خواجه! شما هم متهم هستید

آقای  خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی!

..با توام خواجه..با من بگو.. درد ناشی از ظاهر بینان بی خبر از باطن را به کجا ببریم ما؟   اینهمه چرک و عفونت دستمال به دستان صحنه های مختلف را ؟ و کثافت پاچه خواران ریز و درشت را؟  و فساد آنانکه زور دارند و پول دارند ولی بیم ندارند از آه مادران مانده در زندگی و پدران خسته  در راه… به کجا ببریم خواجه اینهمه خون دل را ؟ …میدانم /مرغ زیرک چون به دام افتاد تحمل بایدش،/ اما تا به کی؟ تا به کجا؟ خواجه جان،  باور کن خیلی هامان بی کفنی زنده ایم!…  همه مانند تو ،ساحری نمیدانند که/ مسلمان به زمزم بشویند ش و هندو  به اتش بسوزاند/…ما واقعا اندازه شما زرنگ نیستیم! …آدمهای ساده ای هستیم که مانند شما راهی به دربار نداریم. “حاجی قوامی” هم نداریم که دو غزل بفرستیم خدمتش و هزار جور صله بگیریم! ، مردمان ساده ، شور میخواهند ،دل شاد میخواهند ،  یک لقمه نان میخواهند بی خون دل!!!!   لب خندان و روی تازه میخواهند ،  همان که تو گفتی /این مدت عمر ما چو گل ده روز است……. خندان لب و تازه روی می باید بود)/  همان که حق مردم است  و بعضی ها با منت ستاده اند! و شب و روز خلق را به اندوه و اشک و اه و سوگ میخوانند و می رانند!…به همین ساده گی. ولی کجاست؟ چرا یافت نمی شود؟ چطور شما اینها را نفهمیدید و یا اگر فهمیدید فقط به فکر جام و شراب و عشق و حال خودتان بودید !؟

میبینی خواجه !

شانه های مردمانِ با وجدان زیر بار زندگی  نحیف شده است، تیغ  تهمت و تحقیر  در همه جا  تیز شده است.   شیوه ی رفتار و گفتار آنانکه باید الگو باشند برای خلایق،  نگاه کن که به چه میزان سخیف شده است. زانوان مردمانِ ، تو ببین چقدرضعیف شده است.  ملاک بالانشینی و برخورداری از پست و مقام این روزها فقط و فقط  مدح و مجیز شده است! /همان که شما انجام میدادید و غیرمستقیم تبلیغ میکردید!/  پشت صورت های به ظاهر آراسته، سیرت ها همه کثیف شده است!  و از همه مهم تر تعقل به عنوان مولفه ممتاز زندگی فردی و جمعی و ریشه خیر و بانی مدارا، اینجا تقریبا غریب شده است! و چرا نشود وقتی آدمهایی مانند شما که کشته و مرده کم ندارند اینگونه عقل را ریشخند کنند و حکم به خام بودن عقل بدهند؟ / این خرد خام به میخانه بر/!

از یک خانه ایم و بر همیم! رحمت کجا شامل حال ما میشود؟ وقتی که به خون هم تشنه ایم و از هر سو حکم غل و زنجیر و بند و قتل و حبس  به یکدیگر تعارف میکنیم؟!!  پند پیر دانا برای ما جوک شده است،/در نان شب  خود مانده ایم اما مدعی مدیریت همه نانوایی های جهانیم.!همان که شما هم در شیراز مدعی اش بودید با اینکه هزار مشکل ریز و درشت داشتید…/ما مدعی اخلاقیم! مدعی معنویت!  ما در هرچه که شما فکرش را بکنید مدعی هستیم! درست مانند شما! ودرست مانند شما  گیرافتاده ایم .فرق ما و شما اینست که شما حرف خودتان را شاید میزدید و ما حرف شما را بلغور میکنیم! و هر دو شیوه  و هر دو راه ما را به نکبت وبدبختی رساند. نه شما اب خوش از گلویتان پایین رفت با آن همه مدح و مجیز که گفتید و نه ما! ایا این سرنوشت ملت های پاچه خوار نیست؟

آقای خواجه ی شیراز

راستی شما خبر نداری ابیاتی در دهان مردمان  میچرخد که نیم بیتش همچو زلف محبوبان ترک و سمرقندی شما، دسته ای را اشفته و دسته ای دیگر را واله و شیدا میکند …/هر که فارغ از فن پاچه خواری شد…/ بعله!   دقت کردید؟ ملتفت شدید؟ این نیم بیت تعریف تاریخی و فلسفی و سیاسی و فرهنگی واجتماعی و روانشناختی و …ما ملت را در خود دارد و از این بایت فربه است! و با عرض شرمنده گی آقای خواجه، شما از این نیم بیت ها کم ندارید و حتی الگوی ما بودید! برای خیلی ها مدح  و مجیز سرودید! شما اینها را یاد ما دادید!/…گر نکردی نصرت دین شاه یحیی از کرم!!!/

و حالا شما هر چه بخواهید بشوید در این مملکت باید بدین هنر آراسته باشید وما  ارام ارام باور میکنیم که  بادمجان دور قاب چیدن، ژن پشت پرده  ای ست  میان ما ایرانیان که اگر آب ببیند شناگر قهاری ست ! وگرنه  که/ با  “راستی” نقشی در آن جوهر نمی‌گیرد/ .

خواجه جان

شعر های حضرت عالی عجیب دلبری میدانند  اما گرسنه گی را دوا نمیکنند ،  خواجه ..بگو سرا پا گوشم!…با توام خواجه..تو که میناگری ها میکنی با واژگان..امیر کلامی.غزل موم میان لب هایت است..بگو با کدام بیت میشود دفع بلا کرد از جماعت اهل ریا؟ واز سالوسان و چاپلوسان و مداحان ؟..حضرت خواچه بگوید درمان گرسنگی و بیکاری به نان میشود یا به عقل؟…خواجه بفرماید گندم های غنی شده مدد رسان شکم های خالی اند یا غزل های لطیف شده؟… سر حلقه رندان روزگار دقت  بفرمایند که اگر دست  مردمان مانده در شش و هشت زندگی به زلف یار تمایل ندارد گناه از دست کوتاه نیست بلکه از بخت پریشان و عقل ستیزی است که شما سردمدارش بودید!  شما نوشتید که/ به آب زمزم و کوثر سفید نتوان کرد……  گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه/ یعنی همین است که هست…بسوزید و بسازید…شما عقل را هم سوت و حبس کردید درپای هپروت خودتان . هیچ “اختیاری” برای مردمان قائل نشدید! فقط وعده ووعید بی پایه و اساس دادید و مردم هم باور کردند.

اقای خواجه

گوش های اهل ریا وبلا سنگین تر از نازک کاری های ابیاتِ خواب آور شماست . با آنهمه غزل که سرودید و نازک کاری ها که کردید وشدید سردسته رندان (زرنگ های روزگار)و البته مداحان و مجیزگویان نیز، هنوز دل ها در این دیار به آن سپیدی نیست که مصلای نیایش باشد، و محراب تعقل و تفکر! برای انکه شما و یارانتان به جز تمسخر عقل کاری نکردید. به جز به بند کشیدن تفکر و خوارکردن آن هنری نداشتید.

آقای محترم

اگر قدم ها ی خیر لرزانند، دست های با سخاوت خالی اند،گونه ها سرخ مدیون سیلی های سیاهند، پدران همیشه شرمنده اند، مادران همواره بیمناکند ، جوانان بی تابند، دختران هنوز زنده به گور میشوند و آب خوش از گلوی کسی پایین نمی رود و  دو دوزه بازی و ریاکاری  مستمر جریان دارد میان صورت و سیرتمان دلیل اول و آخرش همان تخفیف ها و تحدید هایی بود و هست که شما و دوستان و علاقه مندان شما برای تفکر و تعقل قائل شدند و دست هم برنداشتند./ هش‌دار که گر وسوسه عقل کنی گوش/ …شما بودید که گوش خواباندن به عقل را وسوسه خواندید و سیاه جلوه دادید….برای چه آقای خواجه؟ دو جام شراب و یک پسربچه برای عشقبازی اینقدر برایتان ارزش داشت؟ شما حالا چه دارید برای پیروان خودتان که زندگی پر گیر و گورشان نیز تلنگری به ذهن خواب زده اشان نمیکند؟

خواجه جان

راستش چند وقتی بود انگشتانم را توبه داده بودم از تفعل بر دیوان حضرتعالی …خودتان  هم میدانید چرا !  ما مردمان قرن ها تفعل زدیم و تعقل را رها کردیم. ما عجیب راغبیم به گل گرفتن دروازه های اندیشه و فرستادن مغز هایمان به مرخصی های چند قرنی! بی پرده بگویم شما هم متهم هستید در این روند و فرایند. هنوز هم مغزها در مرخصی اند..کوتاه میکنم برای اینکه نگفته میخوانید لابد ! لسان الغیب هستید مثلا!…فراموش نکنید که شما هم متهم هستید و این تازه اول داستان است!

 

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

یک نظر برای مطلب “خواجه! شما هم متهم هستید”

  1. کنون که شهر دمادم به دست تاراج است

    تو جام را بگذار

    و تیشه را بردار

    چرا؟

    – که ریشهٔ این رشد کرده زهراگین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *