سال هشتاد و سه،خسته بودم از دروغ،از خودم،دروغ بودم خودم!
1. راست گويي(آنجا که باید حقیقت روشن شود) ميان جماعت ايراني استثناء و دروغ گويي قائده است و اين شيوه مردمان فرا دست نیست
2.جامعه چون هرمي است كه پايداريش بسته به قرار گرفتن صحيح قائده بر سر جاي خويش است
3..ايا شما انتظار داريد جامعه ای كه سر به جاي هوا بر زمين گذاشته و پا به جاي زمين به هوا داده(وضعيت بي ادبانه ايست ميدانم) واژگون نگردد؟ استخوانش خرد نشود؟همه چيز را وارونه نبيند؟ ذائقه اش فاسد نشود ؟فلج هاي مغزي را دانشمند نپندارد؟زشت رويان را زيبا نبيند؟روبه صفتان را شير فرض نكند؟گرفتار توهم تاریخی و…نباشد؟ تبعیض در آن فراوان نباشد؟حقیقت در پستو نماند؟ دروغ حراج بازارش نشود؟ورندي و فريبكاري و كلاه برداري و…را اخلاق نخواند؟