☘جامی جانم
دوباره در بامدادِ عاشقانه ترین هنگامه ی جهان هستیم و من با واهمه ی بسیار آمده ام تا برای جان و جهانم بنویسم که تو هستی. دوباره در هنگامه ی بامدادی هستیم که اولین نگاه تو در اغوش من ،جهانی دیگر و هستی متفاوتی را در چشم و ذهن من نشاند . قبلا برایت نوشته ام که نوشتن در چنین هنگامه ای برای جهانی که تو باشی، به چه میزان برای پدر دشوارو سخت و دردناک و مهیب است. هنگامه ای از بامداد که بوی بهشت میدهد اما پدر در برزخ کلمات گرفتار است. هنگامه ای عاشقانه از بامداد که آدمیزاد دلش میخواهد در آن بماند اما جوهرِ زندگی حکم به عبورمیدهد. هنگامه ای که ادمیزاد میخواهد برای همیشه در آن اطراق کند اما آواز جاده نیز سر بند آمدن ندارد. در این هنگامه که تو میدانی و من، نوشتن برای پدر به غایت دشوار است. کلماتی که رام من هستند سرکشی میکنند با حضور تو. واژگانی که صید ذهن و زبان من هستند، صیاد لحظه ی اینکِ من میشوند وقتی من را بی تاب می بینند در کنار تو. قبلا برایت نوشته ام که نوشتن برای تو سخت ترین کار جهان است پسرم. نه اینکه دلخواهم نیست. نه. اما واژه به واژه بغض میکنم جامی جانم. کلمه به کلمه منقلب میشوم عزیزم. از عبارتی به عبارت دیگر جان می دهم. هزارسال طول میکشد تا بنویسم آنچه را که بایدبنویسم. مدام واهمه دارم که مبادا حرفی بزنم وچیزی بنویسم که به روزگاری که من نیستم تو را سبک تر و رها تر نکند. تو را دلیر ترو انسان تر نسازد. تو را دریا دل و مهربان تر بار نیاورد. تو که جان و جهانی برای پدر. اما گریزی از نوشتن ندارم جامی جانم. تنها راه گفتگوی پدر با تو یاری گرفتن از زبان است برای عبور ازدالان زمان.. تمام امید من اینست ، به روزگاری که نیستم و تو احیانا پدر را جستجو میکنی، از میان این کلمات پدر را بیابی و ببیینی و بخوانی و با من گفتگو کنی عزیزم. برای اینکه به وقت تنهایی بدانی تنها نیستی. برای اینکه بدانی پدر دل نگران توست. مراقب توست و در لحظه لحظه ی تو حضور دارد همانگونه که تو درلحظات من، نفس های من. در چشمان من. در جان و جهان من. در همین بامداد. این هنگامه. هم اینک نیز!
☘پسر خوبم، پسر مهربانم
امروز 5 ساله میشوی. زیبا تر میشوی. امروز نو تر میشوی. تازه تر حتی. ماه تر می شوی. متولد میشوی. و امید بی پایان پدر برای تو اینست که تولد های تو بی پایان باشد. پی در پی باشد. هر روزه باشد. دم به دم حتی . نفس به نفس باشد. میدانی پسرم، تولد مساله دشواری ست. متولد شدن امر خطیر وساحت خطرخیزی ست. اما برای ادمیزاد جذاب است. خواستنی ست. ادمیزاد ناخوداگاه میل به تولد های مکرر دارد . میل به نو شدن دارد. هوس تازه شدن دارد. مدام میخواهد تازه نشان دهد. نو به چشم بیاید. اما پسرم، جان و جهانم، اکثر مردمان این جهان تا یک جایی نو میشوند.تا یک جایی تازه میشوند اما خیلی زود و از یک جایی به بعد در کهنه گی خانه میکنند! در خودشان می مانند. خودشان را تکرار میکنند. غبار گرفته می شوند. اما نمایش به تازه گی میدهند. نمایش به تولد میدهند. هر سال به جشن تولد خودشان می نشینند. لباس های رنگ به رنگ به تن میکنند. هر چه در بیرون از خودشان است را نو میکنند! خانه را. کاشانه را. رخت و تخت و بخت را حتی! و در حقیقت این رسمِ ادمهایی ست که در کهنه گی مانده و می مانند. این شیوه ی ادمیانی ست که توان نو شدن حقیقی ندارند. این نشانه ی “مانده گانی” ست که پای رفتن ندارند. نشانه ی مردگانی ست که نمایش زنده بودن می دهند! و این نشانه ها را فراموش نکن پسرم . این رسم ها را به یاد داشته باش و دوری کن. این شیوه ها را بدان و بشناس و بر گردِ مانده گان نگرد! انانی که بیرون از خودشان را چراغانی میکنند از تاریکی درون خودشان ترس دارند و تاریکی تولد ندارد.جشن ندارد! خجسته گی و مبارکی ندارد.
جامی جانم، جان و جهانم، تولد یک عزاداریِ خجسته است.
متولد شدن فرایند ساده ای ندارد. به شربت و شیرینی و چراغانی و جایزه و هدیه نشستن و دلخوش کردن ،شان و مقام ادم های پایان بین و عمیق نیست. متولد شدن عزیزم، به یک معنا “گذر ” است. عبور است. بدون گذر ،تولد معنا ندارد. اما این گذر ساده نیست. اسان نیست. ادمهای بسیاری به زبان این را ادعا میکنند اما حقیقت ندارد. برای اینکه این “گذر” باید از خود باشد. این عبور باید از خویشتن خویش باشد.ادم باید از خودش عبور کند. گذرکند و پا بر خودش بگذارد. بر خودش تیغ بکشد و به عزای خودش بنشیند. و این شجاعت میخواهد. شهامت میخواهد. دانایی و اگاهی میخواهد. باید ادم حسودِ دیروز را کنار گذاشت تا آدم فراخ دل امروز متولد شود. باید از ادم چشم تنگ دیروز عبور کرد تا ادم گشاده دست امروز، به دنیا بیاید. باید ادم متعصب دیروز را دفن کرد تا ادم اهل مدارایِ امروز هویدا شود. پروانه اگر دل به پیله می بست کجا بال پریدن و رقصیدن پیدا میکرد پسرم؟ کرم به دنیا می امد و کرم از دنیا می رفت!
☘جامی جانم، جان و جهانم
در همه ی اینها که گفتم یک عزاداری بر خویش وجود دارد و یک خجسته گی که از پس آن سوگ، به سمت آدم می آید. برای همین من تولد را یک عزاداری خجسته نامیده ام. و امید بی پایان من اینست که تو آنچنان باشی که باید باشی. انچنان متولد شوی که باید متولد شوی. انقدر شجاع و با شهامت باشی که به وقتش بتوانی از خودت عبور کنی. گذر کنی. از پیله خارج شوی و پرواز کنی. مانند یک پروانه!
☘پسر مهربانم
ادمهای این روزگار و چه بسا روزگاری که تو قد میکشی و بالا بلند تر میشوی بیشترشان در خوشی ها لحظه ای و سرخوشی های آنی و دل بسته گی های ناپایدار می مانند و زندگی میکنند. شعارهای پوچ و تهی میدهند برای توجیه سرخوشی های بیهوده اشان. اسیر قدرت و ثروت و شهرت میشوند و تهی بودگی اشان را در بیانِ بی معنای ” مثبت باش” ، ” لذت ببر” ، ” دم را غنیمت دان” و “این نیز بگذرد” پنهان میکنند. بر زخم های یکدیگر خنده میزنند. از رنج های انسانی فرار میکنند. پشت به اندوه میکنند و چشم بر غم می بندند و از ملال گریزان میشوند! و البته باید از ملال گریزان نیز بود. همه ی انچه تو را به سرخوشی آنی و سطحی و ناپایدار و بیرون از تو دعوت میکند نتیجه و ثمره اش “ملال” خواهد بود. همه ی انچه ظاهر زندگی تو را نو و تازه نشان میدهد به دنبالش ملال خواهد آمد برای اینکه سهم تو نیست. برای تو نیست! از آنِ تو نخواهد شد! بخشی از وجود تو نخواهد شد. پست و مقام و خانه و اتومبیل و مدرک تحصیلی و رخت و لباس و هرانچه بیرون از توست حتی اگر هزار سال درکنار تو باشد اما ابدا بخشی از تو نمیشود و این ملال آور است عزیزم. انهم ملالی که تو را از حرکت باز میدارد. ملالی که انگیزه و خلاقیت را از تو می ستاند. ملالی که فرصت کشف حقیقی خودت را از تو می گیرد. ملالی که دست و پای تو را لرزان و نااستوار میکند در رفتن و درآویختن. از این ملال ها گریزان باشد اما از”ملال ژرف” عبور نکن! از “ملال ژرف” فراری نباش. از ملال ژرف هراس نداشته باشد. آن را به اغوش بگیر و حقیقت زندگی را در “ملال ژرف” جستجو کن. ملال ژرف، نقطه ای و نکته و خالت و شرایطی ست که بیشتر ادمیان از آن گریزان هستند. توقف بر روی رنج های انسانی و درنگ کردن بر غم های ادمیان و عبور نکردن از زخم ها، خواستگاه ملال ژرف است! نشستن در حفره ی شکستگی ها، جستجو در دهلیزهای تاریک و پیچ در پیچ ، توقف در زمان هایی که مردمان فراموش کرده اند تو را به ملال ژرف می رساند. سکوت برای ادمهای سطحی ملال آور است. انها باید حرف بزنند. اما اگر در سکوت صبوری کنی، گرفتار ملال ژرف میشوی و پس از آن زبانت باز تر میشود به بیان حقیقت. تنهایی برای ادمهای سطحی ملال آور است، اما اگر صبوری کنی در تنهایی، گرفتار ملال ژرف میشوی و انگاه در کشف جهان و خلق معنا برای آن چابک تر میشوی. از هر نقطه و هر نکته که مردمان عادی رم میکنند و هراس دارند، تو بایست و بمان و عبور نکن و اطمینان داشته باش که هم گرفتار ملال ژرف خواهی شد و هم لذت سرخوشی های پایدار را خواهی چشید.
☘پسر مهربانم، جان و جهانم
خلاقیت و کشف و خلق فقط از درنگ در بستر “ملال ژرف” حاصل میشود. تولد و نو شدن و تازه شدن فقط از “ملال ژرف” زاده میشود.هرانچه در جهان چراغ راه بوده، از هنر و اندیشه، از ملال ژرف افروخته و افراشته شده است نه از سرخوشی های سرشار از بلاهت و ساده گی و بی پایه گی و بی مایه گی. مهربان بودن با ادمیان و چراغ افروختن پیش پای آنان فقط و فقط از دست و زبان کسی بر میاید که قدرت و درایت و شهامت زندگی در “ملال ژرف” را دارد. وگرنه تو گوش به حرف های بیهوده نخوابان و اجازه نده کسی با حرفاهای شیرین تو را خواب کند. بیدار باش ولو به تلخی حتی… و درنگ کن در “ملال ژرف”! پس از ان شیرینی و سرخوشی و مبارکی پایدار به سمت تو می اید.و بخشی از تو میشوند! بخشی از گوهر وجود تو! و انگاه تو هر روز متولد میشوی! تازه میشوی. نو میشوی! انچنان که پدر امید دارد.!☘