دنیای حال به هم زنی شده است. زندگی ما هم که کثافت تر از عاقبت یزید.می لولیم و می پلکیم و کثافت تناول می کنیم و پلشتی تولید تا یک وقت خدایی نکرده این پنجمین قدرت! دنیا یعنی ما ( خیلی ها فکر میکردند و میکنند ) به رتبه ی ششم نزول نکند. همه یک جورهایی منتظر ند.بعضی از مردم از سر ناعلاجی در انتظار یارانه ها ، که چه خاکی به سرشان کنند. بعضی دیگر که هنوز صابون تحریم به پوستشان نرسیده منتظرند تا یک تعطیلی درست و حسابی برسد تا پیچ جاده چالوس را به خزر برسانند و عشق و حالی کنند. دولت هم لابد منتظر است، چه میدانم حالا که دادو ستد سخت شده با ینگه ی دنیا لابد دولت هم در انتظار فرجی ست دیگر، میگویند امپول بیماران ام اس شده 5میلیون تومان ناقابل! جان مادرتان اینقد ر غر نزنید و همین حالا صد بار خدا را شکر کنید که سالمید! به درک که بدهکارید، به درک که هشتتان گرو نه اتان است، به اسفل السافلین که مستاجرید و ماهی دو تا مرغ به روز میخرید برای زن و بچه اتان، به درک که صورتتان را با سیلی سرخ نگه میدارید ، به درک که نمیتوانید ماهی 10هزار تومان به پدرو مادرتان کمک کنید، به اسفل السافلین که سال به سال نمیتوانید مثل ادم یک هفته بروید زن و بچه را ببرید سفر، به درک که نفت نیامد سر سفره هایتان،بنزین رفت از باک ماشین هایتان…..به درک!!!!!!!!!!!! خوشحال باشید که تنتان فعلا سالم است،…
حواستان هست؟ مگر من و شما چه جور رندگی کردیم که حالا توقعات پر چرب داریم؟ چه جور رفتار کردیم؟ همینکه یه مایه ای رسید به دستمان رفتیم آن سوی خلیج تا خرید های رنگارنگ کنیم و بعد هم عقده های رنگ به رنگ خودمان را که تقیه کرده درمنورالفکری به رخ مردمان خیابان بکشیم،…نکردیم؟ البته به ما ربطی ندارد..بروند..بروید… برویم….والله مردم سالی یه توک پا دبیت! هم نروند که میپوسند! اما ما باید به خودمان شفاف نگاه کنیم. در اینه؟ یعنی اینه جواب میدهد؟ فکر نکنم! اگر جواب میداد که تا حالا فکری کرده بودیم برای زخم و زیلی هایی که داریم ..نه دیگر آینه جواب نمی دهد . چگونه بدهد هنگامی که امت هر یک به اندازه ی متنابهی چهره دارد و از ریا کم نمیگذارد؟ اصلا این آینه کدام یک از چهره های ما را به خودمان نشان دهد؟ چهره ای که در خانه داریم؟چهره ای که در خلوت داریم؟ چهره ای که در محل کار نشان می دهیم؟ چهره ای که همسرانمان می بینند؟ آنچه دوستانمان دیده اند؟آانچه مسولان و مدیران می خواهد؟ آنچه وجدان می گوید؟ چهره ای که دوست داری؟ چهره ای که دوست دارند؟ کدامیک؟ تو اصلا آینه … دیوانه نمی شوی از دست این مردمان هزارچهره؟ بالانمی آوری از اینهمه تزویر؟ واقعا کدام را نشان بدهد این بدبخت؟ ..نگران نباش یارانه چند روز دیگر قابل برداشت میشود، دولت اینهمه دارد پول میریزد میان جیبمان عزیزم، . دستش درد نکند. به خدا ما راضی نیستیم به این همه زحمت! به خدا ما دل نداریم مسولیین شبی 5 ساعت بخوابند. بابا جان ما که غریبه نیستیم باید حالیمان شود دست دولت تنگ است! چشممان که کور نیست میبینیم که این مسول و مدیر سخت کوش و فداکاراز زن و بچه اش میزند و برای ما عرق میریزد! (راستی کسی میداند فرق مدیر و مبصر چیست؟..حالا بعدا میگویم) به خدا ما راضی نیستیم مسولین این قدر یکه به دو کنند برای اینکه من و تو کمی سفره مان چرب تر باشد،!همین که فعلا تنمان سالم است دمشان گرم!
به والله سرما بخوری ،تا سرپا شوی سی چهل هزار تومان اب میخورد،..خدا را شکر کن . یارانه هم میدهند دیگر…عجله نکنید ، آِی بی چشم و روییم ما مردم!!…!! سهام عدالت را چهار دستی می گیریم و به عدالت مشکوکیم! آخر شما خودت قضاوت کن.چه کسی میان دنیا تا کنون عدالت را این چنین تقسیم کرده و سهم هر یک راداده است؟ ای بی انصافیم ما امت ! دروغ پشت دروغ. مثل آب خوردن. قبحی ندارد دیگر. دشمن خدا هم نیست دروغگو. اخلاق؟ تو مگر گوشت دراز است؟ ( راستی چه کسی بود صدا زد اخلاق؟). به خودت نگاه کن آفتاب پرست! اهن وتلپت حال به هم زن شده! برای که شاخ و شانه می کشی؟ عربده هایت نشان می دهد کجایت می سوزد! چه کرده ای در این چند قرن؟ بگو ببینیم! مسلمان کردن چهار تا مغول بعد ازاینکه خشتک هایمان را بادبان کردند و چند دهه ما بی خشتک بودیم هنر میخواهد؟ دست بالا بردن در برابر افغان هایی که نزدیک بود خاک اصفهان را به توبره کند اهن و تلپ دارد؟ به خاک سیاه نشاندن قائم مقام و امیر کبیر ودیگر منورالفکران که می خواستند آدمت کنند کافی نیست؟ نذری دادن از یادت نرود؟ گور پدر همسایه ایکه مردش پول ندارد، کلیه ندارد و یک روز درمیان با اتوبوس خودش را می رساندبه زیر دستگاهی که خونش را تازه کنند! به ما چه؟ به من چه؟ به تو چه؟ آدم باید زرنگ باشد. مثل من. مثل تو. مثل اینهمه وزیر و وکیل! ما که وکیل وصی مردم نیستیم. (چه کسی بود که می گفت مومن اگر از حال روز همسایگان بی خبرباشدمومن نیست) به من و تو چه ربطی دارد؟ ما کلاه خودمان را نگه داریم کلاه دیگران پیشکش! مسولین الحمدلله همه خوب سخنرانی میکنند، خدایا شکر..
.راستی چراما به خودمان میبالیم؟.100 سال است که دربه در آزادی ودموکراسی هستیم. خب نمی شود دیگر. این همه هزینه دادیم … خب نمی شود دیگر. از ان پادشه قجر بگیرتا همین حالا حالا ها … آقا جان ما دموکراسی حالیمان نمی شود. واقعا چه کسی می گویددموکراسی وارداتی نیست! پس ماهاتیر محمد در مالزی چه غلطی کرده است؟ از میان شکم مادرش دموکراسی آورده برای مردمی که تا 50 سال پیش روی درخت زندگی میکردند؟ اینها که حتی مستعمره بودند! مگر هند نبود؟ مگر ژاپن کنفیکون نشد؟پس این چه جور دموكراسی است که مستعمره ها و در به در ها و مفلوک های دیروزدنیا همه دارند اما آقاها، قدرتمندان، تاریخ دارها، مهربان ها (عق بزنید)،و متواضعان وخردورزان دنیا که ما باشیم هنوز لامصب را لمس هم نکرده ایم !؟؟؟ خب الحمدالله ما همیشه آقای خودمان بودیم و خودمان تو سرخودمان می زدیم و نه غریبه. !!! شکر خدا ما همیشه خودمان از خودمان دزدیدیم ونه غریبه. ما همیشه خودمان رفتیم و با زن دوستمان خوابیدیم نه غریبه. ماهمیشه خودمان عشق را به پول فروختیم. ما همیشه خودمان مرد زندگیمان را یا از دور بازویش انتخاب کردیم یا از روی حساب بانکی اش! بله الحمدالله ماهمیشه آقای خودمان بودیم و کسی میان سرمان نزده است! جنگی هم اگر هست میانمان جنگ پدر و فرزندی ست! پدر فرزند را لاشه لاشه کند عیب ندارد (اسطوره هم داریم رستم و سهراب، پس قبح ندارد) فرزند اگر پدر را در به درکند چه باکی ست؟ برادر شاهرگ برادر را بزند چه اشکال دارد؟تاریخ ما مملو از این مسائل است. اینها همه خانگی ست! و نشان استقلال است. تولید خودمان است. البته مصرفش هم برای خودمان است. مگر عشق و امید و آرزوی اقتصاد ما از تولید به مصرف نبود؟ گیرم که تولیداتمان کمی به خاک و خون آلوده باشد … نه خاک اجنبی ست و نه خون ملحد ومشرک. سرزمین پدرمان است و خون برادرمان! به خودمان ربط دارد. و هر چه درخانه باشد بهتر است از اینکه غریبه بزند میان سرمان! خاک بر سر کسانی که دعوای خانه را می برند میان کوچه! گول خورده اید که دنیا جهانی شده؟ مرزها را برداشته اند؟ کدام درازگوشی گفت: خانه ما شیشه ایست؟ دخترک یک روز میرود ویلای گلندوئک 250 هزار تومان حاجی پیاده می شود. آن وقت عقلش کم است که برای 500 هزارتومان وام که می خواهد ترم سوم را ثبت نام کند دو تا ضامن بیاورد؟ یا ضامن آهو! چهار جمعه با حاجی باشد می کند یک میلیون و چرا نکند؟ حتما دوست داشتی گردنش را پیش چهار تا پفیوز کج کند؟ دهنت را آب بکش.همه چیز نسبی ست! زنی که دست آخر برای اداره سه سر عائله و همسر بی کلیه میرود و می خوابد با چند نفر این روسپی نیست … گفتم دهنت را آب بکش … معلوم است که فقر مجوز فحشا نمی دهد اما کدام الاغی می تواند بگوید که وقتی خط فقر 800 هزارتومان است و حقوق یک زن به زور میشود 250 هزارتومان مجوز اضافه کار!!! خودفروشی غیابا و خودکار صادر نشده است؟ … گفتم دهنت را آب بکش. این زن روسپی نیست.نبوده و نخواهد شد! این فقط تفیست در صورت من، تفیست در صورت تو و همه لاشخورها و ریاکاران، و فرصت طلبان و حرام لقمه هایی که که با لبخند از پشت به هم خنجر می زنیم … حالا این یارانه ها را کی میشود برداشت!؟
هر چی نوشتید درست است! حقایقی تلخ و سوزناک .
ولی آیا با شکم گرسنه میتوان در فکر وجدان ،قانون و شرف بود؟
مردم چه تعریفی برای دموکراسی دارند.و برای همان زن نگون بختی که ۴ سر عآئله دارد و ۲۵۰ هزار تومن درامد, عفت چه معنایی جز نابودی همسر و کودکانش دارد .
فاجعه از این بالاتر که ما حساسیتهای اخلاقی و وجدانی خود را به مرور از دست داده ایم؟ دیدن فقر و فحشا ، ظلم و تبعض برای ما عادی شده.و هر کسی در فکر هست که کلاهش را باد نبرد و بی خیال دوست و سر و همسایه. غافل از این که این طوفان به هیچ کلاهی رحم نمیکند .
چه عجب كه يكي به نعل نزديد و يكي به ميخ
خواننده عزیر:
من اینجا فقط حرف های لحظاتی رامینویسم که می ایند ومن را میگویند.گاه تند و گاه کند. فرمان دست من نیست.برای دلخوشی کسی نمینویسم. حتی برای دل خوشی خودم! بخش درباره اینجا را بخوانید. همه حرف هایم شاید درست نباشند شاید هم غلط نباشند.گاهی حرفم زا ساده میزنم.نعل و میخ کار مولف نیست! تفسیر خواننده است!بگذریم. به اینجا خوش امدید.
سلام
شما را چندي است از جائي مي شناسم. البته قلمتان را مي ستايم و از چينش واژه هايتان لذت مي برم. فقط نميدانم چرا اينهمه محافظه كاري ميكنيد در نوشتن و خساست داريد در حرفتان؟ اصل كلام پيدا نيست و شايد گريز ميزنيد به بيراهه. اينهمه ابهام كار را سخت ميكند براي مخاطب. به هرحال نمي فهمم اينهمه محافظه كاري را. يا حق
يارانه ها را اگر هم نيشود برداشت باز خبري نيست چون مي لوليم و مي پلكيم و…………. عادت كرده ايم به اين بازي ها . هروز چيز تازه اي دارند برايمان . نشنيده ايد حاكم شرع اخيرا گفته كه شرب خمر با دستور حاكم ميتواند واجب شود؟
توجه كنيد نگفته حلال ،گفته واجب…!
البته کوچک زاده نماینده مجلس نقل قول کرده اند این را. ما هم که واجد شرایط قضاوت نیستیم.
سلام متن زير را برايتان فرستادم و در پاسخ گفته شما توجه تان را به سه خط اول جلب مينمايم!
نويسنده بايد از پيشداوري هاي زمانه اش فراتر برود
محمد بهارلو
يكي از آرزوهاي نويسندگان به اصطلاح «جهان سومي» اين است که بتوانند چيزي را که حقيقتا ميخواهند بنويسند؛ چيزي که از توقعات جوامع مدرن نيز هست. نويسندگان ما از يک طرف ميخواهند همه چيز را در اثر خود، آنگونه که ميبينند يا حس ميکنند، بنويسند و از طرف ديگر براي نوشتن آنچه ميخواهند خود را مجاز يا آزاد نميبينند. اين محدوديت، يا تعارض، در تماميت ادبيات ما سرشته است، و تا حدودي ماهيت ادبيات ما را بيان ميکند. تقريبا همۀ نويسندگان و منتقدان بر اين عقيدهاند که ادبيات ما در فاصلۀ دهۀ چهل و پنجاه شمسي، يعني در يکي از عمدهترين دورههاي فعاليت خود، پديدهاي سياسي، يا نوعي انتقاد جامعه شناختي با گرايش شديد عقيدتي، بوده است. علت اصلي آن را هم بسته بودن بابِ سياست دانستهاند. شايد مناقشه بر سر اين عقيده الزام آور نباشد اما نکته اينجا است که خودِ سياست در اين ادبيات حضور ندارد، و به جاي آن علايم و رمزهاي سياست وجود دارد. به عبارت ديگر در غيبتِ آزادي، سياست در ادبيات ما به صورت رمزآميز و نمادين تجلي پيدا ميکرد. از طرف ديگر مخاطبان آن ادبيات، يعني خوانندگان، نيز آثار ادبي را به جهت نفس خودشان نميخواندند، و به ادبيات به عنوان متنهاي سياسي يا مسائل روزانه توجه ميکردند، و از اين که علايم يا رمزهاي محدود و بديهي آن را در اسرع وقت کشف ميکردند سخت مشعوف ميشدند. در حقيقت ادبيات ما گرفتار کليشه بود.
متاسفانه آن ادبيات، حتي در دهههاي بعد، هيچ چهره برجستهاي خلق نکرد (امثال دن کيشوت، بازارف، راسکول نيکف، آنا کارنينا، مادام بوواري، استيون ددالوس)، و تمايل به تفکر در آن پديد نيامد. گويي تفکر براي نويسنده ما شيوهاي براي آزمون جهان نبوده است. نويسنده ما ذهن انديشنده يا ذهن آفريننده را به ذهني که رنج ميبرد و در نفرين و نکبت فقط ضجه و مويه ميکند تقليل ميدهد. تاکيد و افراط بر بيان رنج شخصي يا رنج عمومي الزاما ارتباطي با جامعه و تاريخ و تجربه انساني ندارد و اغلب چيزي جز ملال به بار نميآورد. تاکيد بر تالمات وقتي نظرگير است که نويسنده از روزمرگي و عاديات فاصله بگيرد و به چيزي فراگير و غير شخصي و شگفت انگيز بدل شود، به چيزي که سرنوشت انسان و معناي زندگي او را بيان کند.
در عرصه ادبيات آن اثري را ممتاز ميشمرند که وقتي خواننده آن را خواند احساس کند که آن اثر ضرورت داشته است؛ يعني نوشتن آن لازم بودهاست، و اگر آن را ناديده بگيرند انگار چيزي مهم از واقعيت هستي را ناديده گرفتهاند. ما از مرحله خلق چنين آثاري فاصله بسيار داريم؛ زيرا ادبيات ما هنوز گرفتار کليشه است. نويسندههاي ما، به ويژه تازه به دوران رسيدهها، به جاي جلب افکار عمومي، که در دهههاي گذشته اشتغال خاطر اهل ادب بود، به جلب افکار رسانهها (نويسندگان نقدهاي ژورناليستي) و نهادها و بنيادهاي طاق و جفتِ مدعي مديريتِ فرهنگي و پخش کنندگان جوايز ادبي ميپردازند. آنها ميکوشند تا هويت خود را از معيارها و ملاکهاي مقرر و داوران ادبي – عاملان حرفهاي رتبه بندي کردن ادبيات و شاهکار سازي – بگيرند و نه از نوشتههاي خودشان و از آوردن بدعتهايي که ميتواند رسالت نويسنده را احيا کند. اين جلب نظر کردن حقيرانه تر از گذشته است؛ اگرچه ممکن است روشنفکرانهتر بنمايد.
واقعيت اين استکه ادبيات ما از يک طرف به شدت نظريه زده است؛ يعني سخت جانب کليشهها و تمهيدهاي پر طمطراق را ميگيرد، و از طرف ديگر نوعي ادبيات بازاري را، زير لواي پرهيز و گريز از نخبه انديشي، رواج ميدهد که به دور از هرگونه تفکر الهام بخش و عاري از هرگونه زير بناي ادبي است. از همين رو است که گاه هواخواهان ريز و درشت بسيار هم دارد؛ زيرا از عاميانگي يا عاميانه نويسي اين معني را اراده ميکند که نويسنده با سليقه رايج و باب روز خودش را هماهنگ کند. اين ادبيات، همچون ادبيات گذشته، خواننده را از شخصي بودن دور ميکند و همه راهها را از اين که خواننده به درون خود رجوع کند ميبندد. آن چيزي هم که در اين ميان به عنوان ادبيات «آوانگارد»، با هدف راه انداختن «موج» جديد، شناخته و معرفي ميشود نماينده تحميل معيارها و ملاکهايي است که از هرچيز ادا و اصول و کج فهمي و بدسليقگي را بيان ميکند. «آوانگارديسم» ايراني در سطحي بسيار نازل و پيش پا افتاده و جعلي است، و چيزي جز سرهم بندي و پيروي از نظريهها و کليشهها نيست.
اما يک حقيقت را نميتوان انکار کرد، و آن اين است که در ايران زمينه براي نويسندگي حرفهاي وجود ندارد؛ منظور پديدآمدن زمينه براي نويسندهاي است که قادر باشد خود را وقف نوشتن کند. رمان، به عنوان تبلور بالاترين آگاهي ممکن يک نويسنده، محصول انزوا و آرامش و آزادي است، و براي نوشتن آن انضباط و شکيبايي لازم است، و تلاش براي بَردوام بودن و کار را پيگيرانه و مصرانه دنبال کردن. فقط نويسنده حرفهاي ميتواند رمان بيافريند. از نويسنده پاره وقت و متفنن نميتوان انتظار آفرينش رمان داشت. نويسنده بايد با ذهن پُر و با آمادگي کامل بنويسد، و اين امکان را داشته باشد که نسبت به موضوع اثر خود اطلاع کافي پيدا کند. ممکن است کسي طبيعتا قصه گو باشد، اما کسي ذاتا نويسنده نيست. رمان نوشتن بخشي از فرايند مدرن شدن جامعه است. وقتي رمان نوشته يا خوانده شود، يعني زمينه و مقدوراتِ آفرينش و مطالعه و بحث و فحص درباره آن فراهم باشد، زمينه براي مدرن شدن هم آماده ميشود. بنابراين نويسنده حرفهاي ماهيتا نويسنده مدرن است
و ديگر اينكه اتفاقا كار نويسنده ميخ به نعل كوفتن و در را به تخته چسباندن و آسمان را به زمين بافتن و … است. كار خواننده البته كمي فهيم خواندن است و دريافتن اينكه چرا نويسنده يكي به نعل مي زند و يكي به ميخ و از ميخ به نعل كوفتن خبري نيست.
” در باره اينجا” را خوانده بودم و به امر شما دوباره خواندم.
نوشته ايد:”از روزگار هرگز” تنها فرصتي است براي حضور و ظهور تمام خوشيها و ناخوشيهاي آدم متوسطي كه ” من” باشم
اما اگر ايمان داري بدان كه خدا دارد و تو اگر عاشقي و عارف بدان كه عشق دارد واگر عاقلي و فيلسوف بدان كه ذرهاي از حقيقت نيز با خود دارد .
و بدان كه از جنس پرسش است. هر انچه اینجا مي ايد برای آنست تو بيايي و از ان خرده بگيري، براي انست كه بيايي،بخواني و بر تيرگيهايش انگشت بگذاري،براي انست كه تو ببيني و راه و چاه را نشانم دهي،..براي انست كه مي خواهم” از روزگار هرگز” صحنه ديالوگ باشد،نه مونولوگ! مي خواهم كه كار زاري باشد براي انچه در ذهن داري با انچه من نوشته ام، مي خواهم گفتگويي در بگيرد ميان انچه تو حقيقت میپنداري و انچه من حقيقتش مي دانم.”
اگر فرصتي است براي حضور خوشي و … بايد بگويم صد حيف كه فرصت ها را از دست ميدهيد
اگر ايمان داريد كه قطعا داريد حقيقت را فداي مصلحت نكنيد
اگر از نوشته تان از جنس پرسش است چرا بي پروا نيست و بيش از كمي در آن ترس و احتياط هست؟
اگر صحنه ديالوگ است چرا بيشتر نوشته ها بي جواب است؟ و در جواب گفته ايد كه قضاوت كار ما نيست. راستش ربط اين جواب را به گفته خودم نفهميدم.
پايدار باشيد.
ياحق
برای خانم فهمیه
دوستی که مرا میخواند و نظرات بلند میگذارد به واقع دقت خودش را به رخ آدم بی دفتی چون من میکشاند .خوانندگانی چون شما آدم را فکری میکنند و این خوب است.از اینکه حساسیت دارید من از شما سپاسگذارم.از اینکه به دقت من را میخوانید متشکرم.حالا هم تعارفی در کار نیست.شاید حرف شما درست باشد.چند نکته را مجددمیگویم و مکرر از شما تشکر میکنم.
1.نوشته حضرت بهارلو که ظرفش قصه و روایت و داستان و حکایت است برای من حجت چیزی نیست.نه اینکه نیست اما تاریخ و جغرافیا دارد هم فیزیکی و هم ذهنی.ایشان ادیبند و کارشان ادبیات!اما من نه ادیبم و نه قسم خورده به سر ادبیات! حالا اینجا هم جای چند و چون نوشته و نظرات ایشان نیست.کار من هم نیست.یعنی وقت هم نیست.من اگر فصت کنم دلنوشته های خودم را قلمی کنم و کلاه به اسمان بیندازم.
2. تقسیر و تاویل متن به هر نام و عنوان که باشد کار مولف و پدیداورنده نیست. انچه شما انرا یکی به میخ و یکی به نعل میگذارید و رسالت نوشتن را اتفاقا!! همین میدانید این تنها تفسیر شماست.چه بسا متنی که شما اینگونه عنوانش کردید برای دیگری بسیار صریح و برای دیگران بسیار ایهام داشته باشد و هیچ ردی از میخ ونعل و …نداشته باشد..زاویه ای که نشسته اید این را به ذهن و دل شما القا میکند.وگرنه مولف اگر به نیت قربت به تفسیر شما بنویسد یا نوشته باشد آنوقت میشود میرزا بنویس شخص شما.
3.ترس و احتیاط، پروا داشتن یا بی پروایی ،رفتن به دل واقعه یا به جریده رفتن،و…مضامین و مفاهیمی از این دست تنها و تنها نظر محترم شماست! برای اینکه پشت فرمان نیستید! از شتاب و سرعت صفر تا صد خبر ندارید،نمیدانید که ترمزها ای بی اس هستند یا معمولیٍ، فرمان هیدرولیک برای پیچ های خطر ناک دارید یا نه! به زنجیر سخت چرخ مسلحید یا نه، صندلی هایتان بعد از چند ماه دیسک کمر به شما هدیه میدهد یا نه، در صورت پیچیدن یک نااهلی در برابرتان ایا ایر بک دارید یا نه، اگر تصادف کردید ناظم و حکیم به سرعت میرسند یا نه، اگر روانه مریضخانه شدید پول دوا و حکیم دارید یا نه، اگر خدای نکرده روانه ی دیار باقی شدید اصلا گریه کن دارید یا نه؟ و….. خیلی بیشتر از اینهاست عواملی که شما را به عنوان یک راننده مجبور میکند چگونه برانید! وگرنه چه کسی دوست ندارد جاده تهرات چالوس را به طرفه العینی طی کند و خود را برساند به خزر؟ پاسخ این پرسش به حکم بداهت حذف میشود!
4.حقیقتا خوشحالم که منصفانه برای من مینویسید.و متاسفم که شاید گاه به گاه آنجور که شما در ذهن و دل دارید فلم من حرکت نمیکند. من این قول حضرت امیر را فراموش نمیکنم که ” پند و اندرز هدیه ایست برای انسان” و شما هر بار به من هدیه میدهید. شاید نتوانم جبران کنم. پس پوزش مکرر من را بپذیرید.
5. و از زبان حضرت مولانا میخوانم این را:
آینهام آینهام مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما
روی سخن من با فهیمه است!
دوست عزیز ! من هم مانند شما فکر میکنم و گمان میکنم این خواست همهٔ خوانندگان باشد که حقایق را برهنه دریافت کنند و به قولی به جای زبان اشاره و بیان نصف و نیمه .مطلب را به صورت جامع و بدون سرپوش دریافت کنند.
ولی در ضمن بر پایداری این سایت هم علاقه مندم .
و ترجیح میدهم همین زبان نیم بند حقیقت گوی حضور داشته باشد .
دوباره سلام.
اولا ممنون كه قابل دانستيد و پاسخ داديد
دوما خوشحالم كه اينجا صفحة ديالوگ شد
ديگر اينكه من گواهينامه هم ندارم چه برسد به رانندگي ! ولي از رانندگاني كه دست فرمان دارند انتظار سرعت دارم و يكدندگي تا خود مقصد البته با دنده پنج ! نميدانم چرا نگران رسيدن ناظم و حكيم هستيد كه ناظم خودش تنها چيزي را كه نميداند نظم است و حكيم…. ولي گاهي ويراژ دادن هم بد نيست و مي ارزد به ديدار ناظم و آژان و….
البته حرف بهرام بيضائي عزيز در گوشم هست كه حرف اولت را جوري بزني تا گير نيفتي و بتواني حرف بعدي را بزني. از اين بابت كاملا حق با شماست.
دوست ناديده عزيز ، پريزاد
مرسي از پيامتون . من هم براي پايداري اين سايت دعا ميكنم