میان 11 پوکی که به سیگار میزنم 3 کلمه حرف میزنم، دو تایش را البته با سر و یکی را با زبان…و تو یکریز حرف میزنی…11 کلمه بعد از هر پوک، و خیلی بیشتر از اینها را با سرو گردن و چشمانت ضمیمه کلمات میکنی…من آرامم..حتی حالا که لم داده ام به کاناپه و گردنم را کج کرده ام به سمت پنجره…لای پنجره باز است…سرآستین های پیراهن سفید من نیز….بعد یک ناغافل چیزی میرود میان آستینم…گرم و جاریست…مثل سرانگشتانی که عجله دارد…بعد هم کسی میرود زیر پلک هایم….و من خودم را کش میدهم تا پنجره را ببندم…ابدا علاقه ندارم هیچ نسیمی برود میان آستین های من و یا خدایی نکرده بخزد زیر پلک هایم…نفس..نفس میزنم…تو نیز…همین.
هجوم هیچ در پوچ (4)

توصیف بی نظیری بود
من که لمس کردم
عالی بود، مانند همیشه، استاد گرامی. چه توصیف زیبا و طنازانه ای.