درست در ساعت 5/5 صبح

دوشنبه، 8 دى، هشتاد و دو…” درست در ساعت پنج عصر” شعر لورکا برای ایگناسیو…و زلزله بم در ساعت 5/5 صبح..هنوز حالم بد بود


درست در گيرو دار سياهي و سپيده
درست در كشاكش شب و سحرگاه
درست در ميانه ي خواب هاي سبك بال
درست در كمركش روياهاي فردا
درست در لحظاتي كه مادر مي پوشاند
روي دخترك سبزه رو را
درست در هنگامه اي كه پسر
ميگريزد به اغوش پدر از سرماي سحرگاه
و درست در لحظه اي كه خورشيد
اخرين چين هاي دامن ماه را
ميچيند

درست در ساعت 5/5 صبح
زمين ميلرزد
و ترانه اي تلخ
به لكنت اوار
اجر
اهن و مرگ
مي سرايد
×××××××××××××××××××××××××××××××××
درست در ساعت 5/5 صبح
و چه نافرخنده صبحي بود
و چه نامبارك سحري
و چه شوم ادينه اي
و چه تاريك سپيده اي
و چه رعب اور دقيقه اي
و چه مرگ الود لحظه اي
و چه خواب هاي به كابوس نشسته اي
وچه اميدهاي نا اميد شده اي
و جه چشمان خاك گرفته اي
وچه سقف هاي فرو ريخته اي
و چه مردمان كم بختي
و چه اقبال بد فرجامي
و چه خانه هاي بي ساماني
و چه مردم مصيبت زده اي
و چه دلهاي پر خوني
و چه گونه هاي گل الودي
و چه نا فرخنده ساعتي بود
…ساعت 5/5 صبح
×××××××××××××××××××××××××××××××××
درست در ساعت 5/5 صبح
فرود اهن است و خشت خام
درست در ساعت 5/5 صبح
عربده ي اوار است در گوش خواب
درست در ساعت 5/5 صبح
هر خانه ويرانه ميشود
درست در ساعت 5/5 صبح
و هر ويرانه گوري
درست در ساعت 5/5 صبح
و هر گور بستر چندين جنازه
درست در ساعت 5/5 صبح
مرگ در شهر خانه ميكند
درست در ساعت 5/5 صبح
بوي كاهگل و خون مي پيچد
درست در ساعت 5/5 صبح
سرما تازيانه مي زند بدنهاي گرم را
درست در ساعت 5/5 صبح
و زخمهاي بسته بي شرم لبخند ميزنند

درست در ساعت 5/5 صبح
جدال مرگ است و زندگي
درست در ساعت 5/5 صبح
بي هيچ بيش و كم
مرگ زندگي را مي تاراند
درست در ساعت 5/5 صبح

××××××××××××××××××××××××××××××
درست در ساعت 5/5 صبح
و چه نافرخنده صبحي بود
و چه نامبارك سحري
و چه شوم ادينه اي

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *