معامله ی ” خون ” و ” خرد” !

دخترم سلام..عزیزکم دوستت دارم…اما تو باور نکن!

امروز مثل همیشه نیستم.یعنی حتی توان نوشتن ندارم و اگر برای تو نبود ابدا کلمات را ردیف نمیکردم.ولی چه کنم که تو یگانه ای در زندگی من. با اینکه دوری اما من هر روز تصویر تو را می بوسم.از چهار صبح بیدار شدم. بی تاب تو بودم.تو که نیستی، هستی برایم جلوه ندارد دخترم! ولی خوب است که نیستی و یادت باشد که تمام یاد و خاطره ی این اب و خاک را بر باد بدهی، حتی نامه های من را بسوزانی،دلسوزی های من را جدی نگیری و دل نگرانی های بیهوده من را محبت فرض نکنی،.اشک های من هم آبکی ست، از سرنفهمی اشک می ریزم؛وگرنه ذره ای اگر آگاه بودم بر قوانین هستی، حالا تو نباید آنسوی جهان باشی!…پس همه چیز را فراموش کن دخترم که بیشتر آنچه از این سپهر جغرافیایی به نام فرهنگ و اخلاق و این عبارت های بی معنا، میرسد تاریخ انقضایش سر رسیده است و آدم را مسموم میکنند.. امروز با اینکه هوا بارانی ست و اگر تو بودی با هم کمی قدم میزدیم و من دستان گرم تو را در میان چروک دستهای سردم لمس می کردم اما خوشحالم که دوری، که نیستی، که دست مردمان  حقیر و پر مدعا به تو نمی رسد،دست مردمانی که نه با آموزه های آسمانی باور دارند و نه زمینی! راستش را بخواهی حتی خوشحالم که دست من هم به تو نمیرسد!

عزیزم..دخترم ..

“پدر” بودن ، دلیل نی شود برای پاک و منزه شدن !نه اینطور نیست، من فقط “علت” پدر بودن تو هستم،   دلایل “پدر” بودن، شدن و ماندن آنقدر بسیار است که من واجد آنها نیستم، یعنی در این آب و خاک کمتر پیدا میشود،..نه پدران منزه هستند اینجا و نه مادران دخترم! و اتفاقا  باید بدانی که در این آب و خاک هر چه هست زیر سر پدران متعصب و کوته بین و مادران جهل است! هر چه بر ما رفته است در طول تاریخ به دست پدرانی شده  که از جنایت( دروغ گفتن و حقیقت را پوشاندن، بزرگترین جنایتی ست که بشر میتواند انجام دهد و کدام ایرانی تا کنون دروغ نگفته است؟) کم نگذاشته و مکافات عمل دغدغه اشان نبوده،  و مادرانی که حماقت را به اوج رسانده اند و پروای  حقیقت نداشته اند!…شما باور نکن که اگر جور دیگر بود ما هم حالا جور دیگر بودیم .نه اینکه رذائل اخلاقی میانمان موج بزند و فضیلت ها کیمیا شوند…نگاه به من هم نکن..من هم به در حد توان دروغ گفته ام، ریا کرده ام، ..میدانم برایت سخت است شنیدن این حرفها  اما باید آغاز شود اعتراف های متعفن ما، باید سیاهی های  رونمان را بیرون بریزم تا لااقل آرام بمیریم و من تاسف بسیار دارم که نه زندگی امانمفید بود برای فرزندانمان و نه مردنمان، ..د ر زندگی تا توانستیم کتمان حقیقت کردیم  و حالا تاوانش را باید شما بدهید و به وقت مردن هم شما باید نظاره گر اعتراف های حال بهم زن ما باشید..تازه اگر شهامت داشته باشیم..اگر نداشته باشیم که دیگر متعفن ترنیز از دنیا میرویم!

.آر ی دخترم

 من هم  خودخواهی کرده ام، من هم حق خوری کرده ام….من هم به وقت قدرت ،سرقت کرده ام، نا به جاسبقت گرفته ام، برای چرب و شیرین دنیا حقیقت را زیر پا گذاشتم، نان دیگران را آجر کردم، در حد توانم خیانت کرده ام، متملقان را  دوست داشته ام و منتقدان را دشمن فرض کردم، داوری هایم را به ظاهر کردم، حرف زدن بیش از حد درباره ی اخلاق را لباسی کردم برای بی اخلاقی های عملی خودم، تبلیغ و ترویج بیمارگونه درباره فرهنگ را جامه کردم برای بی فرهنگی خودم، من هر روز، ساعت ها، و هر هفته روزها، و هر ماه هفته ها  در ستایش حقیقت و راستی گفتم ولی همیشه و همواره حقیقت را قربانی مصلحت های شخصی کردم،قربانی سود و نفع آنی، قربانی پست ومقام، قربانی خودخواهی خودم، قربانی تعصب و جهل، قربانی کردم دخترم..قربانی!

 …بله همه اینها را من کرده ام  پدرت! همین که حالا عجز و لابه میکند برای دمی دیدن روی تو! ..ولی تو باور نکن..شاید اینهم از خودخواهی من باشد..شاید هم از ترس..شاید هم از ..نمیدانم اما تو باور نکن .

دخترم!

 گرفتار بند های بیولوژیکی نباش عزیزم! “خون”  ابتدایی ترین، کم اهمیت ترین، احمقانه ترین، پست ترین،عصر حجری ترین و کثیف ترین  بندی ست که یک انسان آگاه و خردمند میتواند بر آن پافشاری کند و البته نمی کند!…من را فراموش کن دخترم!  و یادت باشد که “پدر” نه منزه است و نه مقدس! و “مادران” جاهل  و کوته فکر که زمینه های جنایت و کثافت و پلشتی تولید می کنند کم نیستند!  … عزیزم، دخترم…. نازنینم..اینجا پدران متعصب و مادران نادان “خانواده” (شما بگو زن و فرزند )را بهانه ی  میکنند برای دزدی! برای تهمت ،برای تحقیر، برای تفاخر، برای زرنگی،  برای کم فروشی، برای پا گذاشتن روی حقیقت،  برای حق و حقوق دیگران را خوردن،  برای پست و مقام،.. برای چه؟ برای اینکه ته ذهنشان خودشان را توجیه کنند که اینها برای استواری خانواده است!!! برای اینکه بدهکار خودشان نباشند! برای اینکه توجیه گر سیاه کاری هایشان باشد. وگرنه کدام انسان عاقل و سالم نمیداند که حقیقت را به فرض تلخی نباید ذبح عقلی و عاطفی کرد؟ چه کسی نمیداند که حقیقت را پوشاندن نه مجاز است و نه ممکن و  اینکاره ها دشمن هستی میشوند و در نهایت معدوم و مفلوک؟! خیلی ها فکر میکنند ،عبارت “دروغگو دشمن خداست”  یک شعار تو خالی ست! و خدا به وعده خودعمل نمی کند! و یا اینکه “دروغ” هایشان را طبقه بندی میکنند و می اندیشند که خداوند بی خیال آنها خواهد شد و هیچ باور نمیکنند که چشم بستن خداوند بر روی دروغهای آنها ضایع کردن حقوق راستگویان است و خداوند هارمونی ، عدالت و هماهنگی جهان رابه خاطر مردمانی اینچنین به هم نمیریزد!!…برای همین تاکید میکنم که تو نیز  عجز و لابه من را جدی نگیر، …دل تنگی هایم را نیز،….دوستت داشتن هایم را نیز …من را جدی نگیر که اگر من سالم و عاقل و حقیقت مدار و راستگو بودم تو حالا آنسوی جهان نبودی…

…بله دخترم 

 …بیشتر مادران و پدران این سرزمین بانیان و حامیان بی اخلاقی هایی هستند که حالا گریبان ما را گرفته است،…وگرنه پسران ما ظلم و حق خوری و حق کشی را ز که آموختند؟ به جز پدرانشان؟ ..دختران ما تفاخر بی دلیل  را ازکه یاد گرفتند؟ به جز مادرانشان؟ چه کسی زرنگی را جانشین شعور پسران ما کرد؟ به جز پدرانشان؟ چه کسی چشم و هم چشمی کورکورانه را به جای رقابت یاد دختران ما داد؟ به جز مادرانشان؟ چه کسی پا روی شانه های مردم گذاشتن و بالا رفتن را یاد پسران ما داد؟ به جز پدرانشان؟ چه کسی کیفیت زندگی را در ذهن دختران ما فدای کمیت کرد؟ به جز مادرانشان؟ چه کسی برای پسران ما  دور بازو و رگ گردن را نشان مردانه گی کرد و عدل را نشانه ی یاوه و اعتدال را نشانه ی کم عقلی؟ به جز پدرانشان؟ چه کسی دختران را یاد داد که در زندگی فقط به خواسته ی خود فکر کنند و مردشان هر غلطی کرد برای پول و مقام لب باز نکند؟ به جز مادرانشان؟ چه کسانی  تهمت و غیبت و تحقیر  را یاد جوانان ما دادند؟ چه کسی همه ی هیبت و عمق و عرض اخلاق را به جنسیت و رفتار جنسی که ابتدایی ترین وطبیعی ترین و انسانی ترین رفتار است فروکوفت به جز همین مادران و پدران کوته فکر و بی اخلاق و البته پر مدعا؟..چه کسی پسران ما را آموخت که فقط و فقط به فکر سود و منفعت  خودشان باشند؟ به جز پدرانشان؟…چه کسی هویت  و شخصیت دختران را به عنوان یک انسان گره زد به صورت و ظاهر و قد و بالای آنها؟ به جز مادرانشان؟ چه کسی در ذهن پسران ما  وسیله را برای رسیدن  به قدرت و ثروت توجیه کرد؟ به جز پدرانشان؟…بالاخره “جامعه”   از چه ساخته میشود؟  ..انسانها!  خانواده، و نسلی که می آید در دامان چه کسانی تربیت میشوند؟ ..به جز همین آدمهایی که “پدر”  هستند و “مادر” ؟

دخترم!

تو فراموش نکن که “پدر و مادر” بودن ذاتی نیست! انسان ها در ابتدا فقط انسانند بعد یکی زن میشود و یکی مرد و بعد شاید یکی مادر شد و یکی پدر و در همه اینها نیز نیمی ابلیس جریان دارد نیمی خدا..نیمی روشنی و نیمی تاریکی و ابدا مقدس نیستند !!!!. وگرنه کجا طفلان چند ساله دو رویی می اموختند؟ وگرنه کجا کودکان ما متکبر بار می آمدند؟….عزیزم…دخترم…همه چیز را فراموش کن..من را حتی…من هم از همین تیره و طایفه ام…من هم به همین اندازه رذل و پست و فاسدم! نگاه  نکن که برای تو علیه السلام میشوم، پایش که برسد به بهانه ی تو هر حقی را ناحق میکنم!!! به بهانه ی تو پا روی شانه ی هر مظلوم و معصومی میگذارم! آنهم به بهانه تو!….به بهانه فرزند! … تو برای من بهترین بهانه ای تا من  بر روی تمام کثافت کاری های خودم پرده ای عاطفی بکشم و ناظران بیرونی را به اشتباه بیندازم که این تلاش مکارانه ی من را ، مقدس و مظلومانه ببینند!  ..عزیزم..دخترم..بگذار اعتراف کنم و بگویم که ما پدران و مادران این سرزمین  آنقدر نادانیم که وقتی پا روی شانه ی کسی میگذاریم که خودش فرزند دارد ابدا و اصلا فکر نمیکنیم که او هم شاید فردا پا روی شانه فرزند ما بگذارد×××…ما آنقدر گمراه و  نادان هستیم که وقتی برای مال دنیا و پست و مقامی که صلاحیتش را  نداریم هزار ترفند به کار می بریم،اصلا فکر نمیکنیم  که همین  فردا کسی با هزار ترفند حق فرزند ما را نوش جان کند!..میبینی دخترم…میبینی…همه بی هنری مادران و پدران این سرمین اینست که خودمان از گل نازک تر به شما نمی گوییم اما زمینه را چنان میکنیم تا شما را به چاه تحقیر بیندازند و به رگبار تهمت ببندند و شانه هایتا ن را نرده بان کنند، و ابرویتان را به بازی بگیرند و زندگی اتان را جهنم کنند، من به بهانه ی فرزندم، به بهانه ی تو،  دیگری هم به بهانه دخترش، پسرش! همسرش! …اری ما  پدران و مادران فداکار  و تلاشگر! از گل نازک تر به شما نمیگوییم اما در نهایت کوته فکری که فساد هم به همراه داردکاری میکنیم که زندگی شما به جهنم تبدیل شود!×.

…دخترم….نازنینم….عزیزکم…نگاه به کلمات من نکن….من هم دروغ بسیار گفته ام….تهمت بسیار زده ام…تحقیر زیاد کرده ام….حقیقت را بارها زیر پا گذاشته ام….برای چند تومان بیشتر آدم فروخته ام….عربده کشیده ام….دو رویی بسیار کرده ام….ریا اصلا کار من است….فخر فروشی کرده ام….مظلوم نمایی کرده ام…..میان سر آدم بی پناه زده ام…جلوی بالاتری ها سرخم کرده ام…..هر فسق و فجوری که بگویی کرده ام….من ابدا آدم منزه ای نیستم….و کمتر پدر و مادری هستند که بتوانند ادعای پاکی و منزه بودن داشته باشند!! حتی مظلوم ترینشان! حتی محروم ترینشان!و من اطمینان دارم که روزی ..شاید…دورترها…شما یعنی نسل های دیگر بدانند که حقیقت را حتی  نباید فدای پدران و مادران کرد، و برای خوشامد انسانهایی که مثلا “پدر یا مادر” هستند! راستی را به ناراستی آلود! ..دخترم من آرام آرام فکر میکنم که تو وقتیروی آسایش خواهی دید که هر چه من گفتم ، برعکسش را انجام دهی و دختران و پسرانی مانند تو،باید بخواهند تا پدران و مادرانشان اعتراف کنند، به تمام آنچه انجام دادیم و اخلاق را از معنا تهی کردیم !و فرهنگ را به گند کشیدیم! ما پدران و مادران ظاهرا خیرخواه و راست کردار و گفتار،باید “غلط” های خودمان را هویدا کنیم و عذر بخواهیم……تازه اگر این شود، آغازی میشود برای بازگشتن به جاده سلامت و حقیقت!

…..پس تو فراموش کن…من را، پدر را، همه چیز من را، خاطره ی من را، خانه ی من را،همه چیزم را،  برای اینکه آینده ی جهان، کم رنگ تر شدن مرزهای حرام زاده است ؛ و حقیقت مرز ندارد دخترم! همانطور که خدا ندارد، عشق ندارد، صداقت ندارد، درستی ندارد، حقیقت مرز ندارد… هر جا بیشترحقیقت را دیدی همان جا خانه ی توست! و آنکهتلاش کرد تا تو در سایه ی عدالت و اعتدال پاره هایی بیشتر از حقیقت را لمس کنی ، پدر مادر تو خواهند بود!…از بند هایخونی” عبور کن عزیزم!….و عصر حجری ترین فاکتور وابسته گی را زیر پای “خرد“بگذار!  و خرد را به خون نفروش و نگاه کن….به من..به پدرت… و ببین که چه بر سرش آمده از لحظه ای که جاهلانه و خودخواهانه در معامله ی خون وخرد، “خرد” ی که هستی را به بند کشیده  و پایه عدالت و برابری شده و بزرگترین ودیعه خداوند است، به چهار لیتر “خون” متعفن فروخت!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

10 نظر برای مطلب “معامله ی ” خون ” و ” خرد” !”

  1. به نظرم اين جمله حقيقت مطلب هست:
    ” اگر من سالم و عاقل و حقیقت مدار و راستگو بودم تو حالا آنسوی جهان نبودی…”

  2. دوست دارم فرصتی فراهم شود تا این متن را سر کلاس دانشگاه برای بچه ها بخوانم.

  3. به یزدان که گر ما خرد داشتیم
    کجااین سرانجام بد داشتیم

    خسته ام از ديوارهايي كه به اسم محبت ؛ صلاح ؛ مصلحت و مهمتر ازهمه آبرو ؛ حيا؛ خانواده ؛ و عاطفه شرقي دور 15 سالگي 20 سالگي 25 سالگي و 30 سالگي ام كشيده شد
    محبوس ديوارهايي نامريي ام كه سنگيني اش زندگيم رو تباه كرد .

  4. واقعیتی تلخ که باید باورش کنیم.پدران و مادرانی که نه پاک اند و نه منزه.حتی جاهلند و فاسد.باید همه چیز را از نو مرور کرد.نوشته شما خیلی خواننده را اذیت میکند چون ما آدمهای احساسی هستیم و نمیتوانیم بپذیریم ولی باید فکر کنیم

  5. …وقتی در آسمان ، دروغ وزیدن میگیرد
    دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه
    آورد ؟
    ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
    خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد…

  6. صداقت در گفتار و در عمل
    حقیقت در گفتار و در عمل
    حق خواهی و حق جویی
    .
    .
    .
    خدایا
    اخلاص
    اخلاص
    .
    .
    .
    دور از تزویر
    دور از ریا
    .
    .
    .

  7. اخلاق به فساد کشیده شده است و به قول بازارف قهرمان رمان پدران و فرزندان تورگنیف باید همه چیز را ابتدا ویران کرد تا بعد ببینیم چکار باید کرد.

  8. استاد عزیز یاد کلاسهای رادیو افتادم روزی که شما درباره ی “جنایهای پدران و مادران” حرف زدید و البته در بدو امر، پذیرفتن این مسئله برای بعضی ها خیلی سخت بود که خیلی از کارهایی که پدران و مادران برای فرزندانشان و با نیت خیرخواهانه انجام می دهند، در واقع “جنایتی” بیش نیست…
    ……….
    و چه زیبا به این نتیجه رسیدین که:” ببین که چه بر سرش آمده از لحظه ای که جاهلانه و خودخواهانه در معامله ی خون وخرد، “خرد” ی که هستی را به بند کشیده و پایه عدالت و برابری شده و بزرگترین ودیعه خداوند است، به چهار لیتر “خون” متعفن فروخت! ”

    بعضی وقتها چقدر شنیدن واقعیات و حقایق ، تلخ و دردناکه ، مثل الان که من این متن تلخ اما حقیقی رو خوندم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *