مطالب مرتبط
درباره جلال حیدری نژاد
دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!
مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →دست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
هلاکش کرده…ما ميدانيم که راست نميگويد ولی دوروغش را هم نميتوانيم ثابت کنيم…تا ۱۵ سال پيش که تو هنوز برای ما نقش ادم خوبه را بازی ميکردی (خوب گا هی ادم بد جوری احمق ميشود و ما هم شده بوديم گر چه من هميشه به تو شک داشتم)سرويس رفت و امد داشت پيرمرد…ولی از وقتی که همه فهميدند اين بازيها به خاطر ترانه ها و رويا هاست و بعضی ها هم دو دستی امدندو هر چه ترانه و رويا داشتند تقديم کردند ..تو هم فيلم بازی کردن را گذاشتی کنار و سرويس های رفت و امد را بر داشتی و پولش را ريختی ميان جيب ادمهايت(راستی امروز يکی شان دوباره دنبال من راه افتاده بودو مدام تنه ميزد..ميدانم که که به دنبال نشانی رويای عزيز من بود ولی وقتی ديد که هنوز مثل يک کارمند با وجدان رفتم سر کارم دست از سرم بر داشت)….چقدر حرف تو حرف می ايد!!ميترسم حرف اصلی فراموشم شود …داشتم ميگفتم از وقتی سرويس ها را بر داشتی خيلی به پيرمرد سخت گذشت…حق هم دارد…پول تاکسی سوار شدن که ندارد…يعنی ادمی که روزی ۳۰۰۰ تومان حقوق دارد که نمی تواند نصفش را کرايه ماشين بدهد!!!…مترو هم که قربانش بروم رستم دستان می خواهد که خودش را بچپاند ميان جمعيت…ميماند اتوبوس که انهم برای پيرمرد ۶۵ ساله که هر دردو مرضی دارد و آرتروز يک استخوان سالم برايش نگذاشته و ريه اش هم انقدر خراب است که در هر يک قدم ۱۰ بار سرفه اساسی ميکند…سوار و پياده شدنش مصيبت عظما است….خودش ميگويد هميشه قبل از سوار شدن اشهدش را هم می خواند که اگر يک وقت زير دست و پا له شد و يا نفسش بند امد ميان انهمه ادم که مثل گوسفند سرشان ميان باسن ان يکی ست… نا مسلمان از دنيا نرود!!! گر چه چند بار که سينه اش گرفته بود ميان اتوبوس…چند تا مسلمان پيدا شده بودندو راه باز کرده بودندو پيرمرد را وسط خيابان ول کرده بودند!!!!البته انها هم حق دارند..کسی ديگر حال و حوصله ی نعش کشی ندارد….باز هم خدا پدرشان رابيامرزد که که پيرمرد را از اتوبوس انداختند بيرون!!!