آقای هدایت سلام
پاریس را با شما تمام کردم.عمدا. از روز اول دلم میخواست که زودترروز اخر برسد.دلم میخواست اخرین خاطره ام با این عروس فرنگی شما باشید.پاریس این روزها با آن پاریسی که شما دیده بودید تومان تومان توفیر دارد. روزهای قبل به همان مسخره گی های یک گردشگر طی شد. شانزه لیزه و میدان باستیل ، میدان کنکورد و لوور،کلیسای نوتردام و ایفل،موزه اورسی و کافه فلور،میدان دوگل و خانه ویکتورهوگو،….و باقی چیزها. هیچ کدام ابدا برایم مزه نداشتند..تنها چیزی که پاریس را برایم محترم میکرد شما بودید. شمایی که تاریخ این مملکت مانندش را کم دیده است. کسی که ما را به خودمان بی پرده و عریان و لخت نشان بدهد. جوری که همه امان بفهمیم هیچ گهی نیستیم و هرچه هست باد و بروت است .از شما جامعه شناس تر و فرهنگ شناس تر و دلسور تر نداریم اقای هدایت. کسی که نشان بدهد در کدام مرداب زندگی میکنیم و چطور هزار چهره داریم و نان به نرخ روز میخوریم و زرنگی و میان پاچه همدیگر کردن را استاد شده ایم.کسی که نقاط عفونی و چرک آلود و سرشار از کصافت و پلشتی ما را نشان بدهد و از دشنام و طرد شدن و تهمت خوردن وتحقیر شدن هراس نداشته باشد.
اقای هدایت
خیلی ها مثل شما خیلی چیزها را میدانند اما مانند شما بیضه ای برای اظهارش ندارند و یا اینکه نانشان میان اینست که باد کنند میان آستینمان و از ما پهلوان پنبه بسازند. ما هم که شما بهتر میدانید هرکس از ما تعریف کند و به به و چه چه بگوید فرصت چاپیدن و چپاندن را با گشاده دستی و البته دو دستی تقدیمش میکنیم. ما مثل شما کم داریم و داشتیم اقای هدایت. هنوز که هنوز است حرف های شما برای ما تازه هست و حقیقت دارد. ” از زمان شاه شهید خدابیامروز شاگرد به فرنگستون فرستادیم و این حال و روزمان هست،اما ژاپن که خیلی بعد از ما به صرافت افتاد حالا کسی نیست بهش بگه بالای چشمت ابروست” (حاجی آقا). باور کنید هنوز این سرزمین پر از حاجی اقاست. ادمهایی چاپلوس و زرنگ و هزارچهره که مردم را میچاپند. دست برقضا علویه خانم هم کم نداریم. یعنی بالاخره آن حاج اقاها دست اخر باید بخوابند کنار علویه خانم ها! علویه خانم هایی که یک اقا بالاسرمیخواهند و برایشان هم ابدا اهمیت ندارد که اقایشان چطور و چقدر مردم را سرکیسه میکند که خرج عطینای خانم را جور کند. علویه خانم های این دوران هزاران بار لکاته تر از از علویه خانم شما هستند و حاج آقا ها زرنگ تر و زیرک تر و چاپلوس تر و از خدا بیخبرتر. اوضاع کتابخوانی همان است که شما برای حسن شهید نورايی نوشتید :” کتاب خواندن هم مثل همه چیز دیگر در این ملک لوس و بیمعنی شده” و دیگر اینکه ما مردم هنوز متخصص عزاداری هستیم باز هم همانطور که شما نوشتید” ایرانی متخصص عزاداری ست و به زنده اهمیت نمیدهد و بعد از مرگ همیشه خودش را قدردان و وظیفه شناس معرفی میکند”
میبینید اقای هدایت؟
ما هنوز همانی هستیم که شما گفتید و این نشان میدهد که شناخت شما از ما چقدر صحیح و دقیق بوده است. خب بعد از اینهمه سال شما هنوز هم دشمن دارید.بدگو دارید. باید هم داشته باشید. ادمهایی که نانشان در کلاه گذاشتن سرمردم مریض احوال است و نانشان در اینست که بیماری را سلامتی جا بزنند باید هم به شما گیر بدهند . جالب که گله ی هفتاد هشتاد سال قبل شما هنوز میتواند پابرجا باشد: ” بیخود و بیجهت پاپی من میشوند و توی مجلات و رزنامه ها فحش مینویسند و مادرقحبه بازی در می اورند…با اینکه سال هاست کنار نشسته ام اما باز هم دست بردار نیستند ومثل اینکه ارث پدرشان را می خواهند” ما چنین مردمی هستیم .
اقای هدایت ،
ما این روزها کسی مانند شما را نداریم که پلشتی های ما را به ما نشان بدهد. ما مثل شما کسی را نداریم که سیلی بزند به ما بخواهد بیدارمان کند. همه برای خواباندن! ما عزمشان را جزم کرده اند. در هر حوزه که بفرمایید عزم و اراده بر خواب کردن اذهان است.ناگفته نماند که ماتحت فراخ و فرار از مسولیت و بستن عقول و دور انداختن خردورزی و از همه مهم تر زرنگ بازی کاری کرده که ما هم راغب تریم به خواب تا بیداری! بالاخره بیداری مسولیت دارد و ما مردش نیستیم.!خواب که باشیم دیگر هرچقدر میان پاچه امان هم بکنند، دیگر خدایی نکرده از زرنگی ما ملت کم نمیکند،و ما را بی غیرت و بی خایه نشان نمیدهد. نهایتا اینکه میگوییم نامردی کردند و ما خواب بودیم!
اقای هدایت
هفت یا هشت روز دیگر سالروز تولد شماست. با اینکه نوشته اید ” دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی میخورد؟” و با اینکه در شرح حال خودتان مینویسید که ” شرح حال من هیچ نکتهٔ برجستهای در برندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشتهام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بودهام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبهرو شدهام. در اداراتی که کار کردهام همیشه عضو مبهم و گمنامی بودهام و رؤسایم از من دل خونی داشتهاند بهطوریکه هر وقت استعفا دادهام با شادی هذیانآوری پذیرفته شدهاست. رویهمرفته موجود وازدهٔ بیمصرف قضاوت محیط دربارهٔ من میباشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.”اما هنوز خیلی ها هستند که میخواهند یادشان باشد که در همین مملکت آدمهایی مانند شما بوده اند که هزار حرف و دشنانم و تهمت را به جان خریدند و بیماری ما مردم را نشان دادند ،اما ما درس نگرفتیم. ما باید یادمان باشد که روشنفکری که مجیز گوی مردم باشد ،فقط کاسه لیسی میکند و دستش تا مفرغ میان پاچه مردم است. ما باید تاریخ تولد شما یادمان باشد تا بدانیم و بفهمیم دلسوز واقعی کسی ست که درد و مرض ما را نشان میدهد (گیرم کمی هم تند و تلخ) نه انها که اول بادمان میکنند و بعد سوارمان میشوند. نه انها که بزک مان میکنند و بعد میفروشند ما را. ما هنوز که هنوز است خیلی چیزها را باید یاد بگیریم اقای هدایت. من پاریس را با شما تمام کردم. با عطر شما. با طعم شما.پرلاشز تنها قبرستانی ست که زندگی واقعی را به خودآگاه من وارد میکند. و پاریس بدون شما، هیچ جذبه ای ندارد مگر آنکه برویم کنار ایفل و دست به سینه عکسی بگیریم که تخم و ترکه امان یکوقت فکر نکنند ما پاریس را ندیدم و آدم یولی بودیم!