ادمیزاد موجود غریبی ست/هرچه هم تلاش میکند برای شناخت غریبه تر میشود/ حتی نسبت به خودش/ یک دست و پا زدن بی معنا/از بس که این ذهن بی پیر دالان و هزارتو دارد/ ذهنی که هستی را بی هیچ بیش وکم میان خودش جای داده است و جا میدهد ویک آفریننده کم نظیر است/.خداوندی است نشسته در میان ما/ بی ادعا/ تولید میکند ابلیس را و بازی شروع میشود/ فرشتگان بی بته و دعاگویان بی اصل و نسب وثناگویان بی مزدو مواجب ومقربان درگاه و…همه افرینش همین ذهن بی پیر است/ یک نقش میزند به سیاهی و ترسناکی و مهیبی جهنم و یک نقش میزند به زیبایی بهشت/ بعد هم ابلیس مامور میشود و معذور!/ راز دارترین فرشته همین باید باشد/ با دهانی سخت و محکم. /چون قبرستان!/ کمترین نبش قبر و یا پرده دری کند که من مامورم، بازی یکسره بهم خورده است/ لابد آن جبرییل و میکاییل و اسرافیل دهن لق بوده اند که در بازی با ادمیزاد گزیده نشدند/آنها لابد خوبند برای کارهای اداری و دفتری! /کسی نمیداند/پیچیده گی این بازی میلیاردها برابر پیچیده تر از ابر رایانه های هزارسال دیگر است و درک همین صحنه ذهنی مبسوط میخواهد و پذیرنده/ متصلبانه به هستی نگاه کنی فقط باید قصه چرکین پدرانتان را دست به دست کنید/ مگر اینکه شهامت واکاوی داشته باشی/ زیبایی و زشتی ابدا در هستی وجود ندارد /همانند عشق و نفرت/خیر و شر/ سیاهی و سپیدی/ همه در کارخانه ذهن تولید میشود/ بعد که ادمیزاد سرگردان میشود برای نماد سازی شما بگو درست کردن ادرس و ساده کردن بازی، بعضی را به دل ربط میدهد و بعضی را به چشم و دست و …/ناخوانده این بازی پیچیده را که هرچه هست و نیست جادوی ذهن است/ …آدمیزادی که بر آتش راه میرود نه اینکه نمیسوزد بلکه ذهن از معنا و مفهوم آتش تهی میشود یکسره/ و یا اگر کسی یکشبه مو سپید میکند نه انست که سالها بر اوگذشته است که ذهن در لحظه سالها را و ثانیه ها را طی کرده است./بازی آینده بشر در فن و حقه ای که میخواهد سوار کند همین است/ خارج شدن از لحظه ایکس در جغرافیای دال و وارد شدن در لحظه ایگرگ در جغرافیای میم/ درچنین مختصاتی از زندگی ،هم باید آدرس های ساده داشت و هم پیچیده/ آنجا که میشود باید دست بر آتش برد و انجا که نمیشود برای گرم شدن باید تصور آتش داشت/ قصه تمام نیست.هر روز پیچیده تر میشود و این کلاس اول این حکایت است/ تاکی؟ کسی نمیداند /شاید تا وقتی که دهان ابلیس بسته بماند/