از چشم دموكرات و از گوش فناتيك!

1. سلام.لابد سرکارید حالا.روزهای تابستان گاهی عجیب کش دار میشوند، اما نمیشود خجسته گی این تابستان را با این هوای باد و بارانی که دارد ندیده گرفت، بلاتشبیه شده است …

از چشم دموكرات و از گوش فناتيك! Read More

دوباره سفر

چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت 1388 دوباره سفر..دوباره جاده…همیشه میخواند چیزی مرا..اما این بار میروم که غبار روبی کنم اززیباترین خاطرات دوران کودکی،شیرین ترین لحظات نوجوانی،…دوباره سفر…سفر که نه اما میروم که  …

دوباره سفر Read More

باید بالا بیاوریم…همه چیز را!

هفتم خرداد هشتادو هفت..لابد خوب نبودم 1. ذهنم شلوغ است.کلمات را فراموش میکنم و نام دوستانم گاه گم میشوند میان ازدحام کلمات در ذهن ساده ی من.یک جورهایی می مانم …

باید بالا بیاوریم…همه چیز را! Read More