بعضی روزها سرگردانم، خودم را به هر دری میزنم،با هر کسی دهن به دهن میشوم،حتی خودم را درمعرض پیچ های خطرناک قرار میدهم بدون بیم جان،حتی گاهی عمدا و اشتباها یک خیابان را میروم که خودم هم میدانم اشتباه است،فقط برای اینکه سرگردانی و کلافه گی من تکمیل شود، برای اینکه برسم به ته سرگردانی به ته کلافه گی …. به ته گم شدن…به ته پرسه زدن …بعضی روزها واقعا سرگردانم.و هیچ چیز نمیتواند آرامم کند حتی یک مقصد دبش! حتی یک نقطه ی پایان، حتی یک مکان معلوم! نه پنجره ای نه روزنه ای نه صدایی نه ناله ای نه شعری ..هیچ….هیچ چیز. به جز آنکه نگاه میکنم و میبنم عده ای به مقصد رسیده اند!بعد که دقت میکنم میبینم زیر یک خواب سنگین چرت میزنند! فقط در این لحظه سرگردانی ام معنا دار میشود…درست مثل عصر امروز
مطالب مرتبط
درباره جلال حیدری نژاد
دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!
مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →
خواب سنگین در سکوت حماقتی استوار، اضطرابی در دنیای شتاب زده ی دیجیتال،گنگی ذهنی خسته و بهت زده
هیچ و گاهی پوچ و هر از گاهی هم هیچ و پوچ
.
.
.
برای یک روز گریز از این همه، سرگردانی بهتر.
.
وارد زندگیت میشوند
برایِ شبهات قصّه
برای قصهها شهرزاد میشوند
جزئی از لحظه ها
دلیلِ خنده ها
شریکِ بغضهای تو میشوند
بعد یک روز صبح
به طرزِ وحشتناکی کشف میکنی
که دیگر هیچ جا نیستند
جز در شعرهای تو
شعر هایی که به طرز غمگینی
هیچکس نمیخواند … جز خودت
(بیهودهترین انتظاری که از آشناییهایِ عقیم مانده ی امروزه میتوان داشت ، به ثمر رسیدنِ یک رابطه است )
نیکی فیروزکوهی
خوب است که حداقل یک چیز، لحظه ای به ظاهر هم که شده شما را آرام می کند. وای به روزگار کسی که حتی به ظاهر هم لحظه ای آرام نمی شود؛ البته اگر مفهوم آرامش را خوب درک کرده و به بیراهه نرفته باشد!!!!!!!
یک “کلاف سردر گم” میان “کلافگیم” گیر کرده است
طاقتم طاق شده
کف اطاقی که اندام مرا قاب می گیرد…
اینم تعبیر من بود از کلافگی که انگار این روزها در رگهام جاریه!
شما اما، پایا باشید و مانا…
بعضی روزها واقعا سرگردانم.و هیچ چیز نمیتواند آرامم کند حتی یک مقصد دبش!…
هیچ….هیچ چیز. به جز آنکه نگاه میکنم و میبنم عده ای به مقصد رسیده اند!بعد که دقت میکنم میبینم زیر یک خواب سنگین چرت میزنند!