پیرمرد را “آقا” صدا میزدند
دست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
و میان شهر و ابادی عزت و احترام کم نظیری داشت.اهل کتاب و قران و منبر و محراب بود.حسن خلق و رفتارش به شهادت پیرمردان و زنانی که یادی از او در خاطر داشتند همانند جدش امام حسن بود و صبر و تحمل و مدارایش بسیار بیشتر از همسرمحترمش سیده حلیمه خانم بود که اهل ابادی همیشه ابروانش را گره خورده دیده بودند(همان که به آقا رسیده بود) .جدیت در رفتار و صلابت در گفتاربه اضافه کم گویی و گزیده گویی سیده حلیمه خانم را به گونه ای در چشم و دل اهل ابادی نشانده بود که خرد و کلان احترامش میکردند.چادر سورمه ای رنگ قجری اش همواره روی سرش بود و جانمازش کنار دستش.نماز اول وفتش تا روز اخرزندگی ترک نشد .آقا سید علی اکبر و سیده حلیمه خانم به روایتی 9 و به روایتی 11 فرزند داشتند که همگی یا سر زا رفتند و یا به ماهی نکشیده میان طشت مسی غسلشان میدادند و به سینه ی خاک سپرده میشدند.از نذر و نیاز و دعا و ثنا البته هر دو روی گردان نبودند و داغ فرزندان را به حکم تقدیر و قسمت پذیرا بودند. تا اینکه در همان سالی که سلسله قجر به کودتای سید ضیا و رضاخان شصت تیر طومارش پیچیده شد خداوند پسری نصیبشان میکند که از همان بدو تولد با انکه اقا سید علی اکبر پشت قران نام فرزند را سید حسین نوشته بود اما “اقا” صدایش زدند و “اقا” برای همیشه در ذهن و دل مردم آبادی ماند و هیچ کس از نام او نپرسید و تو گویی روش ومنش زندگی پیرمردنیز به شیوه ای بود که “آقا” زیبنده ترش بود آنهم در آبادی که همه از سادات بودند اما فقط پیرمرد را “آقا” صدا می زدند.