مثلا برای سالی که نو شد!
چند وقتی ست از خودم هم “عقب” مانده ام. نمیدانم کارهای این خانه دیجیتال کی به سر می آید یعنی نمیدانم چه زمان همه مطالب قبلی را اینجا می گذارم …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
چند وقتی ست از خودم هم “عقب” مانده ام. نمیدانم کارهای این خانه دیجیتال کی به سر می آید یعنی نمیدانم چه زمان همه مطالب قبلی را اینجا می گذارم …
Read Moreهفتم خرداد هشتادو هفت..لابد خوب نبودم 1. ذهنم شلوغ است.کلمات را فراموش میکنم و نام دوستانم گاه گم میشوند میان ازدحام کلمات در ذهن ساده ی من.یک جورهایی می مانم …
Read Moreهمین چند ماه قبل/تابستان 88/ الف: وارد آبادی که میشدی گرچه همه از سادات بودند اما فقط پیرمرد را “آقا” صدا میکردند. پیرو جوان، هم انکه هم نسل خودش بود و …
Read Moreیکسالی میگذرد به گمانم/سال 87/…مثل همیشه مرگ و زندگی میان ذهنم میچرخیدند. سرم پر از حرف است. “شهاب! باران” کلمات شده ام. وقت نیست.عمر هر فکر به “درنگی” و هر …
Read Moreشهریور ماه 87/ حال خوبی نداشتم،گلایه مند از زمین و زمان،بیشتر از خودمان،از خودم،از تو،از من، از ما، شهریور ماه 87/ هیچ از شهریور 88 نمیدانستم ! روزی که دلگیر …
Read Moreیعنی هدایت کجای زندگی را دیده بود که اینگونه نوشت: “در زندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد” گاهی کمترین …
Read More1382 /همان روزهای پایانی سال ! بد جوري دلم ميخواد ابراز بي وجودي كنم!…جدي ميگم…نگو كه همين حرفم يه نوع ابراز وجودـ…به كي قسم بخورم باور ميكني كه راست ميگم؟….اقاجون …
Read Moreفقط چند روز مانده تا پایان سال هشتاد و دو …چه مي توان كرد…از كجا بايد گفت كه اغازش باشد! از كدام روز؟..كدام ساعت…كدام لحظه؟..از كدام لحظه ميتوان گفت كه …
Read Moreدوشنبه، 3 فروردين، 1383 ! ..و براي مني كه اموخته ي سال قحطي عشقم..باران يگانه رويايي است كه هر صبح و شام او را به چشم ـخيال دوره ميكنم!… بيدار …
Read Moreفروردين، هشتادو سه، عجیب بودم..فقط عجیب. نسخه ی درد نا علاج! …پريشان گو شده ام …نميدانم…چه كنم… نه پاي رفتن دارم و نه تاب ماندن!.برزخي تمام دوره ام كرده است!…نه از …
Read More