چنین گفت زرتشت

از اولين مرتبه ای که چنين گفت زرتشت نوشته ی نيچه را خواندم تا به امروز که برای سومين يا چهارمين بار سراغ اين کتاب حکمت اموز می روم….هرگاه گرفتار حيرانی و سرگرداني مضاعف می شوم (مي گويم مضاعف!!..چون حيرانی و سر گردانی مانند بسيار چيزهای ديگر چون پوست به تنم چسبيده است و مرا از ان گريزي نيست) =====================================================
…..و زرتشت پرسيد : قديس در جنگل چه ميکند؟
قديس پاسخ داد:سرود مي سرايم و ميخوانم و ميگريم و زمزمه ميکنم…اينگونه خدای را نيايش می کنم………اما برای ما تو چه هديه اورده ای؟
زرتشت با شنيدن اين سخنان گفت: من چه دارم که شمايان را دهم…باری بگذار هر چه زود تر بروم…مبادا چيزی از شمايان بستانم…..
و اينگونه زرتشت و مرد سالخورده خندان چون دو پسرک از يکديگر جدا شدند اما زرتشت چون تنها شد با دل خود چنين گفت:گويی اين قديس پير در جنگلش هنوز نشنيده است که خدا مرده است!!!!!

درباره جلال حیدری نژاد

دانش آموخته جامعه شناسی از دانشگاه تهران، دلبسته ی فرهنگ ،اجتماع و آدمیزاد. مینویسم تا " نادانی" خودم را روایت کنم، نه بیشتر!

مشاهده همه مطالب جلال حیدری نژاد →

یک نظر برای مطلب “چنین گفت زرتشت”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *