جامی جانم
دوباره شبی آمده است که فردایش عاشقانه ترین روز جهان است. شبی که در دقایقی مانده به بامداد، تو میان آغوش من لبخند زدی. من و شما بالای سر مادر ایستاده بودیم. آنگاه مادربا نگاه تو آرام گرفت و از همان لحظه که نگاه من با نگاه شما گره خورد، بی درنگ تولدِ جهانی دیگر را عاشقانه تر، تازه تر، بی جانشین تر و روشن تر در مجاور خود، دیدم و حس کردم.
تولد تو، برای من، هیچگاه صرفا تولد یک انسان نبوده است بلکه تولدِ “جهانی دیگر” نیز بود. آغاز یک ” هستی” دیگر نیز بود. و خرسند بودم از اینکه زندگی به من این هدیه را داده بود و منِ محبوس در جهانِ “خود” ، جهانی دیگر را در مجاور خودم حس میکردم و چه هدیه ای شگفت انگیزتر از این برای شروع یک کشفِ بی انتها؟ یک جستجویِ همیشگی! و یک زیست حیرت انگیز! زیستی و جهانی و هستیِ که با من فاصله دارد اما ندارد. بیرون از من است اما در “من” است! زیستی شگفت انگیز! زیستنی حیرت انگیز. …جهانی تازه به موازاتِ بودنِ من، به واسطه ی انسانی چون تو!
پسر مهربانم
دوباره شبی آمده است که فردایش عاشقانه ترین روز جهان است جامی جانم. اما این ابدا به این معنا نیست که فردا تنها روزِ عاشقانه ی جهان است. آدمها با نشانه ها زندگی میکنند پسرم. و فردا را آدمها “نشانه” گرفته اند. پیش تر برایت نوشته بودم که هر روز و هر لحظه که حضورت و وجودت و گفتارت و رفتارت و بودنت و شدنت و نگاه کردنت ، موجب و باعثِ دلشادی و خرسندی آدمیان باشد وآدمیان ، هرچه غریب تر، دورتر و ناشناس تر، آنگاه همان روز و همان لحظه میشود “عاشقانه ترین”! انچه مرز ندارد عشق است پسرم. حد ندارد. و تو بی مرز باش و بی حد! نه فقط برای آدمهای اطرافت ودوستانت و خانواده ات که این کار جانوران و حیوانات است! بلکه برای آدمهای دور، آدمهای دیر، غریب، ناشناس، ونشسته در جهان های دیگر حتی! درباره ی اینها مفصل با تو حرف خواهم زد و خواهم نوشت اما امروز میخواهم برایت بگویم که چرا نباید شبیه من باشی و چرا من قهرمان تو نیستم!؟
جامی جانم
طبیعت کار خودش را میکند پسرم. گاهی زور ما به طبیعت نمیرسد. گاهی هم ما چیره میشویم. تسلیم یا چیره گی ادمها در مواجهه با طبیعت پیچیده است. همینقدر بدان که این بازی میان نسل ها، مستمر و مدام است. طبیعت گاه چیزهایی را از پدر و مادر به ما میرساند و ما حق انتخاب نداریم. تسلیمِ بی چون و چراییم. از ظاهر تا باطن. در ظاهر یکسره تسلیم میشویم وهستیم. اما در باطن میشود کمی توجه و التفات داشت و حتی اراده ی معطوف به تغییر. تصمیم برای دیگرگون شدن. و اینجا همان جایی است که من میخواهم تو شبیه من نباشی پسرم. و نباید باشی برای اینکه پدر، فرصت، بیشمار از دست داده است. عمر بی حد بر باد داده است. بیشتر عمر پدر به سرگشته گی و حیرانی گذشته است. انجایی که باید بیشتردرنگ میکردم، رفته ام و آنجا که باید میرفتم درنگ کرده ام.
دقیق نمیدانم پسرم اما پدر خیلی از جاها مهربان نبوده است آنقدرکه باید و میتوانسته باشد. صبور نبوده است انجا که باید و می توانسته باشد. گشاده دست نبوده آنجا که باید و می توانسته باشد. از لبخند دریغ کرده است. تلخ بوده است. شتاب کرده است. تعجیل داشته است. در لحظاتی کلمات را تند رانده به نیت روشنایی اما نمی دانسته که روشنایی در گرو تعادل و تعامل است. پدر گاه ترسیده است از تغییر، از تحول و آنگاه مانده است در “ماندن” و در خودش حبس شده است و من نمیخواهم تو شبیه من باشی پسرم. تو باید از من عبور کنی. تو باید از پدربگذری. تو باید همانند این روزها و این سالها، لحظه به لحظه تازه تر شوی. تو باید چیره شوی برآنچه طبیعت قصد دارد از “من” به “تو” برساند! و تو نباید شبیه من باشی جامی جانم، نباید!
پسر مهربانم
هنگامی که بزرگتر می شوی شاید بشنوی که دوستانت و اطرافیانت قهرمان یا قهرمانانی دارند. شاید بشنوی که بعضی از آنها پدران و مادران خودشان را قهرمانان زندگی خودشان فرض میکنند( بویژه در میان جامعه ایرانی، بویژه در میان نسل های بعدی مهاجرین). شاید دوستانت با افتخاربگویند که پدرانشان به دلیل مهاجرت قهرمانان آنان بودند و هستند! درحالیکه این هیچ افتخاری ندارد! یا به هر دلیل دیگری که برایش می تراشند و میخواهند بتراشند! در میان ایرانیان این مساله دیده میشود و البته شاید کم نباشد و این یک بیماری تاریخی و فرهنگی ست که فرزندان ضعیف، پدران ضعیف تر از خودشان را قهرمان فرض کرده اند! در حالیکه اگر پدران ما ،چه تک تک انها و چه جماعت انها، انسان های توانا و دانایی بودند هیچگاه آنچه بر سر نسل های ایرانی آمده است نمی آمد و زندگی فردی و جمعی ما اینقدر گرفتار مصیبت نمیشد. جامی جانم، پسرم ، من میخواهم تو از این بیماری در امان باشی. من میخواهم اندیشه ی تو روشن و شفاف باشد وگرفتار این اندیشه ی غلط وبیهوده نباشی و نشوی و به همین دلیل با تو خواهم گفت که چرا من قهرمان تو نیستم و نباید باشم!
جامی جانم
در یک کلام باید بگویم که قهرمان داشتن نشانه ی ضعف است. نشانه ی سستی و رخوت و نادانی و جهالت است. کسی که قهرمان دارد یعنی ناتوان است. قهرمان آینه ی “نداشته ” ها و “ناتوانی” ها اما “خواسته” های ماست. قهرمان بازتابِ انفعالِ ماست. قهرمان داشتن نشانه ی بی ارده گی ماست. آدمهایی به دنبال قهرمان میروند و برای خودشان قهرمان می سازند که احساس کمبود میکنند و تهی بودگی خودشان در ابعاد گوناگون زندگی ، در وجود و حضور آن قهرمان جستجو میکنند. گاهی حتی قهرمانی در کار نیست اما انسانِ ناتوان، انسان ضعیف و نادان، قهرمان میسازد حتی از ناتوان ترین ها و ضعیف ترین ها و قهرمان ساختن ایرانیان از پدرانشان یکی از همین هاست. واین یکی از بدترین و سخیف ترین و سطحی ترین نوع قهرمان سازی ست! انسان ضعیف و ناتوان به دنبال “قهرمان” میرود و می سازد و در نهایت یا خودش قربانی قهرمانش میشود و یا قهرمانش را می شکند و قربانی میکند! سرنوشت مردمان و جوامع نیز به همین ترتیب است عزیزم.
“قهرمان” ها اصولا وجود ندارند پسرم و آنها وقتی متولد میشوند که رحم اندیشه ما تاب و توان شکل گیری ایده و اندیشه را ندارند . انها هنگامی فرصت ابراز خودشان را پیدا میکنند که ما پیش تر ناتوانی و ضعف خودمان را اظهار کرده باشیم. این ما ادمها هستیم که از “دیگری” به دلایلِ ناتوانی، ضعف و نادانی خودمان “قهرمان” میسازیم. وگرنه کیست که نداند ایرانیان نسل اندر نسل ورشکسته به تقصیر بوده اند و بوده ایم و در این ورشکسته گی تاریخی اتفاقا پدران و مادران از همه مقصرترند و متهم نیز!
پسر خوب ومهربانم
پدر ابدا قهرمان تو نیست و نمیتواند و نباید باشد برای اینکه تو باید ازپدر عبور کنی. باید من را پشت سر بگذاری. باید به انبساط جهان خودت مشغول باشی. نباید در جهانِ پدر بمانی. اشتراکات زندگی انسانی را در آینده با تو خواهم گفت اما تا آن روز باید بدانی ، پدر درجهانی زندگی کرده است که مختصاتش در یک مقیاس وسیع، دیگرگون بوده است و جهانی که تو در آن بَر خواهی کشید جهانی دیگر خواهد بود. پس هیچگاه به دنبال “قهرمان ” زندگیت نباش و از آن مهم تر پدر را قهرمان خود نخوان! و از وسوسه ی انسان های ضعیف در قهرمان سازی و قهرمان پروری دوری کن. قهرمانی اگر باشد آن قهرمان در درون تو خواهد بود و تو به اندازه ای که خودت را کشف میکنی، قهرمان، یا همان انسان دانا و توانا را پیدا میکنی که همه دنبالش هستند. پس قهرمانِ جهان خودت باش جامی جانم.قهرمانِ زندگی و هستیِ خودت باش پسرم .
پسر نازنینم
اینکه پدر از تو میخواهد شبیه او نباشی وتاکید میکند که قهرمان تو نیست، ذره ای از عشق میان من و شما کم نخواهد کرد. من شبیه پدربزرگ نشدم و او قهرمان من نشد(با اینکه یگانه ی زندگی من بود و هست) اما این، سر سوزن میان ما فاصله ایجاد نکرد. و من و شما از حالا تا همیشه نفس به نفس همدیگر خواهیم بود و همچنان که پیش تر نوشته ام و هربار مکرر میکنم، تو همیشه پدر را در لابه لای کلماتی که برایت به یادگار می گذارد پیدا خواهی کرد و من را در کنارِ خودت خواهی دید و همان لحظه که من را میان کلماتم پیدا میکنی ، هرکجای هستی که باشم تو در میان مردمک چشمانم ظهور میکنی. در گوشه ای از هستی، در سکوتی حیرت افزا و زیبا، در جایی که هیچ کلمه ای نیست، در جایی که طلوع چیره است و غروبی نیست، در میان مردمک چشمانم جامی جانم….مردمک چشمانم پسرم!
مونترال.2021. 13 فوریه. دو ساعت مانده تا تولد جامی