شهریور ماه 87/
حال خوبی نداشتم،گلایه مند از زمین و زمان،بیشتر از خودمان،از خودم،از تو،از من، از ما، شهریور ماه 87/ هیچ از شهریور 88 نمیدانستم !
روزی که دلگیر نشده باشی از مومنان نمازخوان، کدامست به این خاک و دیار؟ آن روز کدام است که نیش تند تیزی را بر گرده ی خویش حس نکرده باشی در این سرزمین؟ چشمانی که رفیقت نیستند، تو را حالی نمی کنند که روزگار رفاقت سر آمده؟ مردمان را نمی بینی که شانه های یکدیگر را پله میکنند؟
به گمانت فرعون یکه مانده به بدنامی که بدن آدمیان را آجر میکرد در سربالا شدن اهرام؟ ضحاک خانه میان قصه و اسطوره دارد؟ حواست نیست؟ یعنی حالا نمیشود؟ حالا نمی کنند؟ به شانه هایت نگاه کن! زخم هایت را ببین. دستان خالی و پاهای مانده ات را نوازش کن. سوز گرده هایت را به یاد بیاور. داغ نامردی ها و نامرادی ها و بد عهدی ها و ناراست گفتن های مومنان نماز خوان که شهوت قدرت و ثروت بی اندازه دارند، کجای دل و ذهنت را سالم گذاشته است؟ آینه مگر نداری تو اینک؟ دلدار مگر نداری تو اینک؟ کسی که دست بکشد موهایت را؟ نرم کند استخوانت را؟ نوازش کند تن ناسورت را؟…. “خاک” غریبی هستی . …خاک نشینان غریبی هستیم. یکه و تنها …ورشکسته به تقصریم.
ما همیشه یا مرده ایم یا کشته ایم! هنر مردمان فرو دست همین است. عاشق باشند می میرند. معشوق باشند میکشند. میگویی نه؟ پس نگاه کن ، دستانت بوی کثافت _اخلاقی را میدهند که هنرش آراستن دک و پوز است و ما حتی در جهان مدرن و میان خلایق دک و پز هم نداریم.
سفید می پوشید. حفره ی روی صورتک هایتان را به ضرب حماقت تا بنا گوش باز می کنید . اما با خونه لخته و بسته زیر ناخن های قشنگ تان چه می کنید ؟ لابد یادمان نیست! به هزاره ای نه چندان پیشتر خوراک آدمی خون جگر بود ،تازه تازه! تفاوت هم نمیکرد که حیوانی باشد یا انسانی! به دندان گرفتن را عشق بود. ولی مگر حالا نیست؟ دستمال های جیبی اگر نبود باور کن که لب و دهان اکثرمان خونی بود. هنوز هم گاهی دم خروس بیرون میزند از گنداب اخلاقی بودن و اخلاقی شدن.
البته تعفن بو دارد. اما برای آنکه خودش متعفن ست و میان چاه نمور هم نفس جک و جانوران میشود و سو سوهای گاه گاه را خورشید مطلق می داند و بعد هم چشمانش عادت می کند به تاریکی و خورشید میشود بلای جانش، تعفن همان زندگی ست! خوراکت که سیاهی شد، سپیدی میشود سم ! میشود زهر. ” به نام خدا” یت را شیطان میگذارد روی زبانت! نمازت را به نیت قربه الی قدرت و شهوت و ثروت می بندی. برای انانکه از تو دریده ترند رکوع میکنی و به سجده می افتی. غزوه” هایت میشود رفیق کشی! “سریه” هایت میشود “جوان کُشی”! همه ی جهادت میشود “یتیم سازی” و “زن ستیزی”! پهلوانی هایت یکسره بوی خونِ مظلومان میدهد و دست گیری های مومنانه ات، سرقت نان از سفره ی محرومان ! “خیبر” هایتان ،درِ خانه ی پیرزنان است و “خندق” هایتان برای از پا افتاده گان! و در جهانی که مردمانش سفر به قمر میکنند، تو مانده در حجرالاسودی! و مفتخر به دور باطل جهالت.
راستی خانه شما میان کدام چاه نمور است؟ پلاک چند؟ با پنت هاوس کدام چاه نمور خودت را ارضاء میکنی؟
من خبر دارم. خبر موثق دارم. باور کنید خبر دارم که سوسک هایی مانند شما ، خانه کرده در چاه های نمور ، آدم کباب میکنند! …بو کنید…این سرزمین بوی گوشت سوخته گرفته است. درهای این خانه بعد شما باید قرن ها باز بماند. قرن ها!