من از دار دنیا فقط یک قلب سالم داشتم
هیچ نمیگویم تمام مسیر را. در خودم فرو میروم .گویی از حرف های مسخره خودم خسته شده ام و یا به تنگ امده ام. تو هم سکوت میکنی. به جز …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
هیچ نمیگویم تمام مسیر را. در خودم فرو میروم .گویی از حرف های مسخره خودم خسته شده ام و یا به تنگ امده ام. تو هم سکوت میکنی. به جز …
Read Moreمیان نسبی ترین زمان ها نفس میکشیم اما مرگ هنوز قطعی ترین است. چند روز مانده به سال نو، دخترکی بیست و چند ساله، دلمان میگیرد ،چند روز پس از …
Read More6سال فبل شاید/تنها بودم و دوستان دورم تنها تر./6سال قبل بود شاید .1…سرفه امان مرد را بريده است!…تلاطم جسم نحيفش صداي قيژ قيژ صندلي لهستاني را در مي اورد!…اما سرفه …
Read Moreیکشنبه چهارم آذر 1386 هر روز به زورمیرم محل کارم.نه حالی نه انگیزه ای. از صبح باید حرص بخوری تا دم غروب. کل کل با نو رسیده هایی که فک …
Read Moreهمین چند ماه قبل/تابستان 88/ الف: وارد آبادی که میشدی گرچه همه از سادات بودند اما فقط پیرمرد را “آقا” صدا میکردند. پیرو جوان، هم انکه هم نسل خودش بود و …
Read Moreیکسالی میگذرد به گمانم/سال 87/…مثل همیشه مرگ و زندگی میان ذهنم میچرخیدند. سرم پر از حرف است. “شهاب! باران” کلمات شده ام. وقت نیست.عمر هر فکر به “درنگی” و هر …
Read Moreتابستان 84/ یک روز به سراغ هر سه نفر رفتم،کامران فانی،پوری سلطانی و عباس حری،..حرف زیاد جدی هم نزدیم اما همان چند کلمه ای که میان ما ردو بدل شد ماندنی شده …
Read Moreنمیدانم این طرح يك قصه بود در ذهن من یا برشي از فردا. بخشي از تقديرم بود یا کلماتی که به من وحی میشدند. درِآسمان را بسته بودند و حالا …
Read More… عازم سفر بودم…میدانستم فایده ندارد اما سفر میکردم…به گمانم مرداد هشتاد و هفت سفر باید کرد…نه جغرافیا را…خود را… بی حوصله ام این روز ها..روز های مرگ و عطر …
Read More(گاهی اینجور میشوم…رها میشوم میان کلمات و بی هیچ تناسبی خودم را میچینم در چند جمله…گاهی شعر (میشود ..گاهی ترانه…گاهی تلخند می اورد و گاهی لبخند… ولی فقط گاهی اینجور …
Read More