2.شاعر و هنرمندی مانند حافظ با همه جنگ و جدلی که بر سر عقل داشته و پشیزی برای آن ارزش قائل نبوده و حتی زبان به تمسخر آن هم باز کرده و میکند حالا معبود و محبوب قلب های ما ایرانیان است پس عجیب نیست که ما هم به شیوه ی معبود و محبوبمان عقل را از زندگی امان بیرون کنیم که کرده ایم! اما عجیب تر آنست که مدام از مصیبت و بدبختی و دشواری بنالیم و متوجه نشویم همه این بدبختی ها در جهان ساخته شده بر پایه عقلانیت، به دلیل حضور نداشتن عقل و پیروی نکردن از خرد در زندگی فردی و جمعی ماست و همه ما به دلیل دوری کردن از امر دشوار ” اندیشیدن” و خوابیدن در هپروت کشف و شهود که بسیار هم ساده است و هرکس میتواند ادعایی اسمان پاره کن داشته باشد گرفتار اینهمه مصیبت و بدبختی هستیم. عجیب اینجاست که نمیدانیم از کجا داریم میخوریم. وقتی معبود و محبوب ما میگوید: ” ما را زمنع عقل مترسان و می بیار/ کین شحنه درولایت ما هیچ کاره نیست!”…صاف و پوست کنده یعنی عقل در ولایت اقای خواجه هیچکاره است…یک شحنه ای(آژان و نگهبان و پاسبان) ست که باید آن را دور زد…اصلا عقل عددی نیست در تفکر اقای حافظ…شما هم اگر مانع و مزاحم شما شد آن را دور بزنید …عقل یک پاسبان بدبخت و مفلوکی است که باید از منع و حذرش نترسید وآن را کنار گذاشت…به همین نسبت که اقای حافظ عقل را به پاسبانی و منع میچسباند ،در ذهن ما ایرانیان عقل را از ابزاری برای پژوهیدن و تفحص و جستجو که میتواند هزار سود و فایده بر زندگی فردی و جمعی ما داشته باشد دور میکند و ما هم باکی نداریم…تازه خوشحال هم هستیم…بدمستی هم میکنیم…و خب سرانجام بدمستان هم روشن است.3.شما فکر کنید اگر پیشینیان ما که حافظ یک از علمداران و سرسلسله های آنست، جایگاه عقل و خرد را حقیر نمی کردند و آن را به زیر نمیکشیدند و قدر و سهمش را درهستی فهم وکشف میکردند و همان را به ما منتقل میکردند ما امروز چه شرایط و اوضاعی داشتیم. فکر کنید که خواجه 30 غزل داشت در وصف و سهم عقل و نتیجه و کارکردش و شرایط و شیوه اش. فکر کنید (جای دوری نمیرود..کمی فکر کنید)…حافظ به عنوان یکی از غول های ادبیات و حکمت در 30 غزل مردم را به اندیشدین دعوت میکرد…مردم را به تفکر ترغیب میکرد…مردم را توصیه میکرد که زندگی خودشان را به جبر و هپروت ایهام و ابهام واگذار نکنند….فکر کنید حافظ در 30 غزل نشانه ی سعادت را در ارج گذاشتن به عقل میدانست…و…..انوقت فکر کنید در هفتصد سال بعدش چه اتفاق های فرخنده و زیبایی در تاریخ تفکر و ایرانی رخ میداد؟…فلسفه ی ما تاثیر نمیگرفت؟ زندگی ما متاثر از این مفاهیم نمیشد؟ سیاست و اجتماع و روش های زندگی ما مدام در کوره ی عقل پخته تر و آبدیده تر نمیشد؟ فقط فکر کنید…فعلا هزار سال را از دست داده ایم…اما فقط فکر کنید…بالاخره خردگریزی و فرار از “اندیشیدن روشمند” که یک شبه برما مستولی نشده است!…این ثمره و نتیجه ی قرن ها خرد گریزی و عقل ستیزی ست…این میوه ی درختی ست که ریشه اش در آبِ پاکیزه و شفاف و روشن وصریح عقلانیت نبوده است و بیشتر آب از حوضچه ی مکدر ایهام و ابهامِ مفتخر و مبتهج به عقل گریزی و عقل ستیزی خورده است.4.به همین یک مصرع فکر کنید “مرغ زیرک چون به دام افتد تحملش بایدش” . به این فکر کنید که همین یک مصرع در طول هفتصد سال چقدر “تفکر” را به عقب زده است. چقدر جبرگرایی و پذیرش سرنوشت و انفعال را رقم زده است و چقدر ما ایرانیان را از عقل و اختیار و حرکت بازداشته است. چقدر از ما در زمان مصیبت و بدبختی و محنت و رنج دلمان به “تحمل” خوش شده است و راه واقعی که “تفکر” است را فراموش کرده ایم. چقدر از ما با هر مصیبتی که آمده این را تکرار کرده ایم و ایستاده ایم تا بدبختی دست ازسرمان بردارد و خودمان دستی بالانزده ایم برای رفع و دفع آن. حتی همین حالا…در هزاره ی سوم….در اوج مصیبت های مکرر و مستمر….هنوز در لایه های زیرین ذهن و دل ما ایرانیان این مفاهیم جولان میدهند و ما اسیر و خوار این مفاهیم هستیم و شده ایم…اسیرانی سرخوش و خوشحال که در اسارت خودمان نه بسان همان مرغ که صرفا تحمل میکند بلکه متاسفانه و شوربختانه علاوه بر تحمل، سرخوش وخوشحال و مفتخر و مبتهج هم هستیم به این اسارتِ فرخنده! به این مفاهیم فریبکارانه. به آنچه ما را در قفس نگه میدارد و داشته است و به آنچه ما را از پنجره ی رهایی دور میکند یعنی تفکر….ما مردمان خوشبخت و اسیری هستیم. اسیرخودمان. اسیر گذشته امان. اسیرافتخارتمان. اسیرقفس های خودساخته امان. آنچه بدون تفکر ستایش میکنیم و کرده ایم. اسیرانی چون ما حتی اگر درقفس باز هم باشد بیرون نخواهند رفت. اسیرانی چون ما چنگ زده ایم به دیواره ی قفس و ترس داریم از پریدن و بیرون رفتن. برای اینکه آزادی محلی برای هپروتِ ایهام و ابهام نیست و ندارد.
5.خواجه حافظ به هر اعتقاد وباوری (دلیل که نداشته است!..دلیل فقط در عرصه ی فکر و تعقل می آید) چنین گفته است، و انسان را به تحمل دعوت کرده و خبری از تفکر نیست. ما ایرانیان حالا باید فکر کنیم و بیندیشیم که با چنین مفاهیمی میشود زندگی کرد؟ میشود زندگی فردی و جمعی را در هزاره ی سوم سامان داد؟ میشود با صدها وهزارها توصیه و مفاهیم خردگریز و جبرپذیر در ذهن و زبان ایرانیانی که حافظ یکی از قله های آنست در جهان عقلانی کنونی زندگی به سامانی داشت؟
اگر ما به دنبال حافظِ تحمل هستیم خب پیش چشم مان است و هفتصد سال هم نشسته است بالای سرمان و نتیجه هم روشن است. اما اگر به دنبال حافظِ تفکر هستیم باید از خیلی چیزها و خیلی از افراد یا عبور کنیم یا تغییرو تحولی را در جهان بینی و فرهنگ و انسان شناسی خودمان وارد کنیم. البته به شرطی که قصدمان فریب خودمان نباشد. انسان ایرانی روی رستگاری جمعی و حتی فردی را نخواهد دید تا تکلیفش را بین حافظِ تحمل و حافظِ تفکر روشن نکند. به قول قدیمی ها ما مرده و شما زنده، انسان ایرانی یا تکلیف خودش را آگاهانه و مختارانه با پذیرش همه سود و زیان رفتار و گفتارش میپذیرد و انجام میدهد یا در جهان به شدت پیچیده ی آینده “دیگران” تکلیفش را روشن میکنند، که تا کنون نیز کرده اند!
پی نوشت: امروز میخواستم جواب یک دوستی را بدهم که گله کرده بود ازمصیبت ها و بدبختی ها و دشواری های زندگی … ناخوداگاه امدم برایش بنویسم که “مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش” …اما ناگهان به جای تحمل کلمه تفکر آمد میان ذهنم و بعد این نوشته متولد شد و هنوز حسرت و تاسف میخورم که چرا خواجه ما را به “تفکر” دعوت نکرد!