جینگه جینگه “ساز” نمی آید وقتی صدای محمد نوری نیست!

از خود تهران تا بندر عباس تو بگو نزدیک به 20 ساعت فقط  صدای محمد نوری بود که ارومش میکرد، ساعتی 8 با ر هم گوش کرده باشه میشه یه چیزی نزدیک 160 بار ..ولی همین تسکینش میداد…

جینگه جینگه ساز میاد از بالای شیراز میاد

شازده دوماد غم نخور که نومزدت از در میاد

حاجی گفته بود مگه از روی نعش من رد بشی که بزارم با محبوبه ازدواج کنی ،اخه تو که نه نمازت سرجاشه ،نه روزه ت سرجاشه ،نه دعای ندبه و نماز شب حالیته، من به جهود دختر بدم به تو نمیدم!…صورت فرشته جلوی چشماش بود..با غمی سنگین و چشمانی نم دار…هنوز نمیدانست چه میشود اما محمد نوری عجیب میخواند:

سر کوچه ی عروس خانوم شاخه گل کردند سوار
سر کوچه ی شازده دوماد صد شتر کردند قظار
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا

5سالی بود که همدیگرو میشناختن،خیلی ها مخالف این ازدواج بودن اما کم کم همه راضی شده بودن ولی حاجی راضی نمیشد.حاجی آدم نمیخواست، بچه پیغمبر میخواست ! گرچه خودشم تو زرد بود! چنان دو لا پهنا کرده بود میون پاچه خلایق که نگو، البته خمس و زکاتش فراموش نمیشد چم و خم کاسبی رو حاجی میدونست تو دوره و زمونه ای که از درو دیوارش کثافت میباره.. اخرین بار 2ماه قبل بود که فرشته رو دیده بود ،رژ قرمز هم نتونسته بود زردی صورتشو پنهان کنه،سرشو تیکه داده بود به بازوی مهران و روسری رنگ به رنگش رو بادی که از شیشه عقب ماشین میومد ، به رقص در اورده بود.


چارقدِ لاکت بنازُم ، لول به وال باد می بره
رنگ گلناریت بنازم ، سر شب خوابت می بره

خون مادر آغشته بود به سرطان، از فوت پدر ده سالی میگذشت،خواهر بزرگتر رفته بود و مهران مانده بود با خواهری کوچک تر و مادری که  زندگی را نفس به نفس میگذراند و هیچ ضمانتی نبود . تنها دلخوشی پیرزن شده بود عروسی مهران،تنها ارزویش شده بود دامادی مهران، دلش میخواست اوضاع رو سروسامون بده قبل از رفتن، میگفت اگه من بمیرم و مهران داماد نشه اونوقت هم مهران و هم مهرانه هر دو سر عروسیشون بزرگ تر ندارن اما اگه تا من زنده ام مهران عروسی کنه بعدا بزرگتر مهرانه میشه برادرش! عروسی مهران تنها رویا پیرزن بود… صدای محمد نوری هنوز بلند بود و فرصت پیرزن کوتاه!

کی به حجله ؟ کی به حجله ؟ شازده دوماد با زنش
کی بگرده دور حجله ؟ خواهره کوچیکترش
یار مبارک بادا ، ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ، ایشالله مبارک باد

فرشته گفته بود اگه قبول نکردن با هم فرار میکنیم ، فرار که نه  ولی میریم زندگی میکنیم، هر چی هم میخواد بشه بشه…حاجی گفته بود مهران کاهل نمازه و از سگ کمتر!..فرشته هم جواب داده بود اتفاقا با همین از سگ کمتر ازدواج میکنم که شما بفهمین دخترتربیت شده تو خونه ی شما چه جوری تربیت شده! حاجی ظاهرو حفظ میکرد اما اونروز زده بود زیر گوش فرشته، و همون روز عصر مهران ، بی خبر از همه جا تمام کوچه بن بستی که خونه حاجی توش بود رو پر کرده بود  از شاخه گل های سرخی که عشقه فرشته بود.

جِنگ و جِنگه ، ساز میاد از بالای شیراز میاد
شازده دوماد غم نخور که نومزدت با ناز میاد
سر کوچه ی عروس خانوم شاخه گل کردند سوار
سز کوچه ی شازده دوماد صد شتر کردند قظار
یار مبارک بادا ، ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ، ایشالله مبارک بادا

روز اخر بود، مهران رفته بود برای اتمام حجت. حاجی نذاشته بود حرف  بزنه و محکم زده بود زیر گوش مهران  و شاگردش رحیم تخته، مهران و خرکش کرده بود بیرون حجره، فرشته که فهمیده بود قضیه رو با هفتاد تا قرص خود کشی میکنه ،حاج خانوم در 67 ساله گی  در شب چهلم دخترش سکته میکنه،حاجی هر روز و شب میره مسجد و استغفار میکنه!!! سرطان ،مادر مهران رو  چند روز بعد از مرگ فرشته تسلیم کرد، مهران درس و دانشگاه و ول میکنه و میشینه پشت ماشین خاور و روی گلگیرش مینویسه : “سالار خسته ست!”  و تو راه برگشتن از بندرعباس شاخ به شاخ میکنه با یه تریلی و تموم !!!

چشم مهران پر از خون بود،دلش آمده بود میان دهانش، مرگش فوری بود!

چند ماه بعد ، حاجی با مهرانه  ازدواج کرد!

این طرف تخت طِلا و اون طرف تخت طِلا
شازده دوماد روش نشِسته ، می کنه شکرخدا
باد اومد بارون گرفت و آب اومد نودون گرفت
سوریا گویین مبارک کار ما انجوم گرفت
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا
یار مبارک بادا ایشالله مبارک بادا

اندوهی که میان صدای محمد نوری بود،شادی ناخجسته ای را به دل مهران مینشاندو میهمانان به حاجی مبارک باد نمیگفتند!  و صدای محمد نوری هم خبری از مبارک باد  در انشب اشک و اه و خون نداشت!

محمد نوری همین دیشب  از میان ما رفت،همین دیشب!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

6 نظر برای مطلب “جینگه جینگه “ساز” نمی آید وقتی صدای محمد نوری نیست!”

  1. ” چه زیبا و چه خاطره انگیز می‌خوند”.

    اگه یک شب تو را در خواب بینم

    به گیسو نقشی از مهتاب بینم

    دوباره بینمت خندون میایی‌

    دوباره سینه را بی‌تاب بینم.

    روحش شاد.

  2. براي ما چيز زيادي باقي نگذاشته اند. ما كه تازه قديمي ترهاش هستيم، چيزكي به نام نوستالژي، بندمان مي كند به خلوتي، شايد آهي بيايد و شايد بغضي. اما اين بيچاره هاي امروزي، همان حال ما را هم ندارند. آخر چيزي براي ما باقي نگذاشته اند. چيزي كه اين اواخر دلخورم مي كرد از محمد نوري، حضور مكررش در برنامه هاي سفارشي آقايان بود. آن ها مي خواستند نقطه ي اشتراكي براي اين تفرق توي چشم آمده، پيدا كنند و تنها مي توانستند متوسل شوند به چيزي به نام ايران. محمد نوري هم شاهكاري داشت ايران نام، و اينجوري جلب توجه مي كردند كه آدم به دلخوش صداي بي پيداش، كمي تامل كند روي كانال وطني. البته كه او هم معذوريت هاي خودش را داشته يحتمل. و تازه آدم كسي را كه دوست مي دارد، هر جوري كند مي بخشد و نديد مي گيرد.
    داستان من بر مي گردد به چند سال پيش. دلنوازي اي بود از استاد در يكي از همين قصرها، يادم نيست. گرچه بليط از هزينه ي من، فراتر مي رفت، گرچه اهل پزهاي روشنفكري رايج نبودم، اما چند آهنگي بود كه بدجور بهشان دل باخته بودم و رفتم به مشقت. چند سال بعدتر، كه عاشق شده بودم به كسي، از سر اتفاق داشتيم آهنگ ” كهكشان عشق ” نوري را مي شنفتيم، آهي كشيد كه يادش بخير زماني در فلان جا، ديدمش. اسپندوار پريدم كه اي داد، من هم زير همان سقف آن شب مي خزيدم گوشه اي، كاش مي ديدمت، كاش همان جا دلباخته مي شديم و از اين رويابافي ها.
    حالا محمد نوري رفته است. آن معشوقه هم به بي وفايي شهره شد و نيست. ديشب تا صبح، اشك ريختم و نوري شنفتم. و هيچ اهميت نداشت كه اشك هام براي آن معشوقه ي بي سامان بود يا صدايي كه ديگر براي نسل هاي پاياني، نوستالژيا نمي زايد. انگار كه ديگر هيچ چيزي باقي نمانده باشد. هيچ چيز. حتي صدا.

  3. سلام. امیدوارم خوب باشین، چقدر قصه ی زندگی تلخه،با تمام تلخیاش جاودانه شدن آدماش حکایت غریبیه، مگه میشه صدای لطیف و رویایی استاد از خاطره ها محو بشه، برای بزرگترامون تداعی خاطرات جوونی، برای ماها باور زندگی، حسی تو صدای استاد بود که دنیایی شادی بهت هدیه میکرد
    آواز،آواز می جوشد در جانم ، آواز،آواز تا هستم می خوانم

    از توست ای عشق، هستی در آوازم، از توست از توست این شوق ، این پروازم

    اینجا،آنجا هر جا هستم ،آواز ، پرواز تا در دنیا هستم

    هنوز صداشون تو گوشم می پیچه، بعضی ترانه هاشون انگار باهام حرف میزد ، بوی بهار رو میشد با صداشون حس کرد،

    آمده باد صبا، بگشا پنجره ها را ؛ آسمانها همه آبی

    لاله ی سرخ چمن، شعر آزادی من را می سراید همه آبی

    سبزه ها را لب آب بوی گل برده به خواب….

    و یا کجا میشد اون فضای شعرای نیما رو، اون تنهایی رو ، اون سکوت مرموز شبهای سرد زمستانی رو بازسازی کرد؟ هیچکس قدرت به تصویر کشیدن اون فضا رو نداشت اما صدای پر صلابت محمد نوری اون تنهایی دنیای نیما رو ترسیم کرد ، صدای چوپان، زیبایی شالیزار، با این نوای گرم تو در دل طبیعت بودی، ودوست داشتی با تمام وجود نفس بکشی تا از این هیاهوها دور بشی اینا باورمو قوی میکنه که محمدنوری هست ، همیشه هست تا وقتی که آوازی خونده میشه، این شکوه فراموش نشدنی احساسش همیشه تو گوشها می پیچه.روحشون شاد و نامشون همیشه ماندگار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *