معامله ی ” خون ” و ” خرد” !

دخترم سلام..عزیزکم دوستت دارم…اما تو باور نکن! امروز مثل همیشه نیستم.یعنی حتی توان نوشتن ندارم و اگر برای تو نبود ابدا کلمات را ردیف نمیکردم.ولی چه کنم که تو یگانه …

معامله ی ” خون ” و ” خرد” ! Read More

دیشب تا صبح برای نرگس،باران بارید…تا صبح!

سیزده مرداد هشتادو هشت بیست و پنجم فروردین 88 از اسمان شهر برف و باران میبارد/شدید/زمستان بعد از رفتن دمی بازمیگردد عربده ای میکشد و شکوفه ها از ترس سکته …

دیشب تا صبح برای نرگس،باران بارید…تا صبح! Read More