پسر خوب و مهربانم
این مرتبه دوم است که برایت مینویسم. راستش نمیتوانم قول بدهم که هر هفته یا هرماه برایت چیزی خواهم نوشت اما هرگاه احساس کنم باید با تو حرفی بزنم وآن حرف باید بماند حتما حرف هایم را ثبت وضبط میکنم. چند وقتی ست که میخواهم در باره انچه داری و نداری با تو حرف بزنم.میدانی پسرم، این خوب است که آدم گاهی به خودش نگاه کند و ببیند چه دارد و چه ندارد و اوضاع زندگی اش چگونه است. اما نه برای داشته ها باید مغرور باشد و نه برای نداشته ها افسوس و حسرت بخورد. تنها چیزی که از این حساب و کتاب ساده میتواند بدست بیاید اینست که تو بدانی چگونه از داشته هایت لذت بیشتری ببری و قدردان هستی باشی و برای نداشته هایت اگر نیاز داری، تلاشی سالم داشته باشی.
میدانی پسرم
واقعیت اینست که شما پسرثروتمندی نیستید. یعنی شما میان خانه ای بزرگ زندگی نمی کنید .اصولا ما هیچکدام میان خانه های بزرگ نه متولد شده ایم و نه زندگی کرده ایم. نه من و نه مادر و نه پدربزرگ.صادقانه تر این که همه ما میان خانه هایی کوچک بدنیا امدیم. بسیار کوچک. شاید اتاقکی. بی هیچ اتاق اضافه ای. بی هیچ تخت و کمد ویژه ای. پدربزرگ برای من تعریف کرده است که من در خانه ای متولد شدم که بیشتر از شش متر مساحت نداشت و سهم من ازآن خانه فقط و فقط مختصات فیزیکی من بود.حالا گویا قسمت و تقدیرشما نیز همین است. در سرزمینی که سرزمین من نیست اما سرزمین تو می تواند باشد،سهم شما از خانه ای که ما در آن زندگی می کنیم تنها یک دیوار است! آنهم نه همه دیوار. شاید یک سوم از یک دیوار. بعد هم تختی کوچک و ساده که گاهواره میشود برای شما به وقتش و کمدی بسیار لاغر که گویا دلش بزرگ است وهمه لباس های کوچک و لوازم نه چندان بیشمار شما را سخاوتمندانه در خودش جای داده است. چه میگویم، شاید بغل کرده است! یک تخت، یک کمد و یک دیوار تمام انچیزی ست که شما فعلا در زندگی دارید. نام و مارک هیچ برندِ خاصی هم بر این داشته های اندک تو نخورده است. همه در نهایت گمنامی.به این اضافه کنید چند بادکنک رنگی را و یک کتاب قصه وچهار نقاشی زیبا از مادر که پیش از آمدن شما کشیده بود و بر دیوار شما آویخته بود تا مبادا دیوار شما رنگِ زندگی نداشته باشد .رنگ های مادر و نقش هایی که زده است چنان است که سختی و سنگی را از دیوار گرفته و دل دیوار را نیز نرم کرده است و این داشته های توست عزیزم.
پسر خوبم
اینکه نصیب و قسمت شما از هستی و زندگی، تنها یک دیوار و یک تختِ کوچک ویک کمدلاغر و چهار نقاشی و یک کتاب است شاید در نگاه اول خیلی ناامید کننده باشد، اما عزیزم همین حالا که من برای تو مینویسم،هزاران کودک به سن و سال شما درهمین جهان زندگی میکنند که خانه ای ندارند.کاشانه ای ندارند. اگر هم داشته باشند خانه هایشان حتی یک هم دیوار ندارد! و کسی نمیتواند برایشان نقاشی بکشد و برآن بیاویزد. زمین سخت خوابگاه خیلی از آنان است و آسمان، سقف بالای سرشان. یکی ناسور جنگ است و یکی نتیجه خودخواهی و زیاده خواهی انسان ها و نمیدانم اینها به وقتی که تو قد میکشی و اندیشیدن را آغاز میکنی ،پایان گرفته است یا نه و بعید می دانم.اما امیدوارم تو انچنان باشی که به همنوعان خودت فکر کنی و تا جایی که میتوانی مفید باشی برای آدمها و اطرافیانت.
پسر مهربانم
دلم نمیخواهد نامه هایم برای تو حامل اندوه و غم باشد اما برای درک واقعیت های این جهان و از طرفی قدردان بودن نسبت به چیزهایی که داریم گاهی باید به همه طرف نگاه کنیم. در یک نگاه شما ابدا انسان ثروتمندی نیستید اما از زاویه ای دیگر خیلی ثروتمند هستید. شما همین حالایک دیوار دارید که با نقش هایی عاشقانه تزیین شده است،. یک تخت مهربان دارید که گاهواره میشود برای شما.کمدی لاغر که جامه دان شماست ویک دانه کتاب.و اینها همه بعد از تندرستی و سلامتی ست که دارید و اگرآن نباشد همه اتاق ها و خانه ها و دیوارها و کمد ها و تخت ها و اسباب بازی های عالم نیز فایده ندارد!
پسرخوبم
گرچه من از همه دیوارها متنفرم و حتما بعدا برایت خواهم گفت که چرا اما فعلا دیوارِشما زیباترین بخش از خانه ماست و دیگر اینکه وقتی بزرگتر شوی حتما از همسالان خودت قصه ها و خاطرات و تصاویری از اتاق هایشان و تخت و کمد ها و اسباب و لوازمشان خواهی دیدو شنید اما اطمینان دارم که قصه های تو و خاطره های تو از دیوارِ کوچکی که داری بسیار شنیدنی تر و زیباتر وعمیق تر خواهد بود برای دوستانت. چرا که قصه ی اتاق ها و تخت و کمدهای آنچنانی قصه ای تکراری و ملال آور است اما قصه دیوارها را یا کم گفته اند یا اصلا نگفته اند. شاید شما راویِ قصه های دیوارهایی باشی که دلشان به نقشی نرم شده است