پنج پله مانده تا کتاب.. آنهم حداقل!

ابان ماه هشتادو شش  بود به گمانم و این را برای دوستی  نوشتم که کمی گله کرده بود از اوضاع کتاب و مطالعه و این حرف ها، اینکه چرا مردم کتاب نمی خوانند! و خداییش چرا بخوانند وقتی ثروت از علم صد در صد بهتر است!؟؟؟…این مطلب برای سه سال پیش است.

برای که؟ برای چه؟ بنویسیم که چه بشود؟ بنویسیم گره ای باز میشود یا اینکه مانند همیشه د ل ناله های خود را تکثیر کرده ایم؟ بنویسیم شنیده میشود یا اینکه مانند همیشه حنجره را خراشی دیگر داده ایم؟ بنویسیم سنگی از میان برداشته میشود یا اینکه سنگلاخ پیشکشمان میکنند؟  بگوییم که چه؟از کدام کتاب حرف میزنی عزیز جان !!؟کدام کتابخانه؟ کدام مطالعه؟

عزیز دلم  کتاب و هنر و ادبیات و این چیزها  حقیقتا دل خوش میخواهد که امروزه روز از برای من یکی که مهیا نیست و از امار کتابخوان ها معلوم میشود که امثال من زیادند. خدا وکیلی راست میگفت شاعر آب و خیار و ماه (سهراب):

مرد بقال از من پرسید چند من خربزه می خواهی

من به اوگفتم: دل خوش سیری چند؟

عزیز جان

/واقعا آدم غصه دار میشود /یعنی من که غصه ام گرفته است! نه دلی برای خواندن مانده نه دماغی برای اندیشیدن ! و نه حتی توانی برای نوشتن! نوشتنی  که تنها مایه تسلی آدمی چون منست!

چه بیخردی کردیم ان روز د اغ تابستان  که محمود مکانیک از سر این که درسی به ما بدهد  رسما جلوی انظار گوش ما گرفت و ما به سر پنجه شدیم که نکند گوشمان کنده شود! و از فردایش هم رفتیم و پشت سرمان را هم نگاه نکردیم !ای کاش گوشمان کنده میشد!  بی گو ش میشدیم اما مانند حالا از فرط بیخبری ، مدهوش نبودیم! زندگی بازی های بسیار دارد! بسیار!

برادر من

در حوزه خلقیات و درونیات که امروزه روانشناسی اش می خوانند یک آدمی هست که ابراهم مزلو میخوانند او را. میدانم که میشناسی و قصه اش را از بر داری و حالا من باز تکرار میکنم که مبادا از یاد ببریم( گرچه من زیاد یه حرف های اجنبی جماعت که یحتمل عرق و شرابی هم بوده توجه نمیکنم اما چه کنیم که این بابا فعلا پذیرفته است حرفش)..این آقا  یعنی جناب مزلو متوجه شده که آدم برای رسیدن به خود شکوفایی/ برای اخلاقی شدن/ فرهیخته شدن/ انسان تر شدن/ و بطور کل کریم تر و رحیم تر شدن در زندگی فردی و پس از ان درزندگی جمعی /  باید مراحلی را طی کند! یعنی اینجور نمیشود که شما چند مرحله را دو در کنی و پله ها را  دو تا سه تا بالا بروی! پس نمیشود.  بعد هم امده و گفته که این مراحل پایین برای رسیدن به ان مکارم بالاضروری ست!

1-      نيازهاي‌ زيستي‌: یعنی من و تو اگر دمای هوا کمی از این که هست بالاتر برود  همان سرمان می آید که بر سر دایناسورها آمد! محیط باید مناسب باشد اولا.

2- نياز به‌ امنيت‌: منظورش همان چهار دیواریست که  خلایق از هر طرف که نگاه کنی در مصیبت عظما به سر میبرند. سرپناه. جایی که بتوانی پایت را راحت در آن دراز کنی. این سرپناه البته با آن لانه موشی که من و تو داریم کمی فرق میکند!!!!!

3- نيازهاي‌ جنسي‌: (تکلیف این هم که معلوم است. زبان به دهان بگیریم بهتر)

4- نيازهاي‌ اجتماعي‌: یعنی جوری زندگی کنی که مردم نگویند الهی خبر مرگت بیاید بلکه هر دم طول عمر برایت طلب کنند. خلاصه که مفید باشی برای هم کیشانت (اضافه کن به آن ازادی و البته عمل آزادانه) (میبينی…هنوز خبری از کاغذ و قلم و دوات و کتاب نیست)
5- نيازهاي‌ نفساني‌: یعنی سلام ادم را علیک حداقل بگویند! تحویل بگیرند ادم را.
6- نياز به‌ زيبايي‌: از اینجا به بعد کمی ورق برمیگردد اما هنوز مانده تا انجا که قصد و نظر من است! تازه پس از این مراحل به قول جدیدی ها  بعضی چیزها حسابی فاز میدهد! و ادم اراده میکند به خوشگل ترین مسایل  توجه کند مثل صورت زیبا/صوت زیبا/نقاشی/موسیقی و الخ.

(میبینی  با اینکه محیط مناسب است و غذا داری،سقف بالای سر داری،منزل برای رفع نیاز جنسی داری، مردم هم که تحویلت میگیرند و پشت سر دعات میکنند اما هنوز این اقا امر نکرده که برو کتاب بخوان و اگاهی به دست بیاور!..حالا ما در بهترین وضعییت کاریکاتور همه اینها را داریم و مرتب غر میزنیم که چرا مردم کتاب نمیخوانند)

(داشته باش قضیه را ۶ پله رفته و  هنوز لام تا کام نگفته از کتاب و این حرفها)

7- نياز به‌ آگاهي:  ‌تازه وقتی شکمت سیر شد، سقف خانه ات محکم ماند و مناسبات میان اهل منزل به جا و به را بود ،و اگر امدی بیرون مردم تحویلت گرفتند و تو هم ازادانه  نه با اجبار گره از کار خلایق باز کردی و از دیدن و شنیدن زیبایی ها نیز تا حدی فارغ شدی انوقت تازه یک ناغافل متوجه میشوی که یک چیزیت میشود!!! دست یه دلت میکشی میبینی پر است و کمبودی نداری الحمدالله! به دور اطراف نگاه میکنی میبینی که نه خیر  همه چیز هم به راه است همه به جا! تازه انوقت همچی بفهمی نفهمی پرسش در ذهنت جوانه میزند!جوانه که زد باید ابیاریش کنی! با چه؟ با اگاهی!تازه اینجاست که ادم میرود سراغ کتاب و اموختن و الخ!

دردسرت ندهم برادر

این اقای مزلو 3 مرحله دیگر هم گفته که درز میگیرم و کوتاه میکنم ولی خدا وکیلی چند درصد  مردمان این سرزمین این 5 مزحله را تا رسیدن به مرتبه ای که طلب اگاهی کنند طی کرده اند و میکنند؟ بگذریم.

============================================================

گاه عجیب خسته میشوم. گاه بی نهایت در خودم میمانم. گاه عمیقا عمق نادانی خود را مزه مزه میکنم… میدانی گاه بودن برایم حبس میشود و  هر نفس اشد مجازات! ختم میکنم. پایان.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

یک نظر برای مطلب “پنج پله مانده تا کتاب.. آنهم حداقل!”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *