مثلا برای سالی که نو شد!

چند وقتی ست از خودم هم “عقب” مانده ام. نمیدانم کارهای این خانه دیجیتال کی به سر می آید یعنی نمیدانم چه زمان  همه مطالب قبلی  را اینجا می گذارم و نوشته هایم به روز میشوند. کار خوشایندی نیست مدام این طرف و آنطرف را جستن و دنبال دست نوشته های خود بودن…نمیدانم شاید هم من خسته ام..بی حوصله ام…حالا هم اگر وسط کار نبودم ادامه نمیدادم…خلاصه تمامش می کنم.  این مطلب را همین ابتدای سال نو مسیحی_(2010) نوشتم و برای یکی دو دوست که نشسته اند در  آنسوی دنیا فرستادم و بعد فراموش کردم که چنین چیزی را نوشته ام !(آلزایمر خفیف) و بعد هم که یکی از دوستان تذکری داد حواسم جمع شد که این طفلی هم میتواند وارد “خانه” شود! پس واردش کردم.

ادم که  نو میشود دیگر توفیر نمیکند که سال غربیان مسیحی نو شده است یا شرقیان بودایی، سال مسلمانان نشسته در میانه ی شرق و غرب  نو شده است  یا سال هندوهای مومن به آتش،  سال مردمان سیاه در قاره سیاه بخت افریقا  نو شده است  یا مردمان سپید پوست نشسته بر فرق کره ی زمین در الاسکا یا نه شمالی ترین نقطه زمین،  سال چشم بادامی های  بودایی  نو شده است  یا جادوگران سرزمین های امریکای لاتین،  ادم که نو میشود  دیگر توفیر نمیکند که خارج از ادمی، انجا که هیچ نیست چه چیز  نو میشود و چه چیز کهنه می ماند ، اما چه کند ادمیزادی که با نشانه ها خو گرفته است و از انان می اموزد و با انان تجربه های هزاران ساله خود را به ایندگان پیشکش میکند، چه کند ادمیزادی که هنوز اولین زبان که سرشار از نماد و نشان و سمبل است را فراموش نکرده و نباید هم بکند،…ادمیزاد گرچه به ماه رفته قدم میزند  و  صید رنگین کمان میکند و صوت و نور  را اسیر میکند  و بانگ و رنگ را به درنگی  تکثیر میکند  و غرب و شرق را به هم میدوزد و سیم و میکرو چیپ های را به رگ و پی میبافد و هزارن شعبده دیگر  از جعبه جادوی عقل بیرون کرده و بیرون میکند  اما هنوز که هنوز است دست به دیوار” دیروزها” راه میرود و چشم از هزاره های پیش تر بر نداشته است و اولین زبان را که فقط و فقط نشانه بود و نماد از یاد نبرده است و نمیبرد و نباید هم ببرد. چرا که در پس پشت ذهن ادمی چیزهایی رسوب کرده است که هزاره ها بیشتر میخواهد تا  فراموششان کند و من نمیدانم که از یاد بردنش سود دارد و یا زنده نگاه داشتنش فایده!… اما میدانم که ما ادمیان به نشانه ها نیاز داریم و نمادها چراغ راهمان هستند ،گاه میدانیم اما تا نشان و نمادی نباشد دانسته هایمان از ناخوداگاه به خوداگاه نرفته و گرفتار بی عملی میشویم.

باری

حالا هم سالی  نو شده است  با نشانه های خود، با نماد های خود، با سمبل های خود و تفاوت ندارد که ما در کجا هستیم، اگر  ما هم نو شده ایم، سال بر ما خجسته خواهد بود چه من به تو خجسته باد بگویم و چه نگویم  و اگر به حقیقت  نو نشده ایم بهترین انست که چشم بر حقیقت نبندیم و بی سبب خود را” جلو رفته” ندانیم  و حواسمان باشد که فقط یک بار دیگر نشانه ها ی هزاران ساله را از صندوقچه  بیرون اوردیم و دوره کردیم انهم بی هیچ گامی  به پیش!

اما من برای تو، از اینجا که هستم  سال نو را مبارک باد نمیگویم، اما تو اگر” نو” شدی که امیدوارم شده باشی  مبارک باد بسیار حواله ات میکنم،خجسته روزگاری مملو از حس های روشن برایت میخواهم،و محقق شدن اروزهای بزرگت را کمترین اروزی خود برای تو میدانم!

ادم که  نو  میشود   دیگر  توفیر نمیکند…همین!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *