ظلمت،دانایی و کارگردانی که مدام کات میدهد!
بابك احمدي در مقدمه كتاب ؛ خاطرات ظلمت؛از قول محمد بن محمود همداني حكايت ميكند كه: در كوه اصفهان چاهي ست قعر ان پديد نيست.كودكي در ان افتاد.به روزگار اسحاق …
Read Moreدست نوشته های بی سرانجام در باب آنچه دل یک آدم را چنگ میزند
بابك احمدي در مقدمه كتاب ؛ خاطرات ظلمت؛از قول محمد بن محمود همداني حكايت ميكند كه: در كوه اصفهان چاهي ست قعر ان پديد نيست.كودكي در ان افتاد.به روزگار اسحاق …
Read Moreاین روزها حسابی ذهنم گرفتار است. گرفتار؟! کلمه خوبی نیست اصلا. بهتر بود که میگفتم مشغول! این هم مناسب نیست، به هم ریخته است ذهنم، مثل همیشه، هزار جا می …
Read Moreمیان نسبی ترین زمان ها نفس میکشیم اما مرگ هنوز قطعی ترین است. چند روز مانده به سال نو، دخترکی بیست و چند ساله، دلمان میگیرد ،چند روز پس از …
Read Moreشاعر را نمی شناسم، اما در این شب سال نو، اگر تعارفات چند لا و بی خاصیت را کنار بگذایم و مبارک بادهای نامبارک را طوطی وار تکرار نکینم، و …
Read More25فروردین هشتادو هشت/ نمیدانستم …جریان نرگس را نمیدانستم …درست در لحظاتی مشغول نوشتن این مطلب بودم…نرگس در میان باران و برف تصادف میکند و ما نمیدانستیم..چهار یا پنج ماه بعد …
Read Moreشنبه/23 خرداد هشتادو هشت/یک روز بعد از روزی که صندوق های رای چپه شد! رادیو تا صبح آمار داد و مسیرتاریخ آنروز عوض شد… چشم بر هم نگذاشته ام تمام …
Read Moreیکشنبه چهارم آذر 1386 هر روز به زورمیرم محل کارم.نه حالی نه انگیزه ای. از صبح باید حرص بخوری تا دم غروب. کل کل با نو رسیده هایی که فک …
Read Moreپنجشنبه بیست و نهم اسفندهشتادو هفت، همه جا حرف انتخابات کذایی ست،حرف های دیگر شنیده نمیشوند، تو رای میدهی؟ فلانی رای میدهد؟ چرا رای ندهیم؟ چرا بدهیم؟…حرف و حرف و …
Read Moreهفتم اردیبهشت ماه 87، مثل همیشه خوب نبودم…هنوز از انتخابات 88 هم حرف و خبری نبود ،درد بی امان کلیه داشتم،. الفبای تئوری های اجتماعی معلومم کرده بود که “کلیه …
Read Moreشنبه بیست و یکم دی 1387 میدانی…در زندگی همه ما همیشه غول ها و کوتوله هایی پیدا میشوند که ما به اندازه ی درکمان از هستی انها را به مرزهای …
Read More