سیزیف،انسان خو کرده به مرارت و ملالت

 

خلاصه آنکه البرکامو اینگونه روایت میکند که خدایان سیزیف را محکوم میکنند به کاری عبث و بیهوده. کاری بی سرانجام و تکراری.کاری تهی از امید و پایان. کاری مرارت بار و ملالت آور.تکرار و تکرار و تکرار. تکرار رنجی بی پایان. سیزیف محکوم بود که سنگی را به قله کوهی بغلتاند و آنگاه سنگ در نقطه ای از کوه به پایین می غلتید و دوباره صعود و دوباره سقوط و دوباره صعود و دوباره سقوط و این کار هر روزه بود! بی پایان. تکراری و تهی از معنا.تهی از امید. تهی از پایان حتی.
• “او متهم به سبک سری در رفتار با خدایان است. او اسرارآنان را دزدید. اگینا، دختر اسوپوس، توسط ژوپیتر ربوده شد. پدرش از ناپدید شدن او به هراس آمده و به سیزیف شکایت برد. او که از جریان ربودن باخبر بود، به این شرط حاضر شد ماجرا را بگوید که اسوپوس به قلعه کورینث، آب برساند. به خاطر آذرخش های آسمانی، او برکت آب را ترجیح داد. به همین دلیل او در جهان زیرین تنبیه شد. هومر همچنین می‌گوید که سیزیف، مرگ را در زنجیر کرده بود. پلاتو نمی‌توانست منظره فرمانروایی ویران و ساکت او را تحمل کند. او خدای جنگ را گسیل داشت تا مرگ را از دستان اشغالگر آزاد سازد.

گفته می‌شود که سیزیف وقتی نزدیک به مرگ بود، بطور بی ملاحظه ای می‌خواست عشق زن خود را بیازماید. او به زنش فرمان داد که بدن دفن نشده خود(سیزیف) را در وسط میدان عمومی‌قرار دهد. سیزیف در جهان زیرین بیدار شد و آنجا درحالی که از فرمانبرداری بسیارمتضاد با عشق انسانی رنج می‌برد، این اجازه را از پلاتو گرفت که به زمین برگردد تا زن خود را ملامت کند. ولی وقتی دوباره چشمش به دنیا باز شد، از آب و خورشید، سنگ های گرم و دریا لذت برد،دیگر نمی‌خواست به آن تاریکی دوزخ وار برگردد. فراخوانی ها،علائم خشم و اخطارها هیچ کدام کارگر نیفتاد. سالهای زیاد دیگری را هم با انحنای خلیج، دریای تابان و لبخند زمین زندگی کرد. حکمی‌از جانب خدایان ضروری به نظر می‌رسید. عطارد آمد و گریبان مرد گستاخ را گرفت، او را از لذات خود جدا ساخت و به زور به جهان زیرین برد، جائی که سنگش انتظار او را می‌کشید.”

• شاید زندگی ما نیز همین باشد.آدمیزاد را میگویم.رنج های کوچک و بزرگ اما مستمر و مدام. نگاه به تاریخ بشر بیندازید. دمی نبوده که آرام نفس بکشد. بی دغدغه نگاه کند. همیشه رنجی بوده است و دردی. روزی نبوده که مرارت و ملالت گوشه ای از ذهن و دلش را فتح نکند.هزاران سال است که ادمیزاد خسته از جنگ ،صلح میجوید و می بیند که کمتر پیدا میکند.سلامتی میجوید و بیماری پیدا میکند.امنیت می طلبد و هرج و مرج غالب میشود.آرامش میخواهد و گرفتار تشویش میشود.نگاه به دورهمی های!!! لبریز از هرهر و کر کر های بی معنا نکنید.کمی بیایید بالاتر. کمی کمر راست کنید و به “آدم” نگاه بیندازید. همه چیز را در ظرف حقیر خوشی های ناپایدارنباید تفسیر کرد..البته حساب کسی که فقط یک متر دورتر از نوک بینی خود را میبیند حقیقتا علیحده است. اما نگاه کنید که به چه میزان گرفتار رنج و اندوه بی پایان هستیم. به چه میزان تلخی ها برایمان مکرر میشود و این تکرار عبث و بیهوده آیا سرانجامی دارد؟ من فکر میکنم تک تک ادمها در لحظاتی از زندگی همان میشوند که سیزیف بود و همان میکنند که او انجام میداد.

• سیزیف برای فرار از مرگ زندگی همراه با رنج را انتخاب میکند. یعنی زندگی با همه تلخی ها ارزش نفس کشیدن دارد؟ یعنی زندگی با همه مرارات ها اینقدر ارزش دارد که ما کاری دشوار و بیهوده انجام بدهیم؟ یعنی ورای زندگی هیچ ارزش دیگری موجود نیست؟ یعنی بعد از پایان این زندگی ،داستان به گونه ای پیش نمی رود که مطلوب ما باشد؟ اصلا داستانی هست؟ نیست؟ پیغام سیزیف پیغامی ساده اما پیچیده است.هم طرفدار دارد و هم مخالف. هرکس خودش میداند ومعنای زندگی و مرگ را با احتساب جمع جبری دل و ذهنش به دست می اورد. از سوی دیگر خدایان هستند که به گمان خود سیزیف را به دشواری مستمر و رنجی همواره و تلخی بی پایان گماشته اند.عذاب بی پایان انها اما شده است زندگی برای سیزیف! زندگی که در اوج بیهوده گی و ملالت و مرارت باز هم سیزیف آن را به مرگ ترجیح می دهد! افسانه ی مهیبی است! پیغام هایش مهیب تر!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *