فریب سکوت و فرار از دنیای فرشتگان

دلتنگی های آدم مرز ندارد، حد ندارد، سقف ندارد. اندازه ندارد. نهایت ندارد و حتی حرف ندارد و شاید برای همین است که تو حرف نمیزنی و من هم که لال شده ام. خب لامذهب مگر نمی دانی همه چیز در این هستی مستعد بد فهمی ست ؟ پس چرا فکر نمیکنی که بد فهمیده ام! که تو اصلا بد فهمیده ای؟ بگذار راحتت کنم. تو اگر فکر میکنی سکوت خیلی معنی دارد من به شما عرض میکنم که ندارد. فریب این عبارت احمقانه و جاهلانه که فقط یک مشت بزدل و ترسو بلغور میکنند که “سکوت سرشار از ناگفته هاست” و یا ” سکوت آگاهانه” را نخور. این عبارت های مفت برای کسانی است که میخواهند جهل خودشان را پنهان کنند وحرفی هم ندارند و تهی مغزند و از گفتگو هراس دارند. وگرنه برابر منی که التماست میکنم ناراحتی ات را بگو ، من که اصرار می کنم بدفهمی را برطرف کن، من که تکرار میکنم شاید اشتباه کرده باشیم و حرف زدن شاید ما را از اشتباه در بیاورد سکوت تو چه ارزشی دارد به جز بی ارزش کردن خودت؟ سکوت تو کدام گره را باز میکند به جز گره بر گره زدن؟ سکوت تومثلا نشان از کدام خردمندی دارد به جز هراس و وحشت و فرار از خودت؟ سکوت تو چه دارد به جز اعتراف به ناتوانی و در خفا نادانی؟ وای بر مردم و ملتی که بیشترشان شکل تو باشند و سکوت فلج کننده را بر گفتگو راه برنده ترجیح بدهند. بدا ملت و مردمی که نادانی و ناتوانی خودشان را در یک حوالت بی معنا به عبارتی بی معنا تر که “سکوت سرشار از ناگفته هاست” پنهان کنند و هیچ ندانند که هراس خانه کرده در ذهنشان و فلج شده اند.
بگذار راحتت کنم. من اگر لال بودم دلیلش انتظار برای توبود وگرنه باکی ندارم که حرف بزنم و در میان حرف زدن اشتباه کنم، برای اینکه آدمم. بگذار راحتت کنم عزیزم. سراسر این هستی و زندگی، کنج ها وزوایای پیدا و پنهان دارد و ما آدمها حتی یک سر سوزنش را هم نمیفهمیم. همه خوابگردیم! میان خواب بیداریم. میان خواب زندگی میکنیم. میان خواب حرف میزنیم. میان خواب عشق می ورزیم میان خواب متنفر میشویم. میان خواب شاه وگدا میشویم. میان خواب پهلوانی می کنیم. میان خواب شهرت و منزلت برای خودمان دست و پا می کنیم. میان خواب برای خودمان کسی میشویم! چه غمناک! فقط میان خواب…همه امان خوابگردیم عزیزم. دست خودمان نیست بعضی چیزها. خب اشتباه هم میکنیم. حالا تو فکر نکن دلتنگی من برای تو از جنس مردن است! نه…من میدانم که میان خوابِ آدم اگر هزار هزار پرسناژ و شخصیت باشد ، آدم باز هم تنها ست. برای همین است که میان خواب کمتر گفتگو شکل میگیرد. بیشتر خواب ها بدون کلام است. فیلم صامت. گویا کلمه استثناء خواب آدمیست. ولی خب آدم دلتنگ میشود. همین حالا دوست داشتم که بودی و من میان موهایت خواب جدیدی می دیدم و یا اینکه تو میرفتی زیر آستین من. میدانم که ما دور تر از این حرف ها هستیم اما شک ندارم که به مرگ هم راضی نیستیم چون آدمیم و فراموش نمیکنیم حرف مادربزرگ هایمان را که: ” حیف سنگ که برود زیر خاک “.

پس چرا دلگیری؟ من که ابدا ادعای فرشته بودن نکردم. خودت میدانی که از فرشته ها بیزارم. ریختشان حالم را خراب می کند. این نایس بودن مسخره اشان موجب تهوع من میشود. همه اشان موجودات بزدل و تن پرور و پاچه خواری هستند که به جز بله قربان چیز دیگری نمیدانند. “گشاد بازی” هم شده است کارشان. اسمش را گذاشته اند عبادت. دریغ از یک سرسوزن اراده و تصمیم. دریغ از یک سر سوزن “بودن” ! کرور کرور هستند اما صدا از کسی در نمی آید. یکی شان هم که یکبار حرف زد چنان تو دهنی خورد که آوازه اش از ملکوت به زمین رسید. برای همین خفه خوان گرفته اند و سکوت می کنند و مثلا سرشان به کارشان گرم است. چه سکوتی؟ احمقانه. “بله قربان” نهایت گفتگوی ذهن و دهن آنهاست. اصلا همین ها با سکوت ابلهانه خودشان زدند ودهن ملکوت را سرویس کردند. وگرنه چه نیاز به ” آدم ” بود؟ هستی در مدار خودش بود بی هیچ سرخری و آدمیزاد در نیستیِ که نبوده است آسوده. این فرشته های لاابالی و نان به نرخ روزخور اگر نبودند کجا خدا پس از میلیاردها سال تنهایی دست به خاک میزد؟ آخر تو ببین چقدر بی مصرف و بی غیرت و بی حمیت و بی ریشه اند این فرشته ها که همه این موجودات لطیف و بی نقص و بی اشتباه و بی گناه را با یک مشت خاک عوض میکند خدایی که می داند اول و آخر آدمیزاد دردسر است، هم برای خودش و هم برای آدم. خب اینها اگر بی مصرف و تن لش و پاچه خوار نبودند که خدا اینکار را نمیکرد. خودش را و آدم را گرفتار نمی کرد. هستی را دچار اضطرار و اضطراب نمی کرد. همه اشان پفیوزند این فرشته ها . اینقدر جنم نداشتند که تنهایی خدا را پر کنند. مثلا مودب بودند و ساکت. خاک برسرتان که ندانستید کجا باید سکوت کنید و کجا حرف بزنید. شرم بر ادب و اخلاقتان. شرم بر رسم و مرامتان. واقعا اگر نبود ابلیس و اندکی سرکشی و عصیان و اعتراض و گناه، کجا خدا میتوانست این بازی را راه بیندازد و”آدم” را به گفتگو با خودش تهییج کند؟ و حالا درد اینست که یک مشت “آدم” میخوابند رو به سوی قبله ی این فرشته های بی مصرف. خب خرند دیگر. همه تلاش خدا را همین ها بر باد میدهند و برباد داده اند. همه کسانی که نادانسته و جاهلانه رسم و راه فرشته بودن را پی گرفته اند و نمی دانند خدا فراری بود از این جماعت الدنگ. تاریخِ بودن و هستی را فرشته های نفوذی سروته به برای انسان تصویر و تعریف کرده اند. اینها میخواهند کاری کنند که آدم هم شبیه خودشان بشود. بی خاصیت و الدنگ. ساکت و مودب. بله قربان گو با اخلاقی که یا چپ کرده است یا برای ادم نیست. حالا من متعجبم که بعضی از آدمها میخواهند “فرشته” شوند. و چطور نمی فهمند که خدا بیزار بود از اخلاق فرشته ها. خسته بود از رسم و باور آنها. تنها بود در میان کرور کرور آنها. باور کن ملکوت متزلزل میشود وقتی میبیند یک آدم میرود به هیات یک فرشته. یعنی مغز الاغ خورده است این آدم؟ من شک ندارم که دسته ای از مسافران جهنم کسانی هستند که یامیخواهند از آدم فرشته بسازند و یا خودشان میخواهند فرشته باشند و یا ادعای فرشته بودن میکنند و به دیگران پز میدهند. باور کن خدا حیثیت خودش را نمیدهد دست چهار تا آدم فرشته نما!
برای همین، تو هم دنبال فرشته ها نباش. من که نیستم. نبوده ام هیچگاه. مفتخرم به عصیان و چموشی وگناه. مزین شده ام به اعتراض وسرکشی. راستش دلتنگی من برای تو نیز فقط به این دلیل است که حس میکنم تو هم چموشی بسیار کرده ای و عصیانگری. حس میکنم قدرو ارزش و منزلت اعتراض و عصیان و گناه را میدانی و حواست هست که “گناه” به چه میزان انسان را آبدیده میکند. که گناه یگانه حدفاصل انسان و حیوان است و هیچ حیوانی قادر به گناه کردن نیست. باور کن همین فردا همه تعریف های افلاطون و ارسطو و فیلسوفان جهان از انسان باید برود میان گاراژ وقتی قدر و منزلت “گناه” دانسته شود .

کمی فکر کن عزیزم. کسی دلتنگ توست. کسی که شاید نباشد همین فردا. اصلا فکر کن که آخرین بار است. همیشه اینطور فکر کن. برای من نه. برای هر انسانی و یادت باشد که دلتنگی مرز ندارد. جغرافیا نمیفهمد. حد ندارد. تاریخ را پشت سر میگذارد. باورکن فرشته ها با تمام خریتشان به انسان حسادت میکنند. آنهم به چموشی و عصیان انسان . به قدرت گناه کردن انسان. نگاه نکن که ابلیس رانده شد از ملکوت. جبرییل و اسرافیل و میکاییل (سردسته های افراطی ترین احزاب اخلاقگرایان هستی ) هم حسودند اما مانند ابلیس شهامت اعتراض نداشتند. همان ها هم چشم ندارند من و تو را ببیند که عصیان میکنیم. که اعتراض میکنیم. من اطمینان دارم همه فرشته ها حاضرند هزار هزار سال از عمرشان بدهند برای یک سر سوزن چموشی. مطمئنم حاضرند همه عزت و احترامشان را بدهند برای یه لحظه عصیان و شک ندارم که حتی حاضرند همه ملکوت خدا را با یک گناه تاخت بزنند! حالا توخودت داوری کن که دلتنگی من ارزش دارد یا نک و نال و ادب و اخلاق و فرهنگ آدم های فرشته نما.

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *