اورامانات و آوازخوانش

سالي گذشته است…. بي حنجره حتي… بي تو….بي ترانه……و آوازهاي تو در نهان ترين خاطرات_ زيباترين لحظات_ بي بديل ترين ثانيه هاي _پردرنگ ترين عاشقانه هاي_ ما زبانه ميكشد…هي ..هي ..هي كجاست آوازه خوان _ اورامانات كه بركشيده ترين كوههاي زادگاهش را ميهمان كند به ترانه اي…شعري…دريغي…عشقي…راهي….پنجره اي! كجايي كه پسران كوه و دختران دشت تشنه ي عاشقي اند…تشنه ي ترانه هاي پرترنم…تشنه ي زمزمه ي رودبار در جاري ترين آوازهاي تو….كجايي فرزند اورامانات…..كجايي بگو…!
هيچ كوچي كوچك نيست و طهران در انتظار توست. ابوالحسن خان صبا شايد تو را خواب ديده باشد.مرتضي خان محجوبي انگشتانش به ناز و كرشمه ي آواز تو بر روي كلاويه ها ميرقصند و انگشتان حسين تهراني يا صداي حنجره ي تو تصويري ديگر ترسيم ميكند و ضربان قلب ها به ضرب انگشتان او گره ميخورد….كجايي فرزند اورامانات. ..فرزند بركشيده ترين كوهها…آوازها و بازتاب ها…..دلمان كرشمه در آواز “شور” ميخواهد….شيرين كن اوقاتمان را…ابوالححسن خان صبا در انتظار است كه حنجره ات باز شود به “مراد خواني در درآمد ماهور” و ما مراد خودمان را جستجو ميكنيم…آوازي پركرشمه….ترانه اي پرترنم…بخوان…بلند…دلمان شور ميخواهد…عشق…جنون ميخواهد…ديوانه امان كن…بخوان كه .نورعلي خوان برومند منتظر است…روح الله خالقي نيز…تو ميراث داري بناني بخوان!…..بخوان فرزند بركشيده ترين كوهها و سبزترين دشت ها….بخوان كه “شور” و “نوا” از تو ميخواهيم….بخوان تا خودمان را در”ماهور” رها كنيم انهم بي سرودستار….و در “همايون” خودمان را به آغوش بكشيم….و نرسيده به “دشتي” سياه پوش چابك سواران دشت شويم و غصه خور عاشقان _بي سرانجام…بخوان … كه اميد ما به “بيات ترك” است هنوز…بخوان فرزند اورامانات…بخوان كه شواليه اي آواز ايران دست بر گردن خاطرات تو دارد…بخوان كه شاگردانت ميخواهند درس پس بدهند….سالي گذشته است…بي حنجره حتي…بي تو…بي ترانه…بخوان كه پسران كوه و دختران دشت تشنه ي عاشقي اند….تشنه ي ترانه و آواز….بركشيده ترين كوهها آواز تو را ميخواهند..و جويبارها زمزمه هايت را….بخوان كه سالي گذشته است….بي حنجره…..بي تو!

******************************************************
پ.ن: اين عبارات پرلكنت براي مردي است صاحب هنر كه دستگاههاي موسيقي و آوازي از حنجره اش بي لكنت روان ميشد.سالي از سكوت استاد احمد ابراهيمي گذشته است. من شخصا نه هنرشناس هستم و نه مانند همه ي ايرانيان هنرمند! اما گردن فراز هنرمندان به قدر معرفت هستم و سرافكنده ي بي هنري خود نيز.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *