1. سلام.لابد سرکارید حالا.روزهای تابستان گاهی عجیب کش دار میشوند، اما نمیشود خجسته گی این تابستان را با این هوای باد و بارانی که دارد ندیده گرفت، بلاتشبیه شده است مانند تابستان 1354اهواز! روزو شب همه جامان خيس بود. ديگر حاليمان نبود از شرجي است يا باران. دیشب هم که لابد خواب بودید،چند بار فانوس به دست آمدم دو منزل. اما نبودید، یادم نیست در زدم یا نه اما فکر کردم اگر باشید و نور فانوس را ببینید حتما جواب میدهید، البته من خیلی هم دنبال جواب نیستم، گفته بودم که پرسش ها برایم محترم ترند، ولی چه فایده که احترام سکه پرسش هم مثل سابق نیست، همین که کمی بالا و پایین کنی و بروی میان جزییات! حوصله خلق الله سر میرود و همينطور كه بر شما مبرهن است این مردم اگر جزیی! بروی میانشان داد و قال میکنند و واغیرتا واحسرتا وا اسفا سر میدهند اما اما کلی!! (به قول علما) ورود کنی میانشان! ابدا به روی مبارک نمی اورند، برای همین است که سرتاسر تاریخ این خاک بعد از حمله عرب صحنه زدو خرد های ریز است و يك دم داد و فغان قطعي ندارد و لاينقطع از هر سو مردم تظاهرات ميكنند. اما همین که مغولان خمله میکنند لااقل تا صد سال همه چیز به محاق ترس و واهمه میرود و خلق الله دم برنمي آورند!چرا؟ جوابش را بالاتر داده ام… البته عجیب هم نیست. عادت مردمان متكبر و پرمدعي به هنگام رو به رو شدن با دشواري متفاوت است. به وقت دشواري هاي كوچك دادو قال كه يعني ما جد و آباد طرف را مي آوريم جلوي چشمش! و به وقت رسيدن مشكلات درشت(زمين سخت واقعيت) حتي اگر جد و آبادشان را بياوريد جلوي چشمشان لام تا كام حرفي نميزنند.
2. …بگذريم…حالا دارم چایی میخورم، ولی انگشتانم روی کیبورد بند نمیشوند و هیمنطور بی اراده حرکت میکنند، من واقعا نمیدانم کدام ناداني اين چو را انداخته كه گفته پلک زدن عملی غیری ارادی ست! به والله انگشتان من ابدا فرمان بر من نیستند حالا، شاید هم باید به مفهوم ارادی و غیر ارادی توجه ویژه داشت و یا اینکه مثل حضرت انشتین بر طبل نسبی گری بکوبیم که: هر آدمی یک جایش! غیر ارادی فعال است! …میدانید ..حالا دارم فکر میکنم که چطور ادبیات را گره بزنیم به فیزیک کوانتوم….یعنی سخت است؟…این را باور نکنید این ابدا حرف و ایده من نبود..دروغ گفتم مثل سگ! ولی خداسرشاهد است میتوان رگه های نسبیت را خیلی پیشتر از انشتين میان قدمای ادبیات و فلسفه همین مملکت دید، عارف خائفی که بر سر اهل منزل فریاد میزده : اگر کسی به در خانه آمد نامش نپرسید و نانش بدهید، همین نسبیت را کشف کرده بود وگرنه که باید میگفت اگر کسی امد، هم نسل ما نبود، هم سن ما نبود، هم قد ما نبود،هم فكر ما نبود، هم خون ما نبود، هم رنگ ما نبود، هم زبان ما نبود، همشهری ما نبود، از تخم و ترکه ما نبود و…کوفت هم بهش ندهید !!!……میبنید؟ …خیلی ساده همین نسبیتی که متخصصان علوم انساني و همه ما زیر علمش هلاک میشویم و امده از ان طرف آب، اتفاقا مثل اب جاری و ساری بوده میان ادبیات و لابد رفتار گفتار مردم،(بلا نسبت اين دو تا با هم ربط دارند!) چه میدانم لااقل یک حسن خرقانی، یک عطاری، یک منصوری، یک حلاجی، حرفش را زده بود…
3. ….چایی ام دارد سرد میشود…بعد هم باید بروم شیرهای اب را درست کنم، چکه میکنند، تقصیری هم ندارند، غیر ارادی ست! یعنی یک چیزیشان شده ولی طفلی ها خودشان هم نمیدانند چه مرگشان است. ولی شاید هم بدانند و اگر بدانند لابد غصه کم نمیخورند، به اینها باید برسم، من واقعا نمیدانم چرا مردم به شیرهای اب توجه نمیکنند، مخصوصا به شیرهای ابی که بیمارند و چکه میکنند! به والله کسی نمیتواند ثابت کند که انها شعور ندارند. چرا ندارند وقتی شما به اپل قرمزرنگتان میگویید “لوسی” و وقتی یک تک پا میروید چالوس و برمیگردید تا یک هفته ورد زبانتان ایسنت که: ” لوسی خسته ست” ..دارم چایی میخورم، نگران نباشید، کمی سرد هم شده است،انگشتانم سر ایستادن ندارند،.گاهی اینطور میشوم، نه اینکه فکر کنید اختیار من دست انگشتانم است نه اما رهایشان میکنم که رهایی را حس کند، فکر نکنید همه جای ادم به یک نسبت ازاد و دموکرات است، …نه ابدا..اصلا…برای اینکه تمام کنم و شما به کارتان برسید و من هم بروم برای رفع بیماری شیر اب حمام، داروی و دعایی مهیا کنم عرض میکنم که خیلی ها از چشم دموکراتند، اما از گوش فناتیک! رمز و راز همه اقتدارگرایان تاریخ در عدم هارمونی میان نسبت دموکراسی اعضا و جوارحشان است، ..شاید بخندید..شاید هم نه…ولی با خودشان هم اگر صحبت کنید این را انکار میکنند و این بهترین دلیل برای اثبات همین حرف است!…..چه ضجه ای میزند این شیر حمام، ..میروم سراغش
4.،…دیشب امدم، خواب بودید، ابدا فکر نمیکنم که خودتان را به خواب زده بودید…من همیشه با یک فانوس بی جان می ایم. نه اینکه تاریکی ترس دارد نه، ولی این فانوس تنها نظاره گر ترس های من بوده است که تا حالا لام تا کام بر زبان نیاورده است!
تابستان چند سال پيش. تهران.برگي پيدا شده از خاطرات نانوشته!