوح قابل احساسه، دردی، درکی پشت این نتیجه گیریه، کسی که احساسش کرده تلخ بودنش رو با تمام وجود حس کرده، با بعضی قسمتهاش موافقم و با بعضی قسمتهاش نه، اینکه آدمها عشق رو گم کردن و معناشو نمی فهمن و به هر احساسی بر چسب عشق می زنند واقعیت گریزناپذیریه، اما برای کسی که تو احساسش ثبات داره این حس متعفن نیست، باهاش اوج می گیره، واقعا از زمین کنده میشه،من احساسش کردم، و حرفهام نوشته های تهی و یا نوشتن روی هوا نیست، برای رسیدن به حقیقتش باید تاوان بدی، سخته و سنگین، اما اگه شکوهش رو تو وجودت جاودانه کنی حتی حتی نوع نگاهت به دنیا تغییر میکنه، هزاران هزار واکنش و طعنه حس میکنی، اما قداستش تو رو محکمتر از قبل رو تصمیمت نگه میداره، شاید به ظاهر کسی حذف میشه اما تو این میون کسی رو به دست میاری که اگه تمام دنیا با عشقت سپری میشد هرگز به دستش نمیاوردی، اینا کلمات احساساتی یه رهگذر ساده نیست، همه ی ما اینجا یک اسمیم پس نیازی به نقاب نیست، شاید خاصیت جذاب مجازی بودن این دنیا همینه که میتونی با خودت صریح صریح باشی فارغ از نگاه های متفاوت عابرا، پس نوشتن قصه هامون، چیزایی که برامون اتفاق افتاده نیازی به پنهان کاری نداره،آقای نویسنده ی عزیز برخلاف اونچه بقیه از نوشتتون برداشت کردن، مطمئن مطمئنم تو دل شما احساس عمیق ریشه داری حاکمه که گاهی قلم رو به سمت گلایه می کشونه، کسی می تونه اینو بفهمه که خودش این درد رو تو قلبش حس کرده باشه، عشق غریب ترین حس یک موجود زمینیه، هم می تونه تو رو به ورطه ی سقوط بکشونه و هم میتونه تو رو تعالی بده،میتونه در قالب جسمیت محدود بشه و هم می تونه تو رو آسمونی کنه، عشق تو نگاه من درده اما شیرینه باعث تلطیف روحه،تو رو از من بودنت جدا میکنه، بهت شخصیت و هویتت رو برمیگردونه، اونی میشی که باید باشی و از ازل قرار بود که باشی.قلمتون پایدار.