سلام کردن به آدمی مثل تو حقیقتا کفران نعمت است انهم در کلمه ای که سرشار از آرزوهای خوش است.حالا هم بهتر است ادا و اصول از خودت در نیاوری و یکراست حرف دلت را بزنی. من از آدمی مثل تو نه احترام میخواهم و نه توجه، شکر خدا هرجا میرویم همینطور چپ و راست انگشت نشانمان میکنند،البته این سلیقه من نیست. بلکه سلیقه خلایق است که ظاهرا یک لاقبا های چموش ، برایش جالب تر از اصل و نسب
دارهایی است که مدام سرشان میان آخور ننه باباهایشان و یا توبره ی طبقه ی اجتماعی اشان است.!حالا خوب است من از آن آدمهایی نیستم که “رگ گردن” م برایت ورقلمبیده شود و خفت ها ی شخصیتی و حقارت های ذهنی و کمبودهای گوناگون تقیه کند در واژه ی مسخره ای به اسم غیرت و دست و پایت را ببندم که مبادا در سال 2012 چشم مردی بیفتد به اوج و حضیض بدن تو! نه اینکه نتوانم ولی مثل تو نیستم که احوال پرسی من، با دختری که 23 سال همسایه امان بود و بعد هم 11 سال عزم فرنگ کرد و بعد در یک میهمانی دیده بودمش حکم زنای محصنه داشته باشه! این دیگر چه عبارت گندی بود که نوشتم ولی لابد همین گند و کثافت ها میان ذهن توست. و من هم ابدا تلاش نمیکنم که ان را تغییر دهم ولی خوب است که بدانی ، تو دختر حاجی اخوان باشی با چند دهنه حجره و گالری سیحون هم غش و ضعف برود برایت ، من یکی سالهاست که با چشمانم فکر نمیکنم و حساب پس انداز آدمها،هیچ دخلی به حساب شخصیتشان برای من ندارد.گفتم که مثل تو نیستم که برای پز دادن مارگریت دوراس بخوانم. مثل تو نمیتوانم طبقه ای اجتماعی ام را چپق کنم برای ماتحت مردم. حاجی اخوان اگر نان حلال درآورده بود که تو حالا اینطور نبودی. بالاخره هرسال هرسال با پول خلق الله عمره و مفرده رفتن و دیگ نذری قطار کردن به چهلم و چهل و هشتم شاید برای مردمی که با چشمشان فکر میکنند کیا و بیا بیاورد ولی کسی که هارمونی جهان را به دست دارد گول این حرف ها را نمیخورد. یعنی برایش خنده دار است و اتفاقا چپق حاجی را چاق میکند از همین دنیا! یکی از نشانه هایش هم همین تو و آن برادرهای لمپنت که اگر پول پدرتان نبود حالا معلوم نبود به کدام در و دهات ساکن بودید. شما چوب خدایید برای حاجی اخوان! اما نه خودتان حالیتان شده و نه حاجی تان.
راستی چرا دیشب برای غزاله قصه نخواندی؟! میدانم گوشت این روزها پر شده از قصه های امیر خان صلواتی، که بعد از 11 سال هنوز از فرستادن گل و شیرینی و خریدن تابلوهای شما هیچ دریغ و مضایقه نمیکند.اما حساب بچه را باید از حساب من جدا کنی! داشتم میگفتم که من اگر دست و پایت را نمبندم فکر نکن که عرضه ندارم. الحمدلله مملکت “نرینه سالاری” است، دهن باز کنم قانون تو را میبندد ته مطبخ و نهایتش ازادت میکند میان “تخت” ! ولی من خیر سرم میخواهم رسالت تاریخی خودم را ایفا کنم! اصلا یکجورهایی احساس تکلیفم زده است بالا! میخواهم یک بار هم که شده به یک انسانی که نادرست جنس دوم خوانده میشود و هزاره ها زده اند توی سرش تا آنجا که دستم میرسد فضایی بدهم که خودش را پیدا کند، تنش را پیدا کند، ذهنش را پیدا کند، دلش را پیدا کند ولی انتظار هم ندارم کسی من را خر فرض کند. البته خداسر شاهدست این هم دیگر برایم اهمیت ندارد.خلاصه که من یکی بالا و پایین تو را دیده ام و پشت چشمانت را میخوانم. اصلا چرا همان دیشب که همه بودند خدمتشان عرض نکردی کشفیات خودت را؟ چرا نگفتی که به اسرار مگو، دست پیدا کرده ای؟! سلام و علیک آشکار من با دختری که در کنار ما ،مانند خواهر بود هیچ جای مقایسه ای با آنچه “دکتر امیرصلواتی” در سر دارد و شما هم سرگیجه گرفته اید ندارد. اینها را گفتم که بدانی. باقی چیزها را یا خودت میفهمی یا نه. من خیلی که انرژی داشته باشم ا اینست که بتوانم لبخندی بزنم به غزاله و داستانکی بخوانم شبها برایش و موهایش را نوازش کنم…حالا هم دلگیر نیستم از تو اما عصبانی چرا! تو هم آدمی…باید که عصیان کنی. باید “سیب” خودت را گاز بزنی. حواله ی تاریخی توست! ولی یادت باشد که اگر “سیب” را ابلیس گذاشت میان دامنت اما لااقل آن را با ” آدم” شریک شو نه با “دکتر امیر صلواتی”
نیمه دوم دهه هفتاد،یکی از شب های اردیبهشت…تهران…تنها..سیگار..همین
Bebin to boro fekre khodet bash,Age be mane mano ke mishnasi man az un adamai nistam ke beram Halime Haj reza ro ham bezanam.
اما لااقل آن (سیب) را با ” آدم” شریک شو نه با “دکتر امیر صلواتی”…
دوست داشتم بگویم خلایق هرچه لایق .. اما ترجیح دادم که سکوت کنم و به همان نتیجه ای که شما گرفتید، اکتفا…
یه جورایی آدم رو یاد این جمله می ندازه که:” … لااقل آزاده باشید… “
راستی چرا دیشب برای غزاله قصه نخواندی؟!…
حساب بچه را باید از حساب من جدا کنی!…
من خیر سرم میخواهم رسالت تاریخی خودم را ایفا کنم! اصلا یکجورهایی احساس تکلیفم زده است بالا! میخواهم یک بار هم که شده به یک انسانی که نادرست جنس دوم خوانده میشود و هزاره ها زده اند توی سرش تا آنجا که دستم میرسد فضایی بدهم که خودش را پیدا کند، تنش را پیدا کند، ذهنش را پیدا کند، دلش را پیدا کند ولی انتظار هم ندارم کسی من را خر فرض کند. البته خداسر شاهدست این هم دیگر برایم اهمیت ندارد.
حالا هم دلگیر نیستم از تو اما عصبانی چرا! تو هم آدمی…باید که عصیان کنی. باید “سیب” خودت را گاز بزنی. حواله ی تاریخی توست! ولی یادت باشد که اگر “سیب” را ابلیس گذاشت میان دامنت اما لااقل آن را با ” آدم” شریک شو…
اين كه هارموني جهان را به دست دارد آدم است يا ادعا ميكند هارموني جهان در دست اوست؟ نرينه سالار است يا تقيه هاي گوناگون سب شده كه فكر كند حالا كه از غيرت و تعصب بيجا مبراست هارموني جهان در دست اوست؟……….. ……………………………………..
ولي اولا متن جالبي بود و دوما ياد جمله اي از بيضائي افتادم كه :
خرد تا به زنان مي رسد نامش مكر ميشود و تا به مردان ميرسد نام عقل مي گيرد !درخواست توجه به زنان كه ميرسد نامش حسادت ميشود و تا به مردان ميرسد مشود غيرت!!
جانا سخن از زبان ما میگویی!!!!
دوباره که خواندمش به همذات پنداری دردناکی رسیدم…………
نمیدانم با این کلمات چه بازی عجیبی میکنی که اینقدر دلم را به درد میآورد………
بله تو هم سیب خودت را گاز بزن!