مطالب مرتبط
درباره جلال حیدری نژاد
دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!
مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →دست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
سلام. وقتی قراره دیگری در نوشتت جا بگیره، همیشه نوشتن دلنشینه، انگار روبروت نشسته و تو داری براش حرف میزنی همونقدر ساده و همونقدر صمیمی. کافیه دستت رو بذاری رو قلبت تا با احساس حضورش سطرای زیادی رو پر کنی و دلتنگیاتو فریاد بزنی.من احساسش کردم و میتونم بفهمم چقدر ، چقدر، چقدر این لحظات رو میتونی دوست داشته باشی ، فاصله ها کوتاه میشه، یعنی راحتتر بگم دیگه فاصله ایی نیست، و میدونی و مطمئنی اونم درست تو همین لحظه داره تو رو مرور میکنه، شاید خیلیا اسم این احساس رو رنج بذارن، اما من حاضر نیستم این دلخوشیا رو از دست بدم،حالا که نوشته های شما رو برای مخاطبتون میخونم می فهمم همه ی ما با تمام تفاوتا انگار همیشه همدردی داریم، کسی که مثل خود ماست ،با همون احساس و با دردایی مشابه دردای ما.که اونم مثل ما هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنه ، چون تو تنهاییاش همیشه همراه کسی هست که همیشه تو قلبش نگهش داشته، و برای همیشه موندگاره. خیلی لطیف و قشنگ نوشتین، خوشحالم مهمون یه نوشته ی قشنگ شدم، مرسی.در پناه اون مهربون قلمتون همیشه سبز و پایدار.