انتقام.

 

صدایت میپیچید میان گوشم…خنده های گاه گاهت نیز/متعجیم که چگونه بعد از مدت ها زبان باز کرده ام به حرف زدن/ نه انکه خست بخرج بدهم در کلماتم ..نه/ اما خب من هم “انسانم ارزوست”./ تازه من خوشبختم که همنشینانم همه سر به تنشان ارزیده حتی بارها بیشتر از من/همسفرانم همه خوش سفر بوده اند…بیشتر از من/ هم صحبت های من همه شیرین زبان تر از من/ همراهان من همه مهربان تر از من/ میهمانان من مودب تر از من/ میزبانان من با سخاوت تر از من/ می بینی...تازه من خوشبختم به اینها، اما نک ونال هم میکنم/ یکی همین تو/ به خودت نگاه کن/ خودت را کشف کن /یگانه ماموریتِ ما از تولد تا مرگ/ ادمیزاد دیر به خودش میرسد /دیر میرود سراغ خودش /دیر به کشف خودش راغب میشود/ یعنی فکر میکند که میشناسد و البته این عمیق ترین بلاهت انسانی ست / حالا میتوان خندید و میتوان گریست / من هم مثل تو به خنده راغب ترم/ در اوج بلاهت باید “شناخت خود” را گذاشت زیرپاو له کرد/ یگانه راه انتقام از جهانی که سراسر خردمند است/

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *