سلام مجددآقای دکتر. حالا که مینویسم شاید شما خواب باشید. من هم البته خسته هستم ، اما چند خطی مینویسم. اول اینکه تشکر میکنم بابت گفتگو. میدانید که اینجا و این گروهها فرصت و مجال بلند نوشتن و استدلال کردن و وارد جزییات شدن را زیاد نمیدهد اما به هرحال فرصت اظهار نگرانی و ابراز عقیده را تا اندازه ای می دهد.
آقای دکتر
شما بهتر می دانید که دورکیم در پژوهش درباره ی خودکشی و بعد در تحلیل و نتیجه آن به اینجا میرسد که یک مقدار معین از خودکشی در هر جامعه طبیعی است! جامعه ی انسانی بدون خودکشی نداریم. یعنی از یک مقدارمعین خودکشی در جامعه نباید هراسان بود. اما اگر به ناگاه از حد طبیعی خارج شد باید به سراغ زمینه ها و دلایل رفت و آنها راشناخت و خلاصه بررسی کرد. همه پدیده های اجتماعی و فرهنگی میزان رونق و دوام و استمرارشان را میتوان در همین ظرف تحلیل کرد. کتاب خواندن کار خوبی ست. اما اگر فردا همه جامعه نشستند به کتاب خواندن و کسی سرکار نرفت چه؟ باز هم خوب است؟ دیدن پدر و مادر کار خوبی ست ولی باید هر روز برویم دیدن انها؟ درس و کار و زندگی و تجقیق و پژوهش و …تعطیل بشود؟ کمک به فقرا کار پسندیده ایست، اما اگر همه هر روز به فقرا کمک کردند ایا این سبب میشود که فقر کم بشود یا از فردا همه لباس فقر برتن کنند؟ صد و بلکه هزارمثال و نمونه میشود آورد. برای من کارکرد و خدمت امور و توجه به حد طبیعی آنها انطور که دورکیم میگوید در ساخت جامعه شدیدا موثر است. حالا یکی میخواهد نداند و نگاه نکند به اسفل السافلین.
تاریخ انسان ایرانی نشان میدهد که از همین سوراخ صدهزاربار گزیده شده است اما درس نمی گیرد!.در جامعه امر خیر و شر صرفا تابع مختصات فلسفی نیست. یکی از آنچه خیر و شر را درتحلیل جامعه، روشن میکند فانکشن و خدمت است! جهان امروز ، جهان جدیدی ست. انسان متمدن در جامعه توسعه یافته ی عقلانی انسان به غایت خدمت گراست! خدمت گرایی مبتنی برعقلانیت! نیاز افراطی به شعربافی و شعرخوانی و روضه ندارد. شما به یک ژاپنی درباره سوزنی سمرقندی و حافظ ونظامی و…بگویید و حرف بزنید قطعا به حرف شما گوش میکند ولی بعد از شما سوال میکند که حالا این شاعرانی که شما مدعی عالم و حکیم بودن آنها هم هستید اگر من شعرشان را بخوانم وتفسیرکنم و تشریح کنم و تحلیل کنم ، کدام گره ی “عملی” از زندگی من باز میکند؟ کدام بخش زندگی من بهتر میشود؟ کدام بخش از زندگی فردی و جمعی من ساده تر میشوند و من راحت تر میشوم؟ سوزنی سمرقندی و حافظ و نظامی و …کجای زندگی جمعی و فردی را در حوزه های سیاست و اقتصاد و فرهنگ و تکنیک و…را روان تر میکند؟ آیا دروغ کمتر میشود؟ آیا همسایگان رعایت همدیگر را میکنند؟ آیا مدارس بهینه تر میشوند؟ آیا من را در برابر اسیب های دیگران محافظت میکند؟ آیا امنیت اقتصادی و بهداشتی فردای من را تامین میکند؟ و چند صد سوال دیگر…..و من و شما نمیتوانیم برای جواب آنها، اسمان را به زمین ببافیم. ذهن انسان توسعه یافته کارکرد گراست و با دو بیت شعر زن و مردش به هپروت اگاهی کاذب نمی روند! شما نمیتوانید به یک انسان توسعه یافته و بالغ و اگاه به مکانیسم عقلانی هستی، از شهودِ بدون شعور ومعرفت بدون کارکرد حرف بزنید. اگر شما نتوانید “کارکرد” و خدمتِ بافته های آقایانِ معزز سمرقندی و خواجه و نظامی و دیگران را روشن کنید آن اقای ژاپنی و یا هر انسان با ذهن توسعه یافته قطعا به شما لبخندی میزند و با شما خداحافظی میکند!
…به همین ساده گی .
حالا ما ایرانیان هم باید فکر کنیم چه میخواهیم خلاصه بعد از 1000 سال شعر بافی و شعرخوانی…. چه بدست آورده ایم؟…ما فقط از دست داده ایم! ما بازنده ی مطلقیم…در هپروت خودمان صاحب جبروتیم . وگرنه در عمل در قعر چاه هستیم و در عمق تاریکی. هیچ به دست نیاورده ایم.120 سال مغولان ایرانیان را با حیوان یکی فرض کردند…دقت کنید…120 سال…20 سال نه….50 سال نه…80 سال نه….120 سال….بعد شاخ ها و قطب های عرفان ما که همه شاعر و خراباتی هم بودند چه کردند؟….به جز ترسیدن و لرزیدن و خواب کردن مردم؟ به جز پناه بردن به هپروتِ بی معنای آگاهی جعلی؟ به جز خلع سلاح کردن یک ملت از سلاح عقل واختیار و خفه کردنِ آن در پوشش متعفن جبر و عرفان؟ ….مغولان از کشتن ایرانیان خسته شدند که اسلام آوردند نه اینکه ما مقاومت کردیم!…من نمیدانم اینهمه جوک خنده دار را چرا ما برای خودمان میسازیم که مغول ها درنهایت تسلیم شدند!…تسلیم نشدند…آنها به برکت حضور عرفا و شعرای که مثلا عقل کل های ما بودند 120 سال کشتند ما را همانند حیوانات…اصلا 120 سال سلطه، مقاومت دارد؟…اینها خنده دار است…همه جای مارا پوسانده است…هرجا باید روزنه ای به عقلانیت باشد شعربافی و شعرخوانی و عرفان آن را مسدود کرده است از استاد دانشگاه بگیر تا روشنفکرو هنرمند و زن خانه دار و همه امان مسموم شده ایم والبته ما همانند کودکان ذوق میکنیم و شعورمان نمیرسد که خانه امان بر باد رفته است..خانه خراب شدیم…سرگردان شدیم …تحقیر شدیم…همه چیزمان را به تاراج بردند…دارند می برند …اتش انداخته اند به خانه و ما در نهایت جهل و حقارت در هپروت شعر و عرفان و این مزخرفات به سر می بریم.
حال بدی دارم آقای دکتر…خیلی بد…حرفاهایم هزاربرابر بیشتر از اینهاست اما زمان و انرژی ندارم برای نوشتن…باید به زندگی هم فکر کنم…پول مفتی از جایی به من نمیرسد…چند بار میخواستم شعرها و ترانه هایم را حراج کنم…وقت آن را هم ندارم…از درون ناله دارم… خلاصه اینکه این شعر و شاعری و هپروت جاهلانه عرفانی از حد متعارف خارج شده است…باید مثل دورکیم آن را بررسی کرد. از حد طبیعی خارج شده است…این یک بیماری مهلک است. مانند سرطان. تازه سخت تر است برای اینکه یک چیزهایی رفته میان وجدان جمعی ایرانیِ ما …شما نگاه کنید…بلژیکی ها هم شاعر دارند…آلمانی ها نیز….سوئدی ها نیز..آمریکایی ها نیز…ولی هیچکدام به قول دورکیم از حد مرضی (طبیعی) خارج نشده است. جامعه را می گویم…هیچکدام جای اندیشه را نگرفته است…شاعر فقط یک شاعر است نه بیشتر…یکجور بازی با کلمات…نه داناتر است نه آگاه تر…ژاپنی ها هم شعر دارند و شاعر. ولی در حد و اندازه ی خودش….نگاه کنید که آنها توانستند در اوج خلاقیت تکنیکی و تمدنی “هایکو” را به جهان بفروشند …ما با اینهمه ادعای شعر و شاعری توان این کار را هم نداشتیم و نداریم و نخواهیم داشت…گفتم که المان هم شاعر دارد….کره جنوبی هم دارد….روسیه هم دارد…..ولی ظاهرا ظرف عقلانیت و تاثیرش در وجدان جمعی جامعه به مراتب گسترده تر است و جایی برای بازی با کلمات نمیگذارد…..ما چهار تا شاعر داریم که همه آنها را هم داریم از دست میدهیم.
عذرخواهی میکنم بابت طولانی شدن….اینها همه مقدمه است، شاید مقدمه هم نباشد…یک نگاه تاریخی آمیخته به واکاوی جامعه شناسانه و انسانی به همراه بررسی میزان خدمت گرایی پدیده ای مانند “شعر” و “شاعری” حرف از اینها بیشتر دارد….تازه آدمهایی مانند من نباید توضیح بدهند به نظرم برای اینکه در اقلیت مطلق هستیم! ما باید سوال کنیم وآنها که در اکثریت هستند موظف به پاسخ هستند. ما باید سوال کنیم از اکثریت که خب 1000 سال شاعری چه کرده است با ما؟ ما باید بپرسیم که مثلا فرخی یزدی با تند ترین شعرهایش بر علیه پهلوی اول چه دست آوردی داشت؟ اگر مثلا تفکرش را مستدل و مستند میکرد موثرتر نمیشد؟ الان و در این زمانه بزرگان ادبیات و شعر مانند آقای شفیعی کدکنی باید خیلی ساده جواب بدهد که 1000 سال شاعری چه بلایی بر سر اندیشه ورزی ایرانیان آورده است البته داده اند نصفه و نیمه و گفته اند از مولوی به بعد اندیشه ای نداشته ایم! ولی نگفته اند چرا؟!
فرصت باشد و عمری اگر باقی حتما در یک برنامه ی فیس بوکی خواهم گفت ایرانیان چطور دریک زندگی شاعرانه و دور از عقلانیت گرفتار “بی هنجاری” میشوند و شده اند و دسته جمعی در حال خودکشی هستند!…نشانه های خودکشی یک ملت و قوم به وضوح دیده میشود. حتی روند رو به انحطاط و اضمحلال یک ملت را من می بینم…و باید سهم هرکسی روشن شود در این روند تیره. هم سهم مذهبی ها و هم عرفا و هم شاعران و هم روشنفکران و همه ی ما. هرکس باید سهمش روشن شود. همه ی کسانی که ایرانیان را به هر عنوانی خواب کردند باید دیده شوند. این خواب میتواند حامل یک رویای زیبا باشد یا کابوس دهشتناک، اما خواب است و خبری از بیداری نیست!….ایرانیان یا به دلایل “خواب رفته گی ” خود واقف میشوند و حذر میکنند یا ادامه میدهند و برای همیشه به خواب میروند.
آقای دکتر
سپاس از شما که این نامه بلند را میخوانید. از احوالپرسی دریغ نکنید گرچه میدانم حال و رمقی نمانده برای آنانی که تابع عقل هستند وگرنه شعربافان و شعرخوانان نشسته در سایه هپروت عرفان لابد هنوز دلخوشی هایی دارند!