کودک بمان…در دنيای ادم بزرگها خبری نيست!!!

جمعه، 21 آذر، 1382

سلام

امروز شايد پس از دو سال…..درست يادم نيست… نمی دانم ولی دوباره امدم و اتاقت را دیدیم و نوشته هایت را خواندم… را..هنوز مثل گذشته هم دخترانه بود(که البته بايد باشد) و هم اميخته به يک نوع احساس کودکانه و البته پر شور…..شوری که به نظر می ايد گاه کلمات برای بيانشان به تنگ می ايندو تو خسته ميشوی و اينجاست که بی مهابا مينويسی انچه را که می ايد به زبانت يا دلت و نمی دانم که اين.. به چه ميزان تو را راضی می کند و به چه ميزان خواننده ات را؟؟؟…گفتم که نوشته هايت اميخته به شوری کودکانه است…..نه اينکه کودکی …که اگر هم باشی بايد ببالی به خودت که هنوز داری صراحت و صداقت کودکان را……می خواهم بگويم در دنيايی که همه در عذابند از بگيرو ببند های به ظاهر عاقلانه اين ادم بزرگ ها….چه خوب است که ادم گاهی رها شود و خودش را بسپارد به نسيم هايی که از سالهای دور دست ايام کودکی می ايند….!!

و اما از من چه بپرسی چه نپرسی بايد بگويم..که گرفتار يک عذاب عليمم…!!! در خودم مانده ام…گرفتار خودم شده ام….گاهی سرگردان که کيستم و گاهی حيران که چه می کنم؟؟؟!!!!برزخی تمام دوره ام کرده است وبه انتظار قيامت نشسته ام!!

بگذريم که حکايت اين سرگردانی و نک و نال من پايان ندارد تا مرگ!

راستی اگر حوصله بود…و اگر مجالی داد اين زندگی غريبی که تو داری و من اندکی می دانم از ان….سری به من بزن!!!و دمی ميهمان من باش..گر چه راه و رسم ميزبانی را هنوز از بر نيستم اما چه باک که ادم ها را از دل ميخوانم نه از زبان!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *