هجوم هیچ در پوچ_3

تو را میفهمم…تجربه ی سالهای دور …قصد نشستن بر منبر پند و موعظه هم ندارم که خودم محتارج ترم..اما  راه رهایی  از بند داغ و درفش  دل دادن و دل باختن تنها تغییر زاویه نگاه توست…خب جهان نو شده است….نه  فقط رخت و لباس و قر واطوار ،…یعنی این چیزهایی که ایرانیان هنرمند!!!!!  بدان مختخرند…. نه فقط دماغ های “نو” که اتفاقا همه سر بالایند!..نه این خزعبلات…بلکه روح جهان  نو شده است…اصلا میشود..تازه میشود…و از آنجا که جهان در هارمونی وحشتناکی  به سر میبرد لاجرم پدیده ای کمتر آسیب میبند که  با روح جهان جدید هماهنگ باشد…حالا نمیخواهم تفلسف کنم..ولی چاره ای هم ندارم…زبان این  مساله کم و بیش همین است…فقط فکر کن که عاشقی دو نتیجه میتواند داشته باشد…یکی رهایی! یکی بند!…هم خاستگاه این دو متفاوت است و هم  جنس و نوع رفتارها و معیار ها…یا نه اصلا فکر کن که عشق نتیجه تغییرات بیوشیمیایی مغز است!!!….ذهنیات آدم کنفیکون میشود…تو هم باید قیامت برپا کنی در دل و ذهنت وگرنه خاکستر یک آتش مرده را مدام باید بر باد بدهی!!!!!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *