من از ارتفاع واهمه دارم

 

برای دیده شدن باید بروی بالاتر. باید ارتفاع بگیری .من از ارتفاع واهمه دارم. همیشه داشتم. با اینکه ظاهرا مدار جهان بر بالا رفتن است. آنهم در همه چیز. بالا نروی بازنده ای. کسی برایت سوت و کف نمی زند. مانده میشوی. مثل همه. عادی و معمولی .دیده نمیشوی. برای دیده شدن باید نوک قله باشی. بالای هرم باشی. همه میخواهند بروند بالا. هیچ کس سودای در میانه ماندن ندارد. بازگشت درکمرکش راه اگر ناتوانی نباشد کم توانی هست. مدام باید بروی بالا و بالاتر. درتحصیلات باید بالا باشی. درمثلث شهوت برانگیز قدرت و ثروت و شهرت باید بالا باشی. در همه چیز و همه جا باید بالا باشی و ایضا انتخاب هایت باید از بالایی ها باشد. مرد زندگیت باید بالا بلند باشد و زن زندگیت “رعنا”. از دوطرف هرچه پول دارتر و زوردارترو مشهور تر یعنی بالاتر البته بهتر….شهوت دیده شدن تمامی ندارد. اب شوری است ست که بیشترش فقط تشنگی را عمیق تر و شدید ترمیکند. همه میخواهیم برویم بالا. در هرجا که هستیم. سعادت ما درگرو بالارفتن است. تواضع های نصفه نیمه مسخره شده است. ” من کوچکتر از آنم که….” یک دروغ شاخدار و یک لطیفه کهنه وحتی کثیف شده است. همه شهوت بالا رفتن داریم! گاهی با تواضع حتی. گاهی با کوبیدن برطبل اخلاقیات! گاهی با نشستن برمنبر اندرز و نصیحت. گاهی در شمایل یک آدم محجوب و مهربان و مردم دار. لباس اخلاق هم چیزی نیست که کسی حالا حالا ها جرات دریدنش را داشته باشد! خلاصه برای دیده شدن همه طالب بالا رفتن هستند.اصلا بالایی ها را آدم تر حساب میکنیم. و برای اینکه آدم تر حساب بشویم مدام میخواهیم برویم بالا. فرقی هم ندارد ازکجا و درکجا. حتی از سرو کول هم. حاتم طایی اگر نشود ایضا برادرش! ما میخواهیم برویم بالا. باید دیده شویم. (حتی همین آدم که حالا دارد مینویسد!)
با زنده نشد با مرده! یکهو عکس پروفایل همه میشود “سرباز” . بعد یکهو “عباس آقا کیارستمی”. برای خودمان و به نام عباس اقای کیارستمی “گزارش” های سوزناک مینویسیم و روایت میکنیم . دوستی هایمان رنگی ندارد اما اشک میریزیم که “خانه دوست کجاست؟” از “کلوزآپ ” خودمان واهمه داریم مثل سگ و در مرده پرستی و مرده ستایی و مرده خواری بی بدیل هستیم اما یکهو راه می افتیم و با لحنی که اصلا به ما نمی آید فریاد میزنیم ” زندگی و دیگر هیچ” .زندگی و دیگر هیچ! بعد هم هول میزنیم که برویم “زیر درختان زیتون” چون فکر میکنیم “حلوا میدهند! دست برقضا هم حلوا میدهند چون اخرین بخش از سه گانه زلزله است. خلاصه میخواهیم دیده شویم و برای دیده شدن باید ارتفاع بگیریم. باید برویم بالا.از هرجا و هرچیزی.انها که در میانه اند آدم نیستند انگار. یکی همین من. گاهی اجبارا به سمت بالا میروم. ناپرهیزی میکنم. در حالیکه من واقعا از ارتفاع واهمه دارم. ترس دارم. اگر گاهی میروم برای غلبه بر ترس است نه چیز دیگر. مثل همین حالا. مثل همین امروز.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *