رویای من وآقای جنابعالی(3)

پدرم ديگر خسته شده است..البته اصلا به روی خودش نمی اورد ولی ۳۵ سال است که صبح ساعت ۵ ميرود سر کار و شب ساعت ۱۰ بر می گردد…پيرمرد گاهی که زبان باز ميکند(البته برای دلخوشی ما) ميگويد که از کار خسته نيست و فقط رفت و امد در اين شهر دوزخی هلاکش کرده…ما ميدانيم که راست نميگويد ولی دوروغش را هم نميتوانيم ثابت کنيم…تا ۱۵ سال پيش که تو هنوز برای ما نقش ادم خوبه را بازی ميکردی (خوب گا هی ادم بد جوری احمق ميشود و ما هم شده بوديم گر چه من هميشه به تو شک داشتم)سرويس رفت و امد داشت پيرمرد…ولی از وقتی که همه فهميدند اين بازيها به خاطر ترانه ها و رويا هاست و بعضی ها هم دو دستی امدندو هر چه ترانه و رويا داشتند تقديم کردند ..تو هم فيلم بازی کردن را گذاشتی کنار و سرويس های رفت و امد را بر داشتی و پولش را ريختی ميان جيب ادمهايت(راستی امروز يکی شان دوباره دنبال من راه افتاده بودو مدام تنه ميزد..ميدانم که که به دنبال نشانی رويای عزيز من بود ولی وقتی ديد که هنوز مثل يک کارمند با وجدان رفتم سر کارم دست از سرم بر داشت)….چقدر حرف تو حرف می ايد!!ميترسم حرف اصلی فراموشم شود …داشتم ميگفتم از وقتی سرويس ها را بر داشتی خيلی به پيرمرد سخت گذشت…حق هم دارد…پول تاکسی سوار شدن که ندارد…يعنی ادمی که روزی ۳۰۰۰ تومان حقوق دارد که نمی تواند نصفش را کرايه ماشين بدهد!!!…مترو هم که قربانش بروم رستم دستان می خواهد که خودش را بچپاند ميان جمعيت…ميماند اتوبوس که انهم برای پيرمرد ۶۵ ساله که هر دردو مرضی دارد و آرتروز يک استخوان سالم برايش نگذاشته و ريه اش هم انقدر خراب است که در هر يک قدم ۱۰ بار سرفه اساسی ميکند…سوار و پياده شدنش مصيبت عظما است….خودش ميگويد هميشه قبل از سوار شدن اشهدش را هم می خواند که اگر يک وقت زير دست و پا له شد و يا نفسش بند امد ميان انهمه ادم که مثل گوسفند سرشان ميان باسن ان يکی ست… نا مسلمان از دنيا نرود!!! گر چه چند بار که سينه اش گرفته بود ميان اتوبوس…چند تا مسلمان پيدا شده بودندو راه باز کرده بودندو پيرمرد را وسط خيابان ول کرده بودند!!!!البته انها هم حق دارند..کسی ديگر حال و حوصله ی نعش کشی ندارد….باز هم خدا پدرشان رابيامرزد که که پيرمرد را از اتوبوس انداختند بيرون!!!

همين يک ماه قبل يک وام صد هزار تومانی گرفته بود ..انهم با ۱۰۰۰ قسم و ايه…قصد کرده بود کمی خرت و پرت برای ته تغاری بخرد و دازوهای اعصاب مادر را هم!!البته می دانم که اگر پول به خانه می رسيد به من هم ميداد برای دوا و درمان کليه هايم!! اما من که نمی گرفتم…يعنی دلم نمی ايد…درست است که که درد بی پدری !دارد اين کليه..ولی من هنوز اينقدر پست نشده ام که پول پيرمرد را بگيرم برای خوشی خودم…!!!…درست است که اين اقا ما را پس انداخته ولی خب وقتی امديم و ديديم که جای ما نيست اينجا ديگر نبايد به بهانه های مختلف که: درستش می کنيم و همه چيز رو به راه می شود و حالا بگذار دو روز ديگر هم صبر کنيم واين مزخرفات

سر خودمان را کلاه می ذاشتيم و اينجا زمين گير ميشديم!!!…حالا يکی تو را جايی ميبرد..خب اگر هم خوشت نيامد بر ميگردی..دست و پايت را که نبسته اند…راه هم که زياد است!!!مگر اينکه ادم خودش جرات نداشته باشد که برگردد يا اينکه هم خر را بخواهد هم خرما را…يعنی هم اينجا خوش بگزراند و هم اينکه تا تقی به توقی خورد داد. بيداد راه بيندازدو نک و نال کند!!!البته مردم ساده و احمق هم کم نيستند که حرف امثال تو را باور ميکنند که: اگر بيموقع راهت را بکشی و بروی از اين دنيا آنجا چنين و چنانت ميکنند!!! خب معلوم است که اگر جماعت بفهمد که رفتنش نه تنها مشکلی ندارد ..بلکه آنجا تشويقش هم ميکنند…آنوقت آقای جنابعالی!!۱ تو و امثال تو می مانيد لنگ در هوا!!!ديگر کسی نيست که سوارش شويد!!……باز هم پرت شدم از مطلب….اصلا چه می گفتم؟؟ اهان…حرف صد هزار تومان بود و من نگفتم که چنان پول را ميان اتوبوس از جيبش زدند که پيرمرد تا چند روز نه حرف ميزد و نه غذا ميخورد!!!

مادر اول خيلی ناله و نفرين کرد و طرف را به حضرت ابولفضل حواله کردولی در اخر، برای اينکه خودش و پيرمرد را دلداری دهد می گفت:حتما مستحق بوده طرف!!!….

ميدانم …حتما الان ميگويی که چرا خودش را باز نشست نکرده است…اتفاقا ميخواستند اين کار را هم بکنند ولی مگر در اين زمانه با يک حقوق باز نشستگی ميتوان زندگی کرد؟…(نگاه به ادمهای خودت نکن که راست راست راه ميروندو ۱۰۰۰ جور درامد دارند)..انهم برای ادمی که دختر دم بخت دارد…برای همين هم ۵ سال است که با خواهش و التماس خودش را سر کار نگه داشته …يعنی هر ماه مقداری پول ميدهد به مسوولشان که يه وقت عذرش را نخواهد…؟(بالاخره هنوز مسلمان پيدا ميشود در اين مملکت!)……باز هم حرف ميان حرف آمد و اصلا نفهميدم که آيا گفتم به تو انچه را که می خواستم بگوييم يا نه!!!…البته اشکالی ندارد چون تو زياد هم احمق نيستی!!!حالا اگر خودت هم باشی …داری ترانه فروش هايی که حالا ديگر نان و حلوای شب جمعه به دهنشان مزه کرده است و حاضرند از هيچ ….همه چيز بسازند برای دلخوشی تو!!!…………اهان يادم امد..راستی..تو به چه حقی برای رويای من هديه فرستادی؟؟ آخر مگر تو نامو س نداری آقای جنابعالی؟!!!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *