… عازم سفر بودم…میدانستم فایده ندارد اما سفر میکردم…به گمانم مرداد هشتاد و هفت
سفر باید کرد…نه جغرافیا را…خود را… بی حوصله ام این روز ها..روز های مرگ و عطر کافور و طعم خاک داغ قبرستان…بی حوصله ام این روز ها…روزهای شعبده و نیرنگ و ریا….روزهای مردمانی نابالغ،….بی حوصله ام این روزها….روزهای مرغ های تخم گذار وخروس های جنگی….سفر باید کرد…خود را سفر باید کرد…میروم!