الاغ هایی که به یونجه سس فرانسوی میزنند 2

حرفی ندارم دیگر. زندگی پیچیده تر از ذهن توست و البته ساده تر… راحت باش! من هم پیرتر از آنم که کودکیِ آدمها را صبور باشم. زندگی اگر برای تو فرصت فراخ ساخته و تو سخاوتمندانه! بر باد داده ای، برای من همیشه تنگ وتیره و دیر بوده است و من از همان سالها پیر شدم. تو مرده بودی. یادت نیست . درواقع متعلق بودی به جهان مرده گان! این حماقت آدمیزاد است که مرگ را در “فردا” می بیند. وگرنه چه کسی می تواند بگوید که آنکه هنوز به دنیا نیامده نیز “مرده” نیست و متعلق به جهان مرده گان؟!

تو مرده بودی، بعد هم که به دنیا آمدی لابد یادت ندادند که جهان به اندازه ی ذهن تو کوچک نمیشود ! البته کودکان همیشه اینطور فکر میکنند که وقتی مشتشان را گرد میکنند و بر چشمشان میگذارند یعنی هر جای جهان که باشند انتهای جهان را می بینند! البته آدم های بزرگ هم همینطورند. حماقت یک حرکت “جوهری” دارد میان دل و ذهن آدمیزاد. از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند. کودکان از همه بی گناه ترند. ولی تو هم بزرگ شدی! مانند همه… معصومیتت پای جهالت، ذبحِ اخلاقی و شرعی شد. و تو هم مانند همه ی دنیا تلاش کردی که “الاغی” پیدا کنی برای بارهای خودت. من البته میدانم میان این دنیا الاغ ها خریدار بیشتری دارند، برای اینکه دنیا جای کار و بار است، به قول آن لطیفه ی قدیمی اما بسیار تراژیک ،اصلا به بعضی ها بار خورده که بیاییند این دنیا وگرنه حیف آتش جهنم .

حالا عجله نکن. الاغ زیاد است، اتفاقا حرف هم گوش میکنند، بد و بیراه هم برایشان حکم تعریف و تمجید دارد. الاغند دیگر و تو حتی میتوانی همه کودکی های خودت را بزنی میان سرشان. میتوانی همه ناتوانی ها و مانده گی های خودت را بارشان کنی! آنقدر بارشان کنی که زانوانشان بشکند. کمرشان خم شود. دهنشان کف کند. چشمشان از حدقه بزند بیرون. اصلا به جان کندن بیفتند.آنقدر که خودت دلت به حال آنها بسوزدو بغض کنی ولی باورکن انها خوشحال میشوند وخم به ابرو نمی آورند و حتی دستت را می بوسند. چرا؟ من از کجا بدانم؟ . من فقط حدس میزنم که کثیری از تخم و ترکه آدمیزاد تقیه میکنند در “خریت” برای اینکه بارِ اندیشیدن بر شانه هایشان نباشد !

الاغ ها “غرور”ی ندارند که پایمال شود! اما تا دلت بخواهد “متواضع ” هستند ! اصلا موجودات اخلاقی!!! هستند که بیا و ببین! “خود” ی ندارند و موجودی که “خود” ندارد یک بی هویت بالفطره است. ادعا می کنند که سرشار از “دیگری” هستند . یک توهم توجیه گر. توهمی که با آن نفس می کشند و سراسر تاریخِ بردباری و باربری اشان را تفسیر اخلاقی میکنند. حاضرند بار هر کس و ناکسی را در هستی به دوش بکشند اما یک مرتبه بار اندیشیدن را برپشت خود حس نکنند. تاریخشان سراسر بردباری بوده وباربری. چه صفات نیکویی! چه منزه! برای همین هرچه بیشتر بارشان کنی متواضع تر و اخلاقی تر جلوه میکنند. چنان بیمار گونه ، اخلاقی و متواضع میشوند که گویی مبعوث شده اند برای الگو و نمونه شدن! هم دیگران دوستشان دارند و هم آنها دیگران را. یک زدو بند متعفن .

حالا من توقع ندارم تو اینها را بدانی. فرصت من هم کم است. خیلی ها تا صدسالگی در ده سالگی اشان می مانند و مانده اند. و تو هیچوقت نخواهی فهمید که بعضی ها چند مرتبه مرده اند و هربار پیرتر به دنیا آمده اند. راز سپید مویی زال، شاید که همین بود. راز “بردباریِ حقیرانه و باربریِ ذلیلانه ” ی تاریخی را تو از همان دیگران بپرس! من نمی دانم.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *