
برای جامی در 5سالگی
جامی جانم دوباره در بامدادِ عاشقانه ترین هنگامه ی جهان هستیم و من با واهمه ی بسیار آمده ام تا برای جان و جهانم بنویسم که تو هستی. دوباره در …
دست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
جامی جانم دوباره در بامدادِ عاشقانه ترین هنگامه ی جهان هستیم و من با واهمه ی بسیار آمده ام تا برای جان و جهانم بنویسم که تو هستی. دوباره در …
ساکن پنجمین دهه زندگی ام حالا. زندگی طی نشده. ناتمام. درگسستِ مستمر. شکسته شکسته. بریده بریده. قطعه قطعه. سرعت گذشتِ زمان ، به صید کلمات من در نمی آیند. سال …
Read Moreاین متن حامل یک فایل صوتی ست که میتوانید بشنوید امروز و اینها پنجاه ساله شده ام. در روز خرداد از ماه فروردین در نیمه ی قرن 14 خورشیدی متولد …
Read Moreآن روز و آنجا دو نفر دفن شدند. یکی تو ، یکی مرتضی. تو رسالت خودت را انجام داده بودی. درست مانند یک پیامبر. پیامبری که همه به خونش تشنه …
Read Moreعشرت میان یک شب نه چندان بلند زمستان مرد. در میان اتاقی ده متری و میان رختخوابی که فقط بوی سیگار و زن میداد. در تنهایی. بی هیچ درد و …
Read Moreتو به همه می خندیدی افشین . به مرده و زنده. اگر هم نمی خندیدی کاری میکردی که همه چیز مضحک و تمسخر آمیز به نظر برسد. اهل آن محله …
Read Moreافشین سروری ، نمیدانم حالا کجایی. سی سال است که نمیدانم کجایی. اما هرجا هم باشی من اینقدر بدبختم این روزها که آدم رذلی مثل تو باید مخاطب نوشته های …
Read Moreظهر شد ه بود. چله تابستان. نعش حاج موسی را گذاشته بودند زیردرخت توت پایین حیاط تا آمبولانس بیاید و جنازه را ببرد غسالخانه. تو اما تازه از خانه ی …
Read Moreسلام مجددآقای دکتر. حالا که مینویسم شاید شما خواب باشید. من هم البته خسته هستم ، اما چند خطی مینویسم. اول اینکه تشکر میکنم بابت گفتگو. میدانید که اینجا و …
Read Moreتمام شب قربان صدقه ام رفته بود. از همان آغاز تا پایان. از بامداد تا طلوع، تا سحر. از همان لحظه آشنایی تا وداع. دقیقه ای که از ما عبور …
Read More