مرگ مي آيد/ مي خواند
به هنگا مه اي كه لكنت
مطلع تمام ترانهها مي شود
و كسي د يگر شعر نميگويد
و كلمات را نمي رقصاند
و آسمان گشاده دست نيست
و مردم از باران پرهيز ميكنند
و دست هيچ گناه كوچي حتي/ براي عبور از خيابان گرفته نمي شود!
*******
مرگ مي خواند/به هنگامه اي كه
من ترانههاي خود را سقط ميكنم
چه ميگويم؟..كفن ميكنم…خاك ميكنم…عزامي كنم
*******
مرگ مي آيد/
به هنگامه اي كه
كه چشمان تو سپيد ميشود به انتظار
مرگ /سرمست/ميخواند/ به هنگامه اي كه
كه روح غزلهاي جوانمرگ در شهر مي رقصند
و يك تابوت بي نشان ، كوچه را فتح مي كند
********
مرگ مي آيد/به هنگامه اي كه
از شعور تبعيد شده خبري نيست
روي حفره ي لبها/ لبخندي نيست
و در جنين واژه ها به جز ناسزا
حرفي نيست
و ميان صورتكها حتي
صورت آدمكي نيست
مرگ مي آيد / مي خواند
و شايد كه آمده است !
ديگر كسي به گناه /شهامت نمي كند!
نه حوا مانده است و نه سيبي و نه آدمي
***********************************
پ.ن:
يازده سال از عمر اين نوشته ميگذرد/چرا نوشته ام را مي دانم اما چرا آن را در اين هنگامه، عمومي مي كنم را نه.