رویای من و آقای جنابعالی(2)

روياي من سلام!!!

اگر بگويم دلم برايت قد يك ارزن شده حتما بازميگويي كه دارم شعر مي گويم يا اينكه خودم را لوس كرده ام…ولي باور كن كه واقعييت دارد و سن و سال من هم از اين كارها كه گفتي گذشته است….راستش را بخواهي يكي دو روز است كه اين كليه هاي لعنتي بد جوري اذيتم مي كنند..نه خراب مي شوند كه بكنم و بندازمشان دور و خلاص شوم..و نه سالم ميشوند..ديشب از درد با مشت مي كوبيدم به درو ديوار(فرياد كه نمي توانستم بزنم چون مادر حال ندار بودو اگر بيدار هم ميشد به جز ضعف و غش كاري از دستش بر نمي امد…مادرهاي قديم اينطوريند ديگر…هر كوفتي كه بچه اشان بشود انها يا ضعف ميكنند يا غش!!!البته كار ديگري هم از دستشان بر نمي ايد…باز هم دستشان درد نكند!!…داشتم مي گفتم كه از درد چند بار…البته دقيق يادم نيست ولي باور كن كه از سه بار بيشتر نشد…به زمين كوبيدم و چند دقيقه بعد هم يكي در اپار تمان را كوبيد…باز كردم..شوهر همسايه پاييني بود…تا حالا نديده بودمش…فكر كنم جاي اكبر اقا اينا امده اند…مرد هيكل داري بود همسايه جديد….با پيشاني بلندوموهاي فر كم پشت وصورت بيضي شكل وسيبيل هاي چخماقي….دماغش هم سر با لا بود و البته پهن به اندازه اي پهنا ي لبش…با تمام دردي كه داشتم سلام كردم و دعوتش كردم براي قهوه!!!مي دانم… مي دانم الان ميگويي تو كه پول نداري دارو بخري چرا پول براي قهوه داده ای ؟؟…ولي عزيزم من نمي توانم جلوي ميهمان اب زيپو بگذارم….

چايي هاي اين دوره زمانه هم كه خودت ميداني يك كيلو بريزي رنگ نمي دهد……خلاصه كنم …هنوز حرفم تمام نشده بود كه مرد يقه ام را گرفت و بلند كرد و كوبيدم به ديوار!!!…بعد هم دستم را پيچاندو همانطور كه مشت و لگد ميزد به شكمو پهلوهايم فرياد ميزد كه:مگه اينجا طويله است ؟نكنه فكر كردي صاحب نداره اينجا؟برا من تو اپارتمان 45 متري گرمب گرمب ميكني؟؟و…. هر چه رفتم بگوييم كه من ادم بي ادبي نيستم واز درد ..انهم فقط سه بار!!! مشت به زمين زدم مهلت نداد كه نداد…هر چه ميگفتم اقاي محترم!!كمتر گوش ميكردومحكمتر مشت و لگد مي زد….خلاصه يك دفعه مشتش خورد به دماغم وخون همه صورتم را پر كرد و او هم دست از زدن بر داشت…به هر مصيبتي بود خودم را انداختم ميان خانه و در را بستم..همش فكر مي كردم چه شانسي اوردم كه حتي يكي از همسايه ها هم بيرون نيامد……!!!وگرنه حسابي خجالت مي كشيدم از اينكه حتي دستم به زير پوش طرف هم نرسيده بود…البته بيشتر از اين خوشحال بودم كه مادر قرص هايش را خورده بودو توپ هم بيدارش نمي كرد….بعد هم كه سرو صورتم را شستم پيش خودم گفتم بروم كلانتري شكايت كنم …ولي كمي كه بيشتر فكر كردم ديدم طرف هم حق داشت… چون ادم با شخصيت كه ساعت ده و نيم شب با مشت به زمين نمي كوبد…حتي اگر از درد در حال مرگ باشد…مردم چه گناهي كرده اند كه تو داري ميميري؟؟؟اسايش ميخواهند مردم…حالا تو كليه درد داري مردم بايد بد خواب شوند؟؟تو پول نداري دوا درمان حسابي كني خودت را مردم بايد بي در بلا شوند نصفه شبي؟؟!!(البته ساعت ده و نيم بود عزيزم و باور كن كه اگر نيم ثانيه هم از دوازده گذشته بودتو ميداني كه من كسي نيستم كه مشت به زمين بكوبم و براي سود شخصي!!!حق مردم را نديده بگيرم)..راستش را بخواهي كمي كه فكر كردم از اينكه مي خواستم بزنم و بروم كلانتري پيش خودم شرمنده شدم و گفتم كه واقعا چقدر ادم مي تواند پست باشد !!!هم با مشت به زمين بكوبي و مزاهم مردم بشوي هم بخواهي بروي كلانتري!!!!هيچ وقت فكر نميكردم كه اينقدر بي مبالات و رذل باشم!!!شايد باور نكني ولي قصد كردم بروم از همسايه محترم عذرخواهي كنم ..اما ديدم ساعت يازده است گفتم شايد خواب باشند!!!روياي من ‍‍‍‍‍‍

حالا ديگر تو هم اينقدر خودت را ناراحت نكن…ميبيني كه هنوز ميتوانم بنويسم…اصلا مقصر منم كه به تو گفتم…به خدا اگر خودت را براي اين اتفاق ساده نارحت كني هيچ وقت خودم را نمي بخشم!!! راستي عزيز دلم…امروز به اقاي جنابعالي هم نامه زدم وخيلي محكم حرفهايم را گفتم…فكر كنم حسابي جا خورده است!!!!يعني من با توپ پر با هاش حرف زدم و گفتم كه هواي تو را از سرش بيرون كند….از تو چه پنهان تهديدش هم كردم…دور نيست كه ادمهايش را بفرستد براي دلجويي از من!!!!

ماه من

درد كليه ولم نميكند…بروم يك تكه جلي ..دستمالي..چيزي پيدا كنم بگذارم جلوي دهنم تا بلكه دوباره مجبور نشوم مشت به زمين بكوبم و مزاحم مردم شوم!!!!

خيلي مواظب خودت باش عزيز دلم…..از دور رويت را ميبوسم…!!!

فداي تو…من!!!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *