ميآيي ؟/ نميآيي؟ /ميآيي از كدام سو؟
كدام سوي سبزهزار، جرعهنوش عطر حضورت ميشود؟
بر بال سپيد كدام خيال تكيه دادهاي؟
و از دهليز كدام رؤيا سر برميآوري؟
******
نگاهم ميجرخد
ميانهء خيالت آمده به بند بازوانم
ميدانم نه تويي… ميفشارمت!
نه تويي… ميدانم/ نگاه را ميچرخانم
تو را
خيال را
در مركزي كه فيلسوفان عاشق روزگار ما
سرك ميكشند مدام
همخوابگي شور و شعور را
و چونان زنان پشت حجلهگاه
انگشت هوس ميگزند!
***
مي ايي؟/ نمي آيي؟ مي آيي از كدام سو؟