لطفا همه استفراغ کنند!!!

پنجشنبه بیست و نهم اسفندهشتادو هفت، همه جا حرف انتخابات کذایی ست،حرف های دیگر شنیده نمیشوند، تو رای میدهی؟ فلانی رای میدهد؟ چرا رای ندهیم؟ چرا بدهیم؟…حرف و حرف و حرف.. و میان همین جامعه و در همان زمان مردمان گرفتاری های خود را دارند و داشتندو مصیبت های خود  و درد های خود را و…

برادر زاده خانم س.ش را دزدیدند!..کجا؟ اتلانتا؟ فیلادلفیا؟ لوس انجلس؟ واشنگتن؟میامی؟ نیومکزیکو؟…نه..همین جا در پایتخت خودمان، در همین تهرانی که کثافت از سرو رویش می بارد و ما دو دستی حال میکنیم…،در همین بیخ گوشمان!…جلوی چشممان، …چشممان روشن! راستی انتخابات و کباب فراموش نشود!!!!

دختر کوچک و 9 ساله ی برادر خانم س.ش را دزدیدند…کی؟  شب؟ نصفه شب؟ دم غروب؟…نه…سرصلاه ظهر! میان روز روشن! وقتی

همه مان سر به هواییم…وقتی همه امان اخلاق را تف میکنیم..وقتی راه مغز و قلبمان از جیبمان میگذرد…وقتی زرنگ!!میشویم و گوش همدیگر را میبریم و التماس دعا هم داریم….وقتی مثل کودن ها و احمق ها زیر اب همدیگر را چنان میزنیم که تبر ریشه را نمیزند…. دختر کوچک و 9 ساله ی برادر خانم س.ش را دزدیدند!…شلوارت را بکش روی چکمه ات خانم! شهر هرت که نیست! اینهم یک تذکر! اضافه شود به امار!..پاچه خانم امد پایین..امنیت رفت بالا…انتخابات فراموش نشود!…

دخترک 9 ساله را از میان خیابان دزدیدند انهم وقتی که پایش را میگذارد بیرون از مدرسه ای که رفته بود درس ادم بودن یاد بگیرد. یعنی اقای دزد مدرسه نرفته بود؟….راستی شما به کی رای میدهید؟

مادر دخترک اشکش بند امده، پدر زبانش!….کسی زنگ نمیزند!…یعنی کجاست دخترک 9 ساله امشب!!!؟؟؟ برادر زاده ی خانم سنگشیر چه میخورد امشب؟ کجا میخوابد؟ اصلا میفهمد که دزدیده شده یا نه؟..کجاست دخترک؟…سرت را بالا نینداز. قیافه ات را الکی مثل ادمهای فهمیده و درد کشیده نکن ..اگر یکی از نزدیکان تو بودند چه میکردی؟…حتما باید سرت بیاید تا بفهمی درد یعنی چه؟ حتما باید سرت را بزنند به دیوار واقعیت که مغزت بیاید میان دهانت و مغزت را مزه مزه کنی؟…دماغت سربالاست کافی نیست؟ حالا برو زیر اب یکی را بزن … بزن که حالت جا بیاید… زیر اب” آبرو” که زده شد بگذار زیر اب همه چی زده شود … راستی چند بار چلوکباب میدهند برای انتخابات؟؟ چند پرس؟

حالم خراب است… دختر کوچک و 9 ساله ی برادر خانم س.ش را دزدیدند…خداییش. اگر بچه خواهر یا برادر من و تو بود چه؟ اگر بچه من بود چه؟ بچه تو بود  چه؟

ذهنم پر از حرف های سیاه و تلخ است…دلم اشوب است…. میخواهم استفراغ کنم…لطفا همه استفراغ کنند.همه با هم!.. رای هم که  میدهیم…!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *